جمع واژۀ بلیطه معرب پلیته (فتیله). (یادداشت مرحوم دهخدا) : و یتخذ من أصله (من أصل لوف) بلالیط للنواصیر. (قانون ابوعلی مفردات چ تهران ص 204) زمینهای هموار و برابر. (منتهی الارب). زمین مستوی و هموار، و از آن مفرد دیده نشده است. (از ذیل اقرب الموارد)
جَمعِ واژۀ بلیطه معرب پلیته (فتیله). (یادداشت مرحوم دهخدا) : و یتخذ من أصله (من أصل لوف) بلالیط للنواصیر. (قانون ابوعلی مفردات چ تهران ص 204) زمینهای هموار و برابر. (منتهی الارب). زمین مستوی و هموار، و از آن مفرد دیده نشده است. (از ذیل اقرب الموارد)
مرکّب از: ب + لا (نفی) + لام، حرف تعریف، بدون لام. بی لام. درکتب لغت وقتی بلالام گویند، یعنی بی حرف تعریف الف ولام. (یادداشت مرحوم دهخدا). بدون ال. بی الف ولام. و رجوع به بلا شود
مُرَکَّب اَز: ب + لا (نفی) + لام، حَرفِ تَعریف، بدون لام. بی لام. درکتب لغت وقتی بلالام گویند، یعنی بی حرف تعریف الف ولام. (یادداشت مرحوم دهخدا). بدون ال. بی الف ولام. و رجوع به بِلا شود
مرکّب از: ب + لا (نفی) + قید، بدون قید. بدون قید و شرط. (فرهنگ فارسی معین). مطلقاً: در نسخه ای که بر رسومات نوشته اند رسوم رادر تحت امیر آخورباشی مجملاً - بلاقید ’جلو’ و ’صحرا’- تفصیل داده اند. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 54) ، جمع واژۀ بلاّعه. رجوع به بلاعه شود، جمع واژۀ بلّوعه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به بلوعه شود
مُرَکَّب اَز: ب + لا (نفی) + قِید، بدون قید. بدون قید و شرط. (فرهنگ فارسی معین). مطلقاً: در نسخه ای که بر رسومات نوشته اند رسوم رادر تحت امیر آخورباشی مجملاً - بلاقید ’جلو’ و ’صحرا’- تفصیل داده اند. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 54) ، جَمعِ واژۀ بَلاّعه. رجوع به بلاعه شود، جَمعِ واژۀ بَلّوعه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به بلوعه شود
از زنان ادیب و فاضل قرن سیزدهم هجری قمری است. او رامراسلات و نامه های نظم و نثری است که برای همسرش شیخ علی محفوظ نوشته است. (از اعلام النساء ج 1 ص 140)
از زنان ادیب و فاضل قرن سیزدهم هجری قمری است. او رامراسلات و نامه های نظم و نثری است که برای همسرش شیخ علی محفوظ نوشته است. (از اعلام النساء ج 1 ص 140)
مرکّب از: ب + لا (نفی) + عقب، بدون عقب. بدون فرزند. بی فرزند. (فرهنگ فارسی معین)، اجاق کور. بی وارث. - بلاعقب بودن، عاقر بودن. مقطوع النسل بودن. عقیم بودن. عقیمه بودن، رنجبر. سختی کش. (فرهنگ فارسی معین) : او مانده و یک دل بلاکش و او نیز فتاده هم بر آتش. نظامی. خوش می نزیم من بلاکش وآن کیست که دارد آن دل خوش. نظامی. تو آتش طبعی او عود بلاکش بسوزد عود چون بفروزد آتش. نظامی. مقیم زلف تو شد دل که خوش سوادی دید وز آن غریب بلاکش خبر نمی آید. حافظ. نازپرورد تنعم نبرد راه به دوست عاشقی شیوۀ رندان بلاکش باشد. حافظ. ناوک غمزه بیار و رسن زلف که من جنگها با دل مجروح بلاکش دارم. حافظ. علی الصباح که مردم به کار و بار روند بلاکشان محبت به کوی یار روند. (از آنندراج)، ، از اسماء عاشق است. بلاجوی. بلاپرورده. (از آنندراج)
مُرَکَّب اَز: ب + لا (نفی) + عقب، بدون عقب. بدون فرزند. بی فرزند. (فرهنگ فارسی معین)، اجاق کور. بی وارث. - بلاعقب بودن، عاقر بودن. مقطوع النسل بودن. عقیم بودن. عقیمه بودن، رنجبر. سختی کش. (فرهنگ فارسی معین) : او مانده و یک دل بلاکش و او نیز فتاده هم بر آتش. نظامی. خوش می نزیم من بلاکش وآن کیست که دارد آن دل خوش. نظامی. تو آتش طبعی او عود بلاکش بسوزد عود چون بفروزد آتش. نظامی. مقیم زلف تو شد دل که خوش سوادی دید وز آن غریب بلاکش خبر نمی آید. حافظ. نازپرورد تنعم نبرد راه به دوست عاشقی شیوۀ رندان بلاکش باشد. حافظ. ناوک غمزه بیار و رسن زلف که من جنگها با دل مجروح بلاکش دارم. حافظ. علی الصباح که مردم به کار و بار روند بلاکشان محبت به کوی یار روند. (از آنندراج)، ، از اسماء عاشق است. بلاجوی. بلاپرورده. (از آنندراج)
ابراهیم خلیل الله : بزرگی که با آسمان همبر است ز نسل براهیم پیغمبر است. فردوسی. نبیرۀ سماعیل پیغمبر است که پور براهیم نیک اختر است. فردوسی. یافت احمد بچهل سال مکانی که نیافت به نود سال براهیم ازآن عشر عثیر. ناصرخسرو. اندیشه کن از حال براهیم وز قربان وان عزم براهیم که برّد ز پسر سر. ناصرخسرو. تمثال تو چون دست براهیم پیمبر مر بتکده ها را در و دیوار شکسته. سوزنی. بت شکن همچو براهیم شو ار میخواهی که ترا آتش سوزنده گلستان گردد. خاقانی. بمعماری کعبه چون دست برد زمانه براهیم پنداشتش. خاقانی. مهد براهیم چه رای اوفتاد نیمه ره آمد دو سه جای اوفتاد. نظامی. زلف براهیم و رخ آتشگرش چشم سماعیل و مژه خنجرش. نظامی. بصحف براهیم ایزد شناس کزان دین کنم پیش یزدان سپاس. نظامی. رجوع به ابراهیم خلیل الله شود.
ابراهیم خلیل الله : بزرگی که با آسمان همبر است ز نسل براهیم پیغمبر است. فردوسی. نبیرۀ سماعیل پیغمبر است که پور براهیم نیک اختر است. فردوسی. یافت احمد بچهل سال مکانی که نیافت به نود سال براهیم ازآن عشر عثیر. ناصرخسرو. اندیشه کن از حال براهیم وز قربان وان عزم براهیم که برّد ز پسر سر. ناصرخسرو. تمثال تو چون دست براهیم پیمبر مر بتکده ها را در و دیوار شکسته. سوزنی. بت شکن همچو براهیم شو ار میخواهی که ترا آتش سوزنده گلستان گردد. خاقانی. بمعماری کعبه چون دست برد زمانه براهیم پنداشتش. خاقانی. مهد براهیم چه رای اوفتاد نیمه ره آمد دو سه جای اوفتاد. نظامی. زلف براهیم و رخ آتشگرش چشم سماعیل و مژه خنجرش. نظامی. بصحف براهیم ایزد شناس کزان دین کنم پیش یزدان سپاس. نظامی. رجوع به ابراهیم خلیل الله شود.
نام محلی در حدود آمل و ساری، رابینو این کلمه را تحت عنوان ’نقاطی که شناخته نشده و جز در مآخذ تاریخی مذکور نگردیده’ آورده است، در ترجمه مازندران و استرآباد رابینو این کلمه بغلط بصورت بالایین ضبط شده. و رجوع به مازندران و استرآباد رابینو متن انگلیسی ص 129 و ترجمه وحید مازندرانی ص 173 شود
نام محلی در حدود آمل و ساری، رابینو این کلمه را تحت عنوان ’نقاطی که شناخته نشده و جز در مآخذ تاریخی مذکور نگردیده’ آورده است، در ترجمه مازندران و استرآباد رابینو این کلمه بغلط بصورت بالایین ضبط شده. و رجوع به مازندران و استرآباد رابینو متن انگلیسی ص 129 و ترجمه وحید مازندرانی ص 173 شود