جدول جو
جدول جو

معنی بلشون - جستجوی لغت در جدول جو

بلشون
(بَ لَ)
بوتیمار. (منتهی الارب). پرنده ایست مشهور، و صاحب تاج العروس گوید گمان می کنم همان بلصوص باشد. (از ذیل اقرب الموارد). مالک الحزین
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بَ)
یونانی ساذج است. (از الفاظالادویه). فرفخ. (مخزن الادویه). عرفج. (تحفۀ حکیم مؤمن). ساذج صحرایی است و آن برگی باشد دوائی مانند برگ گردکان و آنرا به عربی عرفج بری خوانند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
به معنی بعل شاه را حمایت کند، پسر نبونید آخرین پادشاه بابل. در کتاب دانیال (تورات) آمده: بلتشصر ضیافت عظیمی برای هزار تن از اسرای خود برپا داشت و از سرخوشی فرمود ظروف طلا ونقره را که جدش نبوکدنصر از اورشلیم آورده بود حاضرآوردند تا در میان آنها شراب نوشند. چنین کردند و خدایان خود را تسبیح خواندند. همان ساعت انگشتهای دستی انسانی بیرون آمد و بر دیوار قصر خطوط مرموز نوشت. دانیال را حاضر آوردند و او چنین خواند: ’منا منا، ثقیل و فرسین’: منا، خدا سلطنت ترا شمرده و به انتهارسانیده. ثقیل، در میزان سنجیده شده و ناقص درآمده. فرس، سلطنت تو تقسیم گشته و به مادیها و پارسیان رسیده. همان شب، کوروش که موفق شده بود جریان فرات را برگرداند، از بستر خشک شدۀ شط توانست به داخل بابل نفوذ کند. بلتشصر کشته شد و بابل ضمیمۀ شاهنشاهی ایران گردید (539 قبل از میلاد). (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به تاریخ ایران باستان ص 382 و 395 و 476 و مجمل التواریخ و القصص ص 145و 442 و به بلشصر و بلطشصر شود.
- ضیافت بلتشصر، کنایه از هر ضیافت پرسر و صدا و شامل انواع اطعمه.
-
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ)
مرغی از مرغان دریایی که رنگش به سبزی و کبودی زند و به کلنگ ماند. (یادداشت مرحوم دهخدا).
لغت نامه دهخدا
(بِ یُنْ)
تلفظ عامیانۀ بیلیون. هزارهزارهزار. رجوع به بیلیون شود
لغت نامه دهخدا
بمعنی بلشوم و بلشون، (از دزی ج 1 ص 135)، رجوع به بلشوم و بلشون شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
بنده، برابر آزاد. (از برهان). عبد. مملوک. رق. بنده. مقابل آزاد. و ظاهراً در این بیت محمد بن وصیف سجزی این کلمه آمده است در مدح یعقوب بن لیث صفاری:
ای امیری که امیران جهان خاصه و عام
بنده و چاکر و مولات و بلونند و غلام.
(یادداشت مرحوم دهخدا).
صاحبا در سر کلک تو نهاده ست خدا
بهمه حال همه خلق جهان را روزی
منعم و مفلس و آزاد و بلون...
نزاری
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دستمال و رومال، مرد خردمند دانا. (منتهی الارب) ، عاقل و خردمند و لبیب. (از اقرب الموارد) ، شخص فصیح که مردم را خاموش کند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بلون
تصویر بلون
بنده، مملوک، عبد
فرهنگ لغت هوشیار
لیسیدن
فرهنگ گویش مازندرانی