فغفور. مرکب از: بغ + پور، پسر خدا، لقبی که ایرانیان بشاهان چین داده اند و معرب آن فغفور است. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). و رجوع به فرهنگ ایران باستان ص 87 و کرد و پیوستگی نژادی آن ص 29 شود، ساغر پر. (رشیدی). جام پر. (از فرهنگ نظام)
فغفور. مرکب از: بَغ + پور، پسر خدا، لقبی که ایرانیان بشاهان چین داده اند و معرب آن فغفور است. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). و رجوع به فرهنگ ایران باستان ص 87 و کرد و پیوستگی نژادی آن ص 29 شود، ساغر پر. (رشیدی). جام پر. (از فرهنگ نظام)
افتادن پروین و دلیل باران گردیدن. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). فرورفتن پروین و برانگیختن باران و دلیل بودن آن بر باریدن آن. (آنندراج) (از اقرب الموارد)
افتادن پروین و دلیل باران گردیدن. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). فرورفتن پروین و برانگیختن باران و دلیل بودن آن بر باریدن آن. (آنندراج) (از اقرب الموارد)
سنگی که برای بت بر آن قربانی ذبح کنند. (ازمنتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، کنایه از ساغر خالی از شراب. (از برهان) (هفت قلزم) (غیاث) (از آنندراج) (از فرهنگ نظام). - بغداد کسی خراب بودن، کنایه از گرسنه بودن: سرتاسر آفاق همه بوی کباب است این با که توان گفت که بغداد خراب است. بسحاق اطعمه (از فرهنگ ضیا). شود بغداد طبع من خراب از بوی داروها چو پیر کازرونی شیر در ریچار میریزد. بسحاق اطعمه. - امثال: اگر دانی که نان دادن ثواب است تو خود میخور که بغدادت خراب است. (از فرهنگ نظام) (از امثال و حکم دهخدا). چو شط، چشم خلیفه گر پرآب است عجب نبود که بغدادش خراب است سلیم قحطیه (از آنندراج)
سنگی که برای بت بر آن قربانی ذبح کنند. (ازمنتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، کنایه از ساغر خالی از شراب. (از برهان) (هفت قلزم) (غیاث) (از آنندراج) (از فرهنگ نظام). - بغداد کسی خراب بودن، کنایه از گرسنه بودن: سرتاسر آفاق همه بوی کباب است این با که توان گفت که بغداد خراب است. بسحاق اطعمه (از فرهنگ ضیا). شود بغداد طبع من خراب از بوی داروها چو پیر کازرونی شیر در ریچار میریزد. بسحاق اطعمه. - امثال: اگر دانی که نان دادن ثواب است تو خود میخور که بغدادت خراب است. (از فرهنگ نظام) (از امثال و حکم دهخدا). چو شط، چشم خلیفه گر پرآب است عجب نبود که بغدادش خراب است سلیم قحطیه (از آنندراج)
یکی از بخشهای پنجگانه شهرستان ایرانشهر. این بخش در جنوب باختری ایرانشهر واقعو جادۀ شوسۀ ایرانشهر به چاه بهار از وسط این بخش عبور می کند. این بخش محدود است از شمال به بخش حومه ایرانشهر، از شرق به بخش سرباز از جنوب به بخش نیک شهر از شهرستان چاه بهار از غرب به بخش کهنوج از شهرستان جیرفت. بخش بمپور به دو قسمت کوهستانی و جلگه تقسیم میشود. آب مشروب قرای بخش بمپور از رودخانه و قنات و چشمه تأمین میشود. و محصول عمده آنجا غلات، خرما، حبوب، ذرت و لبنیات است. این بخش از پنج دهستان و123 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل میشود و جمعیت آن قریب چهل هزار تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8) ، جای بدبو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) قصبۀ مرکز بخش بمپور، شهرستان ایرانشهر. در حدود پنجهزار تن سکنه دارد. محصول آن غلات، خرما، لبنیات و ذرت. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
یکی از بخشهای پنجگانه شهرستان ایرانشهر. این بخش در جنوب باختری ایرانشهر واقعو جادۀ شوسۀ ایرانشهر به چاه بهار از وسط این بخش عبور می کند. این بخش محدود است از شمال به بخش حومه ایرانشهر، از شرق به بخش سرباز از جنوب به بخش نیک شهر از شهرستان چاه بهار از غرب به بخش کهنوج از شهرستان جیرفت. بخش بمپور به دو قسمت کوهستانی و جلگه تقسیم میشود. آب مشروب قرای بخش بمپور از رودخانه و قنات و چشمه تأمین میشود. و محصول عمده آنجا غلات، خرما، حبوب، ذرت و لبنیات است. این بخش از پنج دهستان و123 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل میشود و جمعیت آن قریب چهل هزار تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8) ، جای بدبو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) قصبۀ مرکز بخش بمپور، شهرستان ایرانشهر. در حدود پنجهزار تن سکنه دارد. محصول آن غلات، خرما، لبنیات و ذرت. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
نام قریه ای است میان سرخس و هرات و معنی ترکیبی آن بغشور است که گو آب شور باشد چه بغ بمعنی گودال است. (برهان). شهری است بین هرات و مروالروذ. (معجم البلدان). دهی است میان سرخس و هرات و معنی ترکیبی آن مغاک شور چه زمینش شوره زار بوده و نسبت بدان بغوی گویند و صاحب قاموس معرب گو شور گفته و ظاهراً سهو کرده. (رشیدی) (از فرهنگ نظام). نام قریه ای در نزدیکی هرات. (ناظم الاطباء). نام قریه ای است در میانۀ هرات و سرخس و وجه تسمیه آنکه بغ بفارسی بمعنی زمین مغاک یعنی گو که گودال نیز گویند آمده و شورطعمی است مشهور و در آنجا مغاکی بوده با اندک آبی شور که باید بعربی آنرا حفرۀ مالح ترجمه کرد حال آنکه اعراب بی تغییر و تقریب با وجود طول بلد در ضمن لغات عربی آورده اند و صاحب قاموس ذکر کرده و این بی انصافی است و منسوب بدان شهر را بغوی گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). شهری است میان هرات و سرخس، معرب گو شور. بغوی منسوب است به آن بر غیر قیاس. (منتهی الارب). بغ همین بغشور است و منسوب بدان را بغوی گویند، علی خلاف القیاس. (حاشیۀ تاریخ بیهقی چ ادیب ص 502) : بغ، اندر میان بیابان است و آبشان از چاههاست. (حدود العالم). و او (چنگیزخان) از راه مروجق و بغ و بغشور برفت. (جهانگشای جوینی چ لیدن 1329 هجری قمری ص 118). در سال ثلث وتسعین و مأتین شیخ ابوالحسن احمد بن محمد النوری البغوی بعالم اخروی شتافت. بعضی از مورخان نامش را محمد گفته اند و اصل او از بغشور است که بلده ای بوده در میان هر دو هرات. (حیبب السیر چ خیام ج 2 ص 288). و رجوع به جامعالتواریخ رشیدی ص 324 و مرآت البلدان شود
نام قریه ای است میان سرخس و هرات و معنی ترکیبی آن بغشور است که گو آب شور باشد چه بغ بمعنی گودال است. (برهان). شهری است بین هرات و مروالروذ. (معجم البلدان). دهی است میان سرخس و هرات و معنی ترکیبی آن مغاک شور چه زمینش شوره زار بوده و نسبت بدان بغوی گویند و صاحب قاموس معرب گو شور گفته و ظاهراً سهو کرده. (رشیدی) (از فرهنگ نظام). نام قریه ای در نزدیکی هرات. (ناظم الاطباء). نام قریه ای است در میانۀ هرات و سرخس و وجه تسمیه آنکه بغ بفارسی بمعنی زمین مغاک یعنی گو که گودال نیز گویند آمده و شورطعمی است مشهور و در آنجا مغاکی بوده با اندک آبی شور که باید بعربی آنرا حفرۀ مالح ترجمه کرد حال آنکه اعراب بی تغییر و تقریب با وجود طول بلد در ضمن لغات عربی آورده اند و صاحب قاموس ذکر کرده و این بی انصافی است و منسوب بدان شهر را بغوی گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). شهری است میان هرات و سرخس، معرب گو شور. بغوی منسوب است به آن بر غیر قیاس. (منتهی الارب). بغ همین بغشور است و منسوب بدان را بغوی گویند، علی خلاف القیاس. (حاشیۀ تاریخ بیهقی چ ادیب ص 502) : بغ، اندر میان بیابان است و آبشان از چاههاست. (حدود العالم). و او (چنگیزخان) از راه مروجُق و بغ و بغشور برفت. (جهانگشای جوینی چ لیدن 1329 هجری قمری ص 118). در سال ثلث وتسعین و مأتین شیخ ابوالحسن احمد بن محمد النوری البغوی بعالم اخروی شتافت. بعضی از مورخان نامش را محمد گفته اند و اصل او از بغشور است که بلده ای بوده در میان هر دو هرات. (حیبب السیر چ خیام ج 2 ص 288). و رجوع به جامعالتواریخ رشیدی ص 324 و مرآت البلدان شود