نام قبیله ایست و اصل آن بنوالعم باشد که مخفف شده است. (منتهی الارب) ، واقعه طلب. حادثه جو. (فرهنگ فارسی معین). صاحب آنندراج جمع آن را ذیل ’بل’ ضبط کرده چنین مینویسد: بلغاکیان، مفتنان و واقعه طلبان، و این لفظ در تاریخ فیروزشاهی بسیار استعمال یافته. و رجوع به بلغاک شود
نام قبیله ایست و اصل آن بنوالعم باشد که مخفف شده است. (منتهی الارب) ، واقعه طلب. حادثه جو. (فرهنگ فارسی معین). صاحب آنندراج جمع آن را ذیل ’بل’ ضبط کرده چنین مینویسد: بلغاکیان، مفتنان و واقعه طلبان، و این لفظ در تاریخ فیروزشاهی بسیار استعمال یافته. و رجوع به بلغاک شود
اسبی بود که از همه اسبان سبقت بردی وبا این وصف بدنام بود. در مثل است یجری بلیق و یذم بلیق، یعنی بلیق سبقت می گیرد و نکوهش او میکنند، و آن را در حق کسی گویند که احسان کند و مردم او را به بدی یاد نمایند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
اسبی بود که از همه اسبان سبقت بردی وبا این وصف بدنام بود. در مثل است یجری بلیق و یُذم بلیق، یعنی بلیق سبقت می گیرد و نکوهش او میکنند، و آن را در حق کسی گویند که احسان کند و مردم او را به بدی یاد نمایند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
بولاق. بلاغ. چشمۀ آب، از لغات ترکی است. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). در اسامی امکنه ترکیب شود مانند ساوجبلاق. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به بلاغ شود.
بولاق. بلاغ. چشمۀ آب، از لغات ترکی است. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). در اسامی امکنه ترکیب شود مانند ساوجبلاق. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به بلاغ شود.
شخص بی قرار و بسیاربانگ. ج، بلاهق. (از ذیل اقرب الموارد) ، هرچیز مربوط به بلوچ و بلوچستانی. (فرهنگ فارسی معین) ، از مردم بلوچ. بلوچستانی. (فرهنگ فارسی معین) : همه مرزبانان زرین کمر بلوچی و گیلی به زرین سپر. فردوسی. - زبان بلوچی، از لهجه های ایرانی است که در بلوچستان بدان سخن گویند. (فرهنگ فارسی معین). از زبانهای ایرانی غربی، از ریشه هندواروپائی که در بلوچستان و بعضی نواحی دیگر رایج است. دو لهجۀ اساسی شرقی و غربی و لهجه های فرعی متعدد دیگر دارد. بلوچی، نظر به ارتباطش با لهجه های دیگر ایرانی شرقی، بسیاری از خصوصیات آنها را اقتباس کرده است. (از دایره المعارف فارسی)
شخص بی قرار و بسیاربانگ. ج، بَلاهق. (از ذیل اقرب الموارد) ، هرچیز مربوط به بلوچ و بلوچستانی. (فرهنگ فارسی معین) ، از مردم بلوچ. بلوچستانی. (فرهنگ فارسی معین) : همه مرزبانان زرین کمر بلوچی و گیلی به زرین سپر. فردوسی. - زبان بلوچی، از لهجه های ایرانی است که در بلوچستان بدان سخن گویند. (فرهنگ فارسی معین). از زبانهای ایرانی غربی، از ریشه هندواروپائی که در بلوچستان و بعضی نواحی دیگر رایج است. دو لهجۀ اساسی شرقی و غربی و لهجه های فرعی متعدد دیگر دارد. بلوچی، نظر به ارتباطش با لهجه های دیگر ایرانی شرقی، بسیاری از خصوصیات آنها را اقتباس کرده است. (از دایره المعارف فارسی)
زمین بی آب و گیاه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زمین بی نبات. (دهار). ج، بلاقع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). در حدیث است: الیمین الکاذب تدع الدیار بلاقع، و یا الیمین الفاجره تذر الدیار بلاقع. و در توصیف گوید منزل بلقع و دار بلقع (بدون تاء تأنیث) ، و چون اسم بود با تاء آید و گویند انتهینا الی بلقعه ملساء. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بلقعه. و رجوع به بلقعه شود.
زمین بی آب و گیاه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زمین بی نبات. (دهار). ج، بَلاقع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). در حدیث است: الیمین الکاذب تدع الدیار بلاقع، و یا الیمین الفاجره تذر الدیار بلاقع. و در توصیف گوید منزل بلقع و دار بلقع (بدون تاء تأنیث) ، و چون اسم بود با تاء آید و گویند انتهینا الی بلقعه ملساء. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بلقعه. و رجوع به بلقعه شود.
بلعام. بلعم باعور. از زاهدان و درویشان مستجاب الدعوات بود که بر موسی (ع) بد دعا کرد. (از غیاث). و رجوع به بلعام و بلعم باعور شود: شرف درعلم و فضلست ای پسرعالم شو و فاضل به علم آور نسب مآور چو بی علمان سوی بلعم. ناصرخسرو. مرا عز و ذلی است در راه همت که پروای موسی و بلعم ندارم. خاقانی. گویند که خاقانی ندهد به خسان دل دل کو سگ کهف است به بلعم نفروشم. خاقانی. بلع ار نه دعای بلعمی بود در صبح چرا دو دست بنمود. نظامی. صد هزار ابلیس و بلعم در جهان همچنین بوده ست پیدا و نهان. مولوی
بلعام. بلعم باعور. از زاهدان و درویشان مستجاب الدعوات بود که بر موسی (ع) بد دعا کرد. (از غیاث). و رجوع به بلعام و بلعم باعور شود: شرف درعلم و فضلست ای پسرعالم شو و فاضل به علم آور نسب مآور چو بی علمان سوی بلعم. ناصرخسرو. مرا عز و ذلی است در راه همت که پروای موسی و بلعم ندارم. خاقانی. گویند که خاقانی نَدْهد به خسان دل دل کو سگ کهف است به بلعم نفروشم. خاقانی. بلع ار نه دعای بلعمی بود در صبح چرا دو دست بنمود. نظامی. صد هزار ابلیس و بلعم در جهان همچنین بوده ست پیدا و نهان. مولوی
شهری است نواحی روم. (از معجم البلدان) (مراصد) (منتهی الارب). شهری است به آسیهالصغری و ابوالفضل محمد بلعمی از آنجاست. (از یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به ابوالفضل بلعمی و بلعمان شود
شهری است نواحی روم. (از معجم البلدان) (مراصد) (منتهی الارب). شهری است به آسیهالصغری و ابوالفضل محمد بلعمی از آنجاست. (از یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به ابوالفضل بلعمی و بلعمان شود