جدول جو
جدول جو

معنی بلاعیم - جستجوی لغت در جدول جو

بلاعیم
(بَ)
جمع واژۀ بلعوم. (ذیل اقرب الموارد از تاج). رجوع به بلعوم شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از براهیم
تصویر براهیم
(پسرانه)
ابراهیم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ملاعین
تصویر ملاعین
ملعون ها، راندگان و دور شدگان از نیکی و رحمت، لعن و نفرین شده ها، جمع واژۀ ملعون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلاچین
تصویر بلاچین
بلاگردان، چیزی که بلا را از انسان بگرداند و دور کند، صدقه، قربانی، بلاچین
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
جمع واژۀ بلّوق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). زمین که هیچ نرویاند. (آنندراج). رجوع به بلوق شود.
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جایگاهی است مابین تکریت و موصل، و آنرا بلالیج نیز گویند. (از معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جمع واژۀ بالوعه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به بالوعه شود.
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جمع واژۀ بلیطه معرب پلیته (فتیله). (یادداشت مرحوم دهخدا) : و یتخذ من أصله (من أصل لوف) بلالیط للنواصیر. (قانون ابوعلی مفردات چ تهران ص 204)
زمینهای هموار و برابر. (منتهی الارب). زمین مستوی و هموار، و از آن مفرد دیده نشده است. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جمع واژۀ بلّور. (منتهی الارب). رجوع به بلور شود، درماندن از حجت، بله عن حجته. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
مرکّب از: ب + لا (نفی) + لام، حرف تعریف، بدون لام. بی لام. درکتب لغت وقتی بلالام گویند، یعنی بی حرف تعریف الف ولام. (یادداشت مرحوم دهخدا). بدون ال. بی الف ولام. و رجوع به بلا شود
لغت نامه دهخدا
(وَ کَ دَ)
مرکّب از: ب + لا (نفی) + قید، بدون قید. بدون قید و شرط. (فرهنگ فارسی معین). مطلقاً: در نسخه ای که بر رسومات نوشته اند رسوم رادر تحت امیر آخورباشی مجملاً - بلاقید ’جلو’ و ’صحرا’- تفصیل داده اند. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 54) ، جمع واژۀ بلاّعه. رجوع به بلاعه شود، جمع واژۀ بلّوعه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به بلوعه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جمع واژۀ بلثوق. (ناظم الاطباء). رجوع به بلثوق شود
لغت نامه دهخدا
(بَ غی یَ)
از زنان ادیب و فاضل قرن سیزدهم هجری قمری است. او رامراسلات و نامه های نظم و نثری است که برای همسرش شیخ علی محفوظ نوشته است. (از اعلام النساء ج 1 ص 140)
لغت نامه دهخدا
(بِ عِ وَ)
مرکّب از: ب + لا (نفی) + عوض، بی عوض. بدون بدل. (فرهنگ فارسی معین)، رایگان. مفت. مجان. مجاناً. دادن چیزی بی آنکه چیزی در برابر گرفته شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حلقوم. (دهار). رجوع به حلقوم شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی از دهستان پشتکوه است که در بخش دودانگۀ شهرستان ساری واقع است و130تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
جمع واژۀ سلم. (دهار) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 59)
لغت نامه دهخدا
(بَ لی یَ)
از فرق غلاه منسوب به ابوطاهر محمد بن علی بلالی. (از خاندان نوبختی). رجوع به بلالی (ابو طاهرمحمدبن...) شود
لغت نامه دهخدا
(بِ عَ قِ)
مرکّب از: ب + لا (نفی) + عقب، بدون عقب. بدون فرزند. بی فرزند. (فرهنگ فارسی معین)، اجاق کور. بی وارث.
- بلاعقب بودن، عاقر بودن. مقطوع النسل بودن. عقیم بودن. عقیمه بودن، رنجبر. سختی کش. (فرهنگ فارسی معین) :
او مانده و یک دل بلاکش
و او نیز فتاده هم بر آتش.
نظامی.
خوش می نزیم من بلاکش
وآن کیست که دارد آن دل خوش.
نظامی.
تو آتش طبعی او عود بلاکش
بسوزد عود چون بفروزد آتش.
نظامی.
مقیم زلف تو شد دل که خوش سوادی دید
وز آن غریب بلاکش خبر نمی آید.
حافظ.
نازپرورد تنعم نبرد راه به دوست
عاشقی شیوۀ رندان بلاکش باشد.
حافظ.
ناوک غمزه بیار و رسن زلف که من
جنگها با دل مجروح بلاکش دارم.
حافظ.
علی الصباح که مردم به کار و بار روند
بلاکشان محبت به کوی یار روند.
(از آنندراج)،
، از اسماء عاشق است. بلاجوی. بلاپرورده. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ تَ)
بلاچیننده. بلاگردان.
لغت نامه دهخدا
(بُ خی یَ)
زن بزرگ شریف النسب. (منتهی الارب). زن پردل و باجرأت بر فجور، و گویند زن شریف در میان قوم خود. (از ذیل اقرب الموارد از قاموس)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جمع واژۀ برعم. (منتهی الارب). رجوع به برعم شود.
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جمع واژۀ بلبال. (ناظم الاطباء). رجوع به بلبال شود، نفرینی است. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(بَ /بِ)
ابراهیم بحذف همزه. (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
ابراهیم خلیل الله :
بزرگی که با آسمان همبر است
ز نسل براهیم پیغمبر است.
فردوسی.
نبیرۀ سماعیل پیغمبر است
که پور براهیم نیک اختر است.
فردوسی.
یافت احمد بچهل سال مکانی که نیافت
به نود سال براهیم ازآن عشر عثیر.
ناصرخسرو.
اندیشه کن از حال براهیم وز قربان
وان عزم براهیم که برّد ز پسر سر.
ناصرخسرو.
تمثال تو چون دست براهیم پیمبر
مر بتکده ها را در و دیوار شکسته.
سوزنی.
بت شکن همچو براهیم شو ار میخواهی
که ترا آتش سوزنده گلستان گردد.
خاقانی.
بمعماری کعبه چون دست برد
زمانه براهیم پنداشتش.
خاقانی.
مهد براهیم چه رای اوفتاد
نیمه ره آمد دو سه جای اوفتاد.
نظامی.
زلف براهیم و رخ آتشگرش
چشم سماعیل و مژه خنجرش.
نظامی.
بصحف براهیم ایزد شناس
کزان دین کنم پیش یزدان سپاس.
نظامی.
رجوع به ابراهیم خلیل الله شود.
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جمع واژۀ برسام. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به برسام شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ انعام. جج نعم. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از المنجد). رجوع به انعام و نعم شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
نام محلی در حدود آمل و ساری، رابینو این کلمه را تحت عنوان ’نقاطی که شناخته نشده و جز در مآخذ تاریخی مذکور نگردیده’ آورده است، در ترجمه مازندران و استرآباد رابینو این کلمه بغلط بصورت بالایین ضبط شده. و رجوع به مازندران و استرآباد رابینو متن انگلیسی ص 129 و ترجمه وحید مازندرانی ص 173 شود
لغت نامه دهخدا
(بَ عِ)
جمع واژۀ بلعم. (اقرب الموارد). رجوع به بلعم شود.
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ علجوم. (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ملاعین
تصویر ملاعین
جمع ملعون، گجستگان جمع ملعون: (مقتدای لشکر شیاطین و پیشوای جنود ملاعین بود) (مرزبان نامه 1317 ص 81) جمع ملعون، رانده و دور کرده از نیکی و رحمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلاچین
تصویر بلاچین
بلا گردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلاعوض
تصویر بلاعوض
رایگان، مفت، مجاناً
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاعین
تصویر ملاعین
((مَ))
جمع ملعون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلاچین
تصویر بلاچین
((بَ))
بلاگردان
فرهنگ فارسی معین