- بلج
- مرد خنده رو
معنی بلج - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
سپیده دم پایان شب
بلغم که یکی از اخلاط اربعه قدماست
ترکی بار بر (گویش گیلکی)
بلغم، ماده ای سفید و لزج که غالباً هنگام بیماری از داخل بدن و دستگاه گوارش مترشح و به خارج دفع می شود، خلط سینه و بینی، در طب قدیم از اخلاط چهارگانۀ بدن
گشاده روئی و خندیدن، روشن شدن، هویدا شدن امر
روشن و آشکار شدن
مالیات
مرد سست رفتار شکم بشکافتن، اخته کردن شکم بشکافتن، اخته کردن
آری، بله
تری، نمناکی، رطوبت، طراوت جوانی کلمه جواب، آری کلمه جواب، آری
آزمودن، دریافتن، آشکار کردن
بوریا حصیر، گیاهی که از آن بوریا بافند. حصیر، بوریا
آزمایش، آزمون، بلیه، اندوه، رنج، گرفتاری، استانک آسیب گزند، آزمون آزمایش، ستم جسک، زرنگ، کار سخت پتیاره ز غم خوردن بتر پتیاره ای نیست زن بیشرم بد کاره، زفت (بخیل) ژکور -1 آزمایش آزمون امتحان، سختی گرفتاری رنج، مصیبت آفت، بدبختی که بدون انتظار و بی سبب بر کسی وارد آید، ظلم و ستم، بسیار زرنگ محیل حیله گر. یا بلا آسمانی. آفت بزرگ ناگهانی. یا بلا جان. -1 آنکه یا آنچه موجب مزاحمت است، معشوق محبوب. یا بلا سیاه. فتنه آشوب، رنج گزند محنت، تعدی جور آزار، تشویش پریشانی. یا بلا بسر کسی آوردن، کسی را گرفتار زحمت کردن، یا خوردن بلا به... اصابت بلا به. . .: (بلات بخورد بجانم)
آب دهان
اندازه مقدار، مبلغ
کولی ریزه ماهی (بلم برابر با قایق پارسی است)
نمناکی، تری
جزوی از گیاه که نازک و پهن است و از کنارهای ساقه یا شاخه ها روید و بیشتر برنگ سبراست اندامی از گیاه که اغلب بصورت صفحات پهن و سبربراثر رشد و نمو جوانه انتهائی یا جوانه های محوری برروی ساقه گیاه ظاهر میشود. غالبا این عضو دارای تقارن دو طرفی است. برگها باشکال گوناگون در گیاهان مختلف دیده میشود ورق ورقه بلگ، نوعی درفش برای قطع کردن کرباس در طول تخت گیوه، ساز نوا اسباب دستگاه سامان (خصوصا مهمانی)، توشه آزوقه، قصد عزم، التفات توجه پروا، نغمه آهنگ. یا برگ کازرونی. انیسون بری یا برگ نیل. وسمه
سوغات، تحفه ولیک زارعی که بتنهایی کار میکند (نه بعنوان عضوی از یک گروه) و معمولا کار او زراعت محصولات دیمی و صیفی است. آتش، شراره آتش تحفه ارمغان سوغات، میوه تازه، نوباوه، جامه نو، هر چیز تازه و نوبرآمده که طبع از دیدنش محفوظ گردد، هر چیز طرفه. چنگ زدن بکسی یا بچیزی تشبث. چشم بزرگ برآمده. اما، بهر حال، علاوه برین ایضا، شاید
در بگشادن، واگشادن در
سخن لاف و گزاف، توپ
مرد فصیح، رساننده سخن
داخل بردن غذا به حلق
مرجمک از دانه های خوردنی پلت عدس بلسان
شهر، و به معنی راهنما و راهبر هم گویند
مرد متبکر و بزرگ منش
غوره خرما غسا، غژب (دانه ای انگور)
بریدن، بریده شدن سوگند خوردن
پارسی تازی شده بنگ از گیاهان پارسی تازی شده بن ریشه بنگ
اژدف زعرور آلج آلوی کوهی
بجول
دیرگاه واپسین پاس شب
گزند