جدول جو
جدول جو

معنی بلرسن - جستجوی لغت در جدول جو

بلرسن
پاره کردن، چاک دادن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بُ حَ سَ)
مخفف ابوالحسن. رجوع به بل و ابوالحسن شود:
چون شیر ایزد بلحسن
در دور گرد انگیختن.
ناصرخسرو.
اثبات رؤیت شیعه بدین وجه کنند که علی مرتضی (ع) نه چنانکه بلحسن اشعر و ابن الکلاب و جهم صفوان... (کتاب النقض ص 521)
لغت نامه دهخدا
(رَ سَ)
مرکّب از: بی + رسن، بی افسار. رجوع به رسن شود، اوباش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ سُ)
غله ای را گویند که به عربی عدس خوانند. (برهان) (آنندراج). عدس. (اختیارات بدیعی) (مخزن الادویه). نرسک. (منتهی الارب). عدس مأکول و خوراکی. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(بُ سُ)
کف با انگشتان. الکف مع الاصابع. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(بُ سُ)
حلقۀ چوبین یا از مو باشد که در بینی شتر کنند و ریسمان مهار را بدان بندند. برس است در برهان و می نماید که دگرگون شدۀ این کلمه باشد. رجوع به برس شود.
لغت نامه دهخدا
(بِ سُ)
پنبه. (آنندراج). در المنجد برس و برس بمعنی پنبه آمده است در برهان نیز برس به این معنی است و می نماید که ضبط آنندراج دگرگون شدۀ برس باشد، خجک ناخن. (منتهی الارب) (آنندراج). برشه. نوی. (یادداشت مؤلف) ، نقطه های خرد سیاه که بیشتر بر روی پدید آید و گاه باشد که بسرخی و بسیاهی کم رنگ زند. (بحر الجواهر). کنجدک. ک’مک. (از یادداشت بخط مؤلف). پاره سیاهی مستدیر مایل به سرخی و بیشتر به روی، بیماری است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بلسن
تصویر بلسن
بلس: (عدس) مرجمک دانه ایست شبیه بعدس
فرهنگ لغت هوشیار
خرمن کوبی کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
عوعو کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
زیاد حرف زدن، پرحرفی، سفت شدن و جامد گشتن مایعاتی همچون روغن، برآمدن
فرهنگ گویش مازندرانی
گردیدن، گشتن، جستجو کردن، قربان صدقه رفتن، تغییر حالت دادن
فرهنگ گویش مازندرانی
لرزیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
خوردن بی ادبانه، آداب معمول را به هنگام خوردن غذا رعایت
فرهنگ گویش مازندرانی
حرکت کمر انسان و حیوان نر به وقت مقاربت، حرکات نمایی کمر
فرهنگ گویش مازندرانی
بریدن، پرواز کردن، فرار کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
چریدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پارس کردن
فرهنگ گویش مازندرانی