بلند. بلندقامت. (ناظم الاطباء). دارای قامت بلند. آنکه قامتی کشیده دارد. بلنداندام. طویل القامه. بالابلند. جبّار. طرموح. عبّم. علطوس. علهب. عوسن. عوهق. غدفل. ملواح: ملک زاده ای را شنیدم که کوتاه بود و حقیر و دیگر برادرانش بلندبالا و خوبروی. (گلستان). تو آن درخت گلی کاعتدال قامت تو ببرد قیمت سروبلندبالا را. سعدی. ما تماشاکنان کوته دست تو درخت بلندبالایی. سعدی. هزار سرو به معنی به قامتت نرسد و گرچه سرو بصورت بلندبالائیست. سعدی. ز شوق نرگس مست بلندبالایی چو لاله با قدح افتاده بر لب جوئیم. حافظ. به روز واقعه تابوت ما ز سروکنید که میرویم به داغ بلندبالایی. حافظ. بلندبالا ببالات آمدم من برای خال لبهات آمدم من شنیدم خال لبهات می فروشی خریدارم به سودات آمدم من. (از ترانه های رایج در شیراز). امتداد، بلندبالا شدن. (تاج المصادر بیهقی)
بلند. بلندقامت. (ناظم الاطباء). دارای قامت بلند. آنکه قامتی کشیده دارد. بلنداندام. طویل القامه. بالابلند. جَبّار. طُرموح. عِبَّم. عِلطَوس. عَلهَب. عَوسَن. عَوهَق. غِدَفل. مِلواح: ملک زاده ای را شنیدم که کوتاه بود و حقیر و دیگر برادرانش بلندبالا و خوبروی. (گلستان). تو آن درخت گلی کاعتدال قامت تو ببرد قیمت سروبلندبالا را. سعدی. ما تماشاکنان کوته دست تو درخت بلندبالایی. سعدی. هزار سرو به معنی به قامتت نرسد و گرچه سرو بصورت بلندبالائیست. سعدی. ز شوق نرگس مست بلندبالایی چو لاله با قدح افتاده بر لب جوئیم. حافظ. به روز واقعه تابوت ما ز سروکنید که میرویم به داغ بلندبالایی. حافظ. بلندبالا ببالات آمدم من برای خال لبهات آمدم من شنیدم خال لبهات می فروشی خریدارم به سودات آمدم من. (از ترانه های رایج در شیراز). امتداد، بلندبالا شدن. (تاج المصادر بیهقی)
کوه بلند. (ناظم الاطباء). بالایی تند و پرنشیب. سخت سراشیب. سخت سرازیر. کوهی با سراشیبی سخت: نگه کرد پرموده او را بدید ز هامون یکی تندبالا گزید. فردوسی. نشست از بر اسب سالار نیو پیاده همی رفت در پیش گیو بدان تندبالا نهادند روی چنان چون بود مردم چاره جوی. فردوسی. یکی تندبالا بد از رزم دور به یکسو ز راه سواران تور برفتند ترسان بر آن بر ز راه که شایست کردن به لشکر نگاه. فردوسی. بر آن تندبالا برآمددمان همیدون بزه بر ببازو کمان. فردوسی. چو از لشکر آن هر دو تنها شدند بزیر یکی تندبالا شدند. فردوسی. فروافتم ز کوه تندبالا جهم در موج آب ژرف دریا. (ویس و رامین). رجوع به تند شود
کوه بلند. (ناظم الاطباء). بالایی تند و پرنشیب. سخت سراشیب. سخت سرازیر. کوهی با سراشیبی سخت: نگه کرد پرموده او را بدید ز هامون یکی تندبالا گزید. فردوسی. نشست از بر اسب سالار نیو پیاده همی رفت در پیش گیو بدان تندبالا نهادند روی چنان چون بود مردم چاره جوی. فردوسی. یکی تندبالا بد از رزم دور به یکسو ز راه سواران تور برفتند ترسان بر آن بر ز راه که شایست کردن به لشکر نگاه. فردوسی. بر آن تندبالا برآمددمان همیدون بزه بر ببازو کمان. فردوسی. چو از لشکر آن هر دو تنها شدند بزیر یکی تندبالا شدند. فردوسی. فروافتم ز کوه تندبالا جهم در موج آب ژرف دریا. (ویس و رامین). رجوع به تند شود