جدول جو
جدول جو

معنی بلقشه - جستجوی لغت در جدول جو

بلقشه
(بُ قُ شَ)
دهی از دهستان درب قاضی، بخش حومه شهرستان نیشابور. سکنۀ آن 312 تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِ)
آمیختن و خلط ساختن سخن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(بْلُ / بِ لُ شِ)
گابریل ژوزف ادگار (1870- 1937 میلادی) ، مستشرق فرانسوی. وی زبانهای عربی و فارسی را در مدرسه السنۀ شرقی پاریس فراگرفت، و از کتابداران نسخه های خطی کتاب خانه ملی پاریس شد. فهرستهای بسیار از نسخه های خطی منتشر کرد. او راست: مدخلی بر تاریخ مغول، مجالس نقاشی نسخه های خطی فارسی کتاب خانه ملی پاریس (4جلد) ، فهرست نسخه های زند و پهلوی و فارسی مربوط به آیین زردشت و طبع قسمتی از جامع التواریخ رشیدی (اوکتای قاآن تا تیمورقاآن). (از دایره المعارف فارسی) ، نشانۀ تیر. (اوبهی)
لغت نامه دهخدا
(بَ قَ عَ)
زمین بی آب و گیاه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بلقع. رجوع به بلقع شود.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بی آب و گیاه شدن بلد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بُ شَ)
بقجه. رجوع به بقچه و دزی ج 1 ص 103 شود
لغت نامه دهخدا
(بَ شَ)
سکه ای است متداول در میان مردم یمن و به نصف و ربع و ثمن بقشه تقسیم می شودو هر ده بقشه مساوی ربع ریال نمساوی (اتریشی) یا امامی است که آن را عمادی گویند و هر چهل بقشه مساوی یک ریال امامی است. این کلمه مأخوذ از بقجه یا بقچۀترکی است. (از النقود ص 168). و رجوع به بقچه شود
لغت نامه دهخدا
(بُ قَ)
پیسگی. (منتهی الارب). سیاهی و سپیدی. (از اقرب الموارد). بلق. و رجوع به بلق شود.
لغت نامه دهخدا
تصویری از بلقه
تصویر بلقه
پیسگی، سیاهی و سفیدی
فرهنگ لغت هوشیار