جدول جو
جدول جو

معنی بلالیع - جستجوی لغت در جدول جو

بلالیع
(بَ)
جمع واژۀ بالوعه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به بالوعه شود.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بلالوک
تصویر بلالوک
(دخترانه)
آلوبالو (نگارش کردی: بهاوک)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زلالیه
تصویر زلالیه
مایعی زلال و شفاف که در فضای بین قرنیه و عدسی چشم قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلاچین
تصویر بلاچین
بلاگردان، چیزی که بلا را از انسان بگرداند و دور کند، صدقه، قربانی، بلاچین
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
جمع واژۀ تلاع. (دزی ج 1 ص 151). رجوع به تلاع شود
لغت نامه دهخدا
(بَ لی یَ)
از فرق غلاه منسوب به ابوطاهر محمد بن علی بلالی. (از خاندان نوبختی). رجوع به بلالی (ابو طاهرمحمدبن...) شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ابوطاهر محمد بن علی بن بلال، از اصحاب امام یازدهم و از منکران وکالت ابوجعفر عمری که خودرا بجای ابوجعفر وکیل امام غایب میخوانده است، و پیروان او را بلالیه میخواندند. (از حاشیۀ عباس اقبال بر خاندان نوبختی ص 235). و رجوع به کتاب الغیبۀ طوسی ص 260 و احتجاج ص 245 و ریحانه الادب ج 1 ص 174 شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جمع واژۀ بالوعه، بمعنی چاه سرتنگ و دست شوئی. (منتهی الارب). جمع واژۀ بالوعه. (ناظم الاطباء). رجوع به بالوعه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جمع واژۀ بلّور. (منتهی الارب). رجوع به بلور شود، درماندن از حجت، بله عن حجته. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جمع واژۀ بلیطه معرب پلیته (فتیله). (یادداشت مرحوم دهخدا) : و یتخذ من أصله (من أصل لوف) بلالیط للنواصیر. (قانون ابوعلی مفردات چ تهران ص 204)
زمینهای هموار و برابر. (منتهی الارب). زمین مستوی و هموار، و از آن مفرد دیده نشده است. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جایگاهی است مابین تکریت و موصل، و آنرا بلالیج نیز گویند. (از معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جمع واژۀ بلّوق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). زمین که هیچ نرویاند. (آنندراج). رجوع به بلوق شود.
لغت نامه دهخدا
تصویری از بلاچین
تصویر بلاچین
بلا گردان
فرهنگ لغت هوشیار
درختی از تیره گلسرخیان جزو دسته بادامیها که در جنگلهای خشک خرم آباد و لرستان وجود دارد. این گیاه نوعی آلوی وحشی میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
مونث زلالی، مایعیاست مانند آب بدون رنگ و شفاف که در فضای بین قرنیه و عدسی موجود است این مایع نتیجه ترشح عروق واقع در عنبیه و عدسی میباشد که پس از تشکیل شدن وارد مجرای شکم میگردد و عاقبت باورده عضلانی منتهی میشود. عنبیه فضای خارجی مایع زلالیه را به دو قسمت تقسیم میکند که به اطاق قدامی و خلفی موسوم است مایع زلالیه رطوبت بیضیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلاچین
تصویر بلاچین
((بَ))
بلاگردان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زلالیه
تصویر زلالیه
((زُ یِّ))
مایعی است شفاف که فضای بین قرنیه و زجاجیه را پر می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حلالیت
تصویر حلالیت
Solubility
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از حلالیت
تصویر حلالیت
solubilité
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از حلالیت
تصویر حلالیت
oplosbaarheid
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از حلالیت
تصویر حلالیت
용해도
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از حلالیت
تصویر حلالیت
溶解度
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از حلالیت
تصویر حلالیت
מְסִיסוּת
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از حلالیت
تصویر حلالیت
घुलनशीलता
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از حلالیت
تصویر حلالیت
kelarutan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از حلالیت
تصویر حلالیت
ความสามารถในการละลาย
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از حلالیت
تصویر حلالیت
растворимость
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از حلالیت
تصویر حلالیت
Löslichkeit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از حلالیت
تصویر حلالیت
solubilidad
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از حلالیت
تصویر حلالیت
solubilità
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از حلالیت
تصویر حلالیت
solubilidade
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از حلالیت
تصویر حلالیت
溶解性
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از حلالیت
تصویر حلالیت
rozpuszczalność
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از حلالیت
تصویر حلالیت
розчинність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از حلالیت
تصویر حلالیت
çözünürlük
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی