جدول جو
جدول جو

معنی بلعام - جستجوی لغت در جدول جو

بلعام
(بَ)
به معنی خداوند بنا می کند، شهری در یهودا که یبنه نیز خوانده شده است. در زمان جنگ مکابیان مشهور بود ویوسیفس آن را یمنیا نامید. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بُ عُ)
راهگذر طعام در حلق. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بلعوم. مری. مبلع. ج، بلاعم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
چرکین، تاریک. (این لغت با هر دو معنی ظاهراً از مجعولات شعوری است)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
شورۀ گیاه سبز. (منتهی الارب). سبز از ’حمض’. (از ذیل اقرب الموارد از تاج)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
آهنی است که بر دهان اسب گذارند، و آن غیر از لجام است. (از ذیل اقرب الموارد از تاج)
لغت نامه دهخدا
(بَ عَ)
بلعام. بلعم باعور. از زاهدان و درویشان مستجاب الدعوات بود که بر موسی (ع) بد دعا کرد. (از غیاث). و رجوع به بلعام و بلعم باعور شود:
شرف درعلم و فضلست ای پسرعالم شو و فاضل
به علم آور نسب مآور چو بی علمان سوی بلعم.
ناصرخسرو.
مرا عز و ذلی است در راه همت
که پروای موسی و بلعم ندارم.
خاقانی.
گویند که خاقانی ندهد به خسان دل
دل کو سگ کهف است به بلعم نفروشم.
خاقانی.
بلع ار نه دعای بلعمی بود
در صبح چرا دو دست بنمود.
نظامی.
صد هزار ابلیس و بلعم در جهان
همچنین بوده ست پیدا و نهان.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(بَ عَ)
نام قبیله ایست و اصل آن بنوالعم باشد که مخفف شده است. (منتهی الارب) ، واقعه طلب. حادثه جو. (فرهنگ فارسی معین). صاحب آنندراج جمع آن را ذیل ’بل’ ضبط کرده چنین مینویسد: بلغاکیان، مفتنان و واقعه طلبان، و این لفظ در تاریخ فیروزشاهی بسیار استعمال یافته. و رجوع به بلغاک شود
لغت نامه دهخدا
(بَ عَ)
شهری است نواحی روم. (از معجم البلدان) (مراصد) (منتهی الارب). شهری است به آسیهالصغری و ابوالفضل محمد بلعمی از آنجاست. (از یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به ابوالفضل بلعمی و بلعمان شود
لغت نامه دهخدا
(بَ عَ)
مرد بسیارخوار سخت فروبرنده. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد از تاج). کسی که غذا را بتندی بلعد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
فراخ حلق، کلان شکم، درازبینی، گرگ باریک دراز. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گریختن. (آنندراج). گریز وفرار. (ناظم الاطباء). بلصمه. و رجوع به بلصمه شود، در تداول عامیانه، آن را برخلاف حق تصرف کرد و بالا کشید. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
از اسماء رجال است. (منتهی الارب) (دهار).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
در حال بلعیدن. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
مرد بسیارخوار سخت فروبرنده. (ناظم الاطباء). بلعم. و رجوع به بلعم شود.
لغت نامه دهخدا
(بِ)
بلدام است با دال مهمل. (از ذیل اقرب الموارد از تاج). رجوع به بلدام شود، سیخ کباب. (برهان) (آنندراج). چوبی باشد یا سیخ گنده که بدان بریان در تنور آویزند. (برهان). و یکی از این دو (بضم و بکسر) مصحف است. (از آنندراج) :
در تنور ویل بادا دشمنت
از بلسک خینور آویخته.
فرخی.
آتش در هیزم زدند و غلامان خوانسالار با بلسکها درآمدند. (تاریخ بیهقی ص 511)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
برسام. (منتهی الارب). برسام، که علت و مرض مشهوری است. (از ذیل اقرب الموارد از لسان). رجوع به برسام شود
لغت نامه دهخدا
(بَ عِ)
جمع واژۀ بلعم. (اقرب الموارد). رجوع به بلعم شود.
لغت نامه دهخدا
تصویری از بلعوم
تصویر بلعوم
مرد بسیار خوار سخت فروبرنده، گلوگاه، حلق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلعم
تصویر بلعم
کسی که غذا را به تندی بخورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلسام
تصویر بلسام
در فارسی برسام: آ ماس پرده (حاجز)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلصام
تصویر بلصام
گریز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلعم
تصویر بلعم
((بَ عَ))
مرد بسیار خوار، کسی که غذا را به تندی بلعد
فرهنگ فارسی معین
بسیارخوار، پرخوار، پرخور، تندخوار، تندخور
فرهنگ واژه مترادف متضاد