جدول جو
جدول جو

معنی بغپور - جستجوی لغت در جدول جو

بغپور
فغفور، لقب پادشاهان چین
تصویری از بغپور
تصویر بغپور
فرهنگ فارسی عمید
بغپور(بَ)
فغفور. مرکب از: بغ + پور، پسر خدا، لقبی که ایرانیان بشاهان چین داده اند و معرب آن فغفور است. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). و رجوع به فرهنگ ایران باستان ص 87 و کرد و پیوستگی نژادی آن ص 29 شود، ساغر پر. (رشیدی). جام پر. (از فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
بغپور
لغه پسربغ پسر خدا، لقب پادشاهان چین فغفور
تصویری از بغپور
تصویر بغپور
فرهنگ لغت هوشیار
بغپور((بَ))
پسر خدا، لقب پادشاهان چین، فغفور، فغپور
تصویری از بغپور
تصویر بغپور
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بهپور
تصویر بهپور
(پسرانه)
مرکب از به (بهتر، خوبتر) + پور (پسر)، نام پهلوانی در گرشاسب نامه
فرهنگ نامهای ایرانی
(اِ)
افتادن پروین و دلیل باران گردیدن. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). فرورفتن پروین و برانگیختن باران و دلیل بودن آن بر باریدن آن. (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
بغپور. (فرهنگ فارسی معین). فغفور. رجوع به فغفور شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
معرب بغپور. فغفور. رجوع به بغپور و فغفور شود، کنایه از ساغر تهی. (غیاث) (از فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
سنگی که برای بت بر آن قربانی ذبح کنند. (ازمنتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، کنایه از ساغر خالی از شراب. (از برهان) (هفت قلزم) (غیاث) (از آنندراج) (از فرهنگ نظام).
- بغداد کسی خراب بودن، کنایه از گرسنه بودن:
سرتاسر آفاق همه بوی کباب است
این با که توان گفت که بغداد خراب است.
بسحاق اطعمه (از فرهنگ ضیا).
شود بغداد طبع من خراب از بوی داروها
چو پیر کازرونی شیر در ریچار میریزد.
بسحاق اطعمه.
- امثال:
اگر دانی که نان دادن ثواب است
تو خود میخور که بغدادت خراب است.
(از فرهنگ نظام) (از امثال و حکم دهخدا).
چو شط، چشم خلیفه گر پرآب است
عجب نبود که بغدادش خراب است
سلیم قحطیه (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
یکی از بخشهای پنجگانه شهرستان ایرانشهر. این بخش در جنوب باختری ایرانشهر واقعو جادۀ شوسۀ ایرانشهر به چاه بهار از وسط این بخش عبور می کند. این بخش محدود است از شمال به بخش حومه ایرانشهر، از شرق به بخش سرباز از جنوب به بخش نیک شهر از شهرستان چاه بهار از غرب به بخش کهنوج از شهرستان جیرفت. بخش بمپور به دو قسمت کوهستانی و جلگه تقسیم میشود. آب مشروب قرای بخش بمپور از رودخانه و قنات و چشمه تأمین میشود. و محصول عمده آنجا غلات، خرما، حبوب، ذرت و لبنیات است. این بخش از پنج دهستان و123 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل میشود و جمعیت آن قریب چهل هزار تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8) ، جای بدبو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
قصبۀ مرکز بخش بمپور، شهرستان ایرانشهر. در حدود پنجهزار تن سکنه دارد. محصول آن غلات، خرما، لبنیات و ذرت. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
گودال آب شور. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نام قریه ای است میان سرخس و هرات و معنی ترکیبی آن بغشور است که گو آب شور باشد چه بغ بمعنی گودال است. (برهان). شهری است بین هرات و مروالروذ. (معجم البلدان). دهی است میان سرخس و هرات و معنی ترکیبی آن مغاک شور چه زمینش شوره زار بوده و نسبت بدان بغوی گویند و صاحب قاموس معرب گو شور گفته و ظاهراً سهو کرده. (رشیدی) (از فرهنگ نظام). نام قریه ای در نزدیکی هرات. (ناظم الاطباء). نام قریه ای است در میانۀ هرات و سرخس و وجه تسمیه آنکه بغ بفارسی بمعنی زمین مغاک یعنی گو که گودال نیز گویند آمده و شورطعمی است مشهور و در آنجا مغاکی بوده با اندک آبی شور که باید بعربی آنرا حفرۀ مالح ترجمه کرد حال آنکه اعراب بی تغییر و تقریب با وجود طول بلد در ضمن لغات عربی آورده اند و صاحب قاموس ذکر کرده و این بی انصافی است و منسوب بدان شهر را بغوی گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). شهری است میان هرات و سرخس، معرب گو شور. بغوی منسوب است به آن بر غیر قیاس. (منتهی الارب). بغ همین بغشور است و منسوب بدان را بغوی گویند، علی خلاف القیاس. (حاشیۀ تاریخ بیهقی چ ادیب ص 502) : بغ، اندر میان بیابان است و آبشان از چاههاست. (حدود العالم). و او (چنگیزخان) از راه مروجق و بغ و بغشور برفت. (جهانگشای جوینی چ لیدن 1329 هجری قمری ص 118). در سال ثلث وتسعین و مأتین شیخ ابوالحسن احمد بن محمد النوری البغوی بعالم اخروی شتافت. بعضی از مورخان نامش را محمد گفته اند و اصل او از بغشور است که بلده ای بوده در میان هر دو هرات. (حیبب السیر چ خیام ج 2 ص 288). و رجوع به جامعالتواریخ رشیدی ص 324 و مرآت البلدان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بغبور
تصویر بغبور
سنگ کرپانی لغه پسربغ پسر خدا، لقب پادشاهان چین فغفور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغور
تصویر بغور
فرو فرستاره، بارش پیاپی، زرد شدن گیاه از باران بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فغپور
تصویر فغپور
((فَ))
پسر خدا، لقب پادشاهان چین، فغفور، بغپور
فرهنگ فارسی معین
آغل طبیعی گوسفندان در شکاف کوه
فرهنگ گویش مازندرانی
با دقّت
دیکشنری اردو به فارسی