- بلت
- بریدن، بریده شدن سوگند خوردن
معنی بلت - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
گران زبان کند زبان
ماهر و دانای هر چیزی
بروت نبینی جز هوای خویش قوتم به جز بادی نیابی در بروتم (نظامی)، مغاکچه زیر لب، سر ریش که بر سینه افتد، موی سینه، کاسبرگ در گیاهان موی پشت لب سبیل بروت. توضیح در عربی سبله بر وزن ثمره آمده ولی در شعر فارسی بسکون دوم استعمال شده
خلقت، سرشت
سبیل، گودی وسط لب بالا
طبیعت، سرشت، اصل، فطرت، سیرت، قوه، نیرو
سریشم، ماده ای چسبناک که از جوشاندن استخوان و غضروف و پوست بعضی حیوانات از قبیل گاو و ماهی به دست می آید که پس از خشک شدن رنگش زرد یا تیره می شود و در نجاری برای چسباندن چوب و تخته به کار می رود
زبان آور
گیجی
چرایی، شوند
اقبال، شانس، طالع، قسمت
تحصن
ناگاه یکبارگی
سد نمودن، بستن و بمعنای به اماکن مقدسه پناه آوردن
بسیار خاموش، مرد خردمند دانا
آری، بله
تری، نمناکی، رطوبت، طراوت جوانی کلمه جواب، آری کلمه جواب، آری
آزمودن، دریافتن، آشکار کردن
آزمایش، آزمون، بلیه، اندوه، رنج، گرفتاری، استانک آسیب گزند، آزمون آزمایش، ستم جسک، زرنگ، کار سخت پتیاره ز غم خوردن بتر پتیاره ای نیست زن بیشرم بد کاره، زفت (بخیل) ژکور -1 آزمایش آزمون امتحان، سختی گرفتاری رنج، مصیبت آفت، بدبختی که بدون انتظار و بی سبب بر کسی وارد آید، ظلم و ستم، بسیار زرنگ محیل حیله گر. یا بلا آسمانی. آفت بزرگ ناگهانی. یا بلا جان. -1 آنکه یا آنچه موجب مزاحمت است، معشوق محبوب. یا بلا سیاه. فتنه آشوب، رنج گزند محنت، تعدی جور آزار، تشویش پریشانی. یا بلا بسر کسی آوردن، کسی را گرفتار زحمت کردن، یا خوردن بلا به... اصابت بلا به. . .: (بلات بخورد بجانم)
بافت بافته: زربفت
کولی ریزه ماهی (بلم برابر با قایق پارسی است)
نمناکی، تری
جزوی از گیاه که نازک و پهن است و از کنارهای ساقه یا شاخه ها روید و بیشتر برنگ سبراست اندامی از گیاه که اغلب بصورت صفحات پهن و سبربراثر رشد و نمو جوانه انتهائی یا جوانه های محوری برروی ساقه گیاه ظاهر میشود. غالبا این عضو دارای تقارن دو طرفی است. برگها باشکال گوناگون در گیاهان مختلف دیده میشود ورق ورقه بلگ، نوعی درفش برای قطع کردن کرباس در طول تخت گیوه، ساز نوا اسباب دستگاه سامان (خصوصا مهمانی)، توشه آزوقه، قصد عزم، التفات توجه پروا، نغمه آهنگ. یا برگ کازرونی. انیسون بری یا برگ نیل. وسمه
سوغات، تحفه ولیک زارعی که بتنهایی کار میکند (نه بعنوان عضوی از یک گروه) و معمولا کار او زراعت محصولات دیمی و صیفی است. آتش، شراره آتش تحفه ارمغان سوغات، میوه تازه، نوباوه، جامه نو، هر چیز تازه و نوبرآمده که طبع از دیدنش محفوظ گردد، هر چیز طرفه. چنگ زدن بکسی یا بچیزی تشبث. چشم بزرگ برآمده. اما، بهر حال، علاوه برین ایضا، شاید
در بگشادن، واگشادن در
سخن لاف و گزاف، توپ
مرد فصیح، رساننده سخن
بلعت کردن، حق کسی را خوردن بالا کشیدن
داخل بردن غذا به حلق
مرجمک از دانه های خوردنی پلت عدس بلسان
شهر، و به معنی راهنما و راهبر هم گویند
مرد متبکر و بزرگ منش