جدول جو
جدول جو

معنی بلجار - جستجوی لغت در جدول جو

بلجار
(بُ)
وعده، و از لغات ترکی است. (از غیاث اللغات) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
بلجار
ترکی دیسیات (وعده) پشت
تصویری از بلجار
تصویر بلجار
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بلار
تصویر بلار
(دخترانه)
آدم شوخ طبع (نگارش کردی: بهلار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بلغار
تصویر بلغار
نوعی چرم سرخ رنگ، موج دار و خوش بو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوجار
تصویر بوجار
کسی که پیشه اش پاک کردن غلات است و حبوبات و غلات را با غربال پاک می کند
بوجار لنجان: کنایه از کسی که هر کجا نیرو و قدرت و سود و فایده ببیند به آن طرف برود و مرام و مسلک ثابت نداشته باشد، مثل بوجار که هنگام بوجاری از هر طرف باد بیاید روی خود را به آن طرف می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الجار
تصویر الجار
ایلجار، اجتماع عدۀ بسیاری از رعایا برای انجام دادن کاری
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
از زنان مجتهد خوارج بوده است و بدستورعبیدالله بن زیاد دست و پای او را بریدند. (از اعلام النسا ج 1 ص 141 از الکامل مبرد و البیان و التبیین) ، زن متکبر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
شهرستان بیجار یا گروس، یکی از شهرستانهای یازده گانه استان پنجم کشور است و حدود و مشخصات جغرافیایی آن بشرح زیر است: از طرف شمال خاور به بخشهای قیدار و ماه نشان از شهرستان زنجان، از طرف شمال باختر به بخش تکاب از شهرستان مراغه، از طرف باختر به بخش دیواندره از شهرستان سنندج، از طرف جنوب به بخش قروه از شهرستان سنندج، از طرف جنوب خاور به دهستان مهربان از بخش کبودرآهنگ شهرستان همدان، سه رشته کوهستان در این شهرستان وجود دارد، 1 - کوههای شمالی، در منتهی الیه شمالی شهرستان قرار گرفته بلندترین قلل رشتۀ مذکور به ترتیب از باختر به خاور قلۀ کوه امامزاده ایوب انصار به ارتفاع 2512 متر، قلۀ زرنیخ در شمال آبادی چیچکلویه ارتفاع 3030 متر، قلۀ کوه شاه نشین در شمال آبادی شاه نشین به ارتفاع 3200 متر است، 2 - کوههای مرکزی، بلندترین قلل رشتۀ مرکزی از شمال باختر به جنوب خاور عبارتند از کوه سرقیصه به ارتفاع 2346 متر، کوه نقاره کوب در شمال باختر شهر به ارتفاع 2234 و کوه پنجه علی در باختر شهر به ارتفاع 2407، کوه حمزه عرب در 9 کیلومتری خاور شهر بیجار به ارتفاع 2555، کوه تماشا در 20 کیلومتری جنوب خاور شهر بیجار به ارتفاع 2258 و کوه چنگ الماس بین دهستانهای پیرتاج و گاویازه به ارتفاع 2525 متر است، 3 - سومین رشته، کوههای جنوب شهرستان است، مرتفعترین قلل آن قلۀ کوه زیره کوه واقع در جنوب باختری نجف آباد به ارتفاع 2642 متر است، گودترین محل شهرستان آبادی کل قشلاق واقع در کنار رود خانه قزل اوزان و انتهای رودخانه است که 1372 متر از سطح دریا مرتفعتر است، رودخانه ها: سه رود خانه مهم در این شهرستان جاری است: رود خانه قزل اوزان، رودخانه تلوار، رودخانه گوه زن، شهرستان بیجار یا منطقه گروس از 7 دهستان تشکیل شده است، دهستان پیرتاج 40 آبادی 12 هزار سکنه، دهستان خسروآباد 49 آبادی 16 هزارسکنه، دهستان سیلتان 22 آبادی 7 هزار سکنه، دهستان سپاه منصور 35 آبادی 12 هزار سکنه، دهستان کرانی 59 آبادی 19 هزار سکنه، دهستان گاوبازه 15 آبادی 6 هزارسکنه، دهستان نجف آباد 55 آبادی 9 هزار سکنه، شهر بیجار یک آبادی ده هزار سکنه، جمعاً از 276 آبادی و 91هزار سکنه تشکیل شده است، شهر بیجار مرکز شهرستان گروس است و مرتفعترین شهر ایران است، جمعیت شهر در حدود ده هزارتن است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی از دهستان نهارجانات است که در بخش حومه شهرستان بیرجند واقع و دارای 217 تن سکنه است، مزرعۀ یکه درخت، رضا قلی، زیر کوه، مزرعۀ برج، رود گز، مزرعۀ قیس آباد، خوارستان و غفاریه جزء این ده است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
شهریست (به ناحیت ونندر) که مر او را ناحیتکی است خرد بر لب رود آتل نهاده و اندر وی همه مسلمانانند و از وی مقدار بیست هزار مرد سوار بیرون آید. (حدود العالم). شهری است نزدیک به ظلمات و آن در زمان سکندر بنا شده و هوایش بغایت سرد می باشد و طوطی در آن شهر زنده نمی ماند، و بعضی گویند نام ولایتی است که بلغار یکی از شهرهای آن ولایت است. (برهان). معنی ترکیبی آن بسیارغار است چه در آن سرزمین بسیار غار است و بعضی گویند که در اصل بن غار است، نون به لام بدل شده و بعضی آن را نام شهر بلغر دانسته اند. (از غیاث). شهر صقالبه است در شمال، بسیار سردسیر است و در تمام فصول سال پوشیده از برف و ساکنان آن ندرهً زمین را خشک می بینند. ساختمانهای آنان فقط از چوب است. سرزمینی است پرخیر و برکت، فاصله آن از راه بیابان تا اتل که شهر خزر است در حدود یک ماه می باشد، از بلغار تا ابتدای مرز روم در حدود ده منزل است و از آنجاتا ’کویابه’ که شهر روس است بیست روز فاصله می باشد، و تا بشجرد بیست وپنج منزل است. پادشاه و اهالی بلغار در زمان المقتدر باﷲ عباسی اسلام آوردند و رسولی به بغداد فرستادند تا این موضوع را به خلیفه خبر دهدو از او بخواهد کسانی را به مملکت آنان گسیل دارد تا نماز و شرایع را بدانها بیاموزد، ولی یاقوت حموی گوید سبب و علتی برای اسلام آوردن آنها نیافتم. (از معجم البلدان). و رجوع به همین مأخذ شود:
چو راست گشت جهان بر امیر دین محمود
ز سومنات همی گیر تا در بلغار.
(تاریخ بیهقی).
برون آرند ترکان را ز بلغار
برای پردۀ مردم دریدن.
ناصرخسرو.
دشوار شود بانگ تو از خانه به دهلیز
وآسان شود آواز وی از بلخ به بلغار.
ناصرخسرو.
عدلش بدان سامان شده کاقلیمها یکسان شده
سنقر به هندستان شده طوطی به بلغار آمده.
خاقانی.
هواپشت سنجاب بلغار گردد
شمر سینۀ باز خزران نماید.
خاقانی.
سگ آبی کدام خاک بود
که برد آب قندز بلغار.
خاقانی.
چون ز تاریکی به بلغار آمد و قندز فشاند
اهل بابل بر رهش نزل گران افشانده اند.
خاقانی.
دبیری از حبش رفته به بلغار
بشنگرفی مدادی کرده برکار.
نظامی.
ز بلغار فرخ درآمد به روس
برآراست آن مرز را چون عروس.
نظامی.
هر بنده ای که هست به بلغار و هند و روم
آن بنده را به سیم و زر خود خریده گیر.
سعدی.
لغت نامه دهخدا
(بَ)
قریه ای است در نزدیکی کمسان، و نسبت بدان بلجانی شود. (از اللباب فی تهذیب الانساب). قریۀ بزرگی است بین بصره و عبادان (آبادان) و از طرف ’کیش’ محل ورود کشتیهایی است که کالاهای هند را حمل می کنند، و از جانب ملک کیش والی و قلعه ای در این قریه می باشد و یاقوت گوید آن قریه را بارها دیده است که آخرین بار آن سال 588 هجری قمری یا پس از آن بوده است. (از معجم البلدان) (از مراصد)
لغت نامه دهخدا
(بُلْ)
بولوار. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به بولوار شود
لغت نامه دهخدا
پناه جای، (ناظم الاطباء)، جای پناه و امن، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَلْ)
لباس ظریف و مزین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
ایلجار. الجار. همگان. عموم. همه مردم. گروه کثیری از افراد یک ده یا شهر یا کشور که برای کاری یا دفاع از میهن آمادگی و اجتماع داشته باشند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
کسی که شغلش پاک کردن غلات و حبوب است، بوسیلۀ غربال، کسی که خرمن را باد میدهد، کمدار، (فرهنگ فارسی معین)، کمدار و آنکه غله را از خاک و خاشاک پاک کند، (ناظم الاطباء)، کمدار، آنکه غله را از خاک و خاشاک پاک میکند، آنکه با غربالهای بزرگ، گندم و برنج و دیگر دانه ها را از فضول پاک کند و جدا کند و طبق گیرد، (یادداشت بخط مؤلف)،
- امثال:
بوجار لنجان، مثل است برای کسی که هر جا مرکز قدرت و ثروت بیند برای استفاده بدان سو رود و در عقیده پابرجا نباشد، همچنانکه بوجار، که هنگام بوجاری ازهر طرف که باد آید روی خود بدان سوی کند، (از فرهنگ فارسی معین) : بوجار لنجان از هر طرف باد می آید بادش میدهد، رجوع به امثال و حکم دهخدا شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
پسوند مکانی مانند: اسطلخ بجار. نقره بجار. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَلْ لا)
بلور. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). رجوع به بلور شود، نام جزیره ای است در وامق و عذرای عنصری:
به یکی جزیره که نامش بلاش
رسیدند شادی ز دل کرده لاش.
عنصری
لغت نامه دهخدا
(بَ)
آذربویه، وآن بیخ خاریست که آن را اشنان خوانند. (از الفاظ الادویه) (از برهان) (از آنندراج) (از هفت قلزم). ارطنیثا. (فهرست مخزن الادویه). آذربویه، که گیاهی است. (از فرهنگ فارسی معین). بلال. اشنان. رجوع به آذربویه شود
لغت نامه دهخدا
آذربویه اشنان. قسمی شیشه که از ترکیب سیلیکات دو پتاسیم و سیلیکات دو پلمپ ساخته شود آبگینه صاف و شفاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جار بلجار
تصویر جار بلجار
طلب و وعده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلجا
تصویر بلجا
ترکی بار بر (گویش گیلکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلغار
تصویر بلغار
نوعی چرم که برنگ سرخ و موج دار و خوش بو میباشد، اهل بلغارستان
فرهنگ لغت هوشیار
مردمانی که بیستگانی خوار نباشند و بحمیت وطن در مقابل دشمن بمدافعه پردازند و با لشکر ملوک همداستان شوند، اجتماع گروه بسیاری از رعایا برای انجام دادن کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلقار
تصویر بلقار
پارسی است و درست آن: بلغار چرمی است پیراسته و خوشبوی
فرهنگ لغت هوشیار
میدان و خیابانی که باغچه ها و چمنها و درختان بسیار دارد و محل گردش عموم است بلوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلیار
تصویر بلیار
لباس ظریف و مزین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوجار
تصویر بوجار
کسی که غلات و حبوبات را الک می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلغار
تصویر بلغار
هر یک از ساکنان بومی کشور بلغارستان یا فرزندانشان، قومی از نژاد اسلاو، قومی از نژاد ترک که در سده های اول میلادی به دشت های روسیه رانده شدند، هر یک از افراد آن قوم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلغار
تصویر بلغار
((بُ))
پوست های رنگین دباغی شده خوشبوی
فرهنگ فارسی معین
مردمانی که بیستگانی خوار نباشند و به حمیت وطن در مقابل دشمن به مدافعه پردازند و با لشکر ملوک همداستان شوند، اجتماع گروه بسیاری از رعایا برای انجام دادن کاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جاربلجار
تصویر جاربلجار
((بُ))
طلب و وعده
فرهنگ فارسی معین
برنج زار، شالی، شالیزار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چهارباغ، خیابان عریض، خیابان وسیع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زمین شالی
فرهنگ گویش مازندرانی