جدول جو
جدول جو

معنی بغراس - جستجوی لغت در جدول جو

بغراس(بَ)
از بلاد شام است. گمان میکنم در ساحل واقع شده. (سمعانی) (اللباب). شهری است بدامنۀ کوه لکام و آن شهر مسلمه بن عبدالملک است. نام شهری است بنا کردۀ مسلمه بن عبدالملک بدامن کوه لکام است. (آنندراج). نام جایی که تقریباً دوازده میل تا انطاکیه فاصله دارد و دارای قلعۀ مرتفع و چشمه سارها و اشجار و بساتین است. (ناظم الاطباء). شهری است (بشام) اندر کوهها و اندر وی سرایی است که زبیده کرده است وقفهای بسیار برآنجا کرده که هرکه بدین شهر رسد بدین سرای فرود آید و او را میهمانی کنند. (حدود العالم). از انطاکیه بدژ بغراس رفتم که دژی است مستحکم دارای کشتزارها و باغها... بغراس بسبب وسعت و خرمی چراگاه ترکمنان میباشد. (ترجمه سفرنامۀ ابن بطوطه چ 1337 هجری شمسی بنگاه ترجمه ص 64) ، برگستوان. (از برهان) (ناظم الاطباء). و رجوع به بغلطاق شود، کلاه درویشان. (تحفهالسعاده از سروری)، نوعی از خفتان و زیور. جمعی از فرهنگ نویسان معنی لفظ مذکور را کلاه و فرجی (قسمی از قبا) نوشته اند و آنچه من نوشتم از فرهنگ زبان ترکی است. ناصری از شعر عثمان مختاری معنی گریبان استنباط می کند در حالتی که به هیچ وجه معنی گریبان فهمیده نمیشود بلکه بمعنی خفتان یافرجی است. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بغرا
تصویر بغرا
(پسرانه)
نام پادشاهی از خوارزم که به بخارا لشکر کشید و پایتخت سامانیان را گرفت و دولت خانیه را بنیان گذاشت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بغرا
تصویر بغرا
خوک نر، گراز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اغراس
تصویر اغراس
غرس ها، نهال ها، درخت ها، جمع واژۀ غرس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بغرا
تصویر بغرا
نوعی آش که با خمیر آرد گندم تهیه می شود، آش رشته، بغراخانی
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
منسوب است به بغراس که از بلاد شام است. (سمعانی) (اللباب)
لغت نامه دهخدا
(غَرْ را)
غرس کننده. کشت کار. (دزی)
لغت نامه دهخدا
(غِ)
جمع واژۀ غریسه. (منتهی الارب). جمع واژۀ غریسه و غرائس و غراس است و جمع اخیر نادر است. (از اقرب الموارد). جج، غراسات: اکثر غراساتها. (دزی ذیل غرس) ، جمع واژۀ غرس. (اقرب الموارد). کاشته شده ها. درختان نشانده شده: الحمدﷲ الذی انتخب امیرالمؤمنین من اهل تلک المله التی علت غراسها. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 299) ، جمع واژۀ غرس. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
خوک نر باشد و بعربی خنزیر گویند. (برهان) (هفت قلزم) (از ناظم الاطباء) (مؤید الفضلاء). خوک نر و آنرا گراز نیز خوانند. (آنندراج) (انجمن آرا) (از سروری) (جهانگیری). خو’ نر. (غیاث) (رشیدی). و رجوع به شعوری ج 1 ورق 151 شود.
لغت نامه دهخدا
(بُ)
کلنگی را گویند که در وقت پرواز پیشاپیش همه کلنگها رود. (برهان) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از انجمن آرا) (از هفت قلزم) (سروری). کلنگ پیش رو کلنگان. (رشیدی) (از فرهنگ نظام) (از مؤید الفضلاء)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
بغراخان نام پادشاهی بوده است از خوارزم. (برهان). شهاب الدوله هارون بغراخان بن سلیمان از ایلک خانیۀ ترکستان (متوفی بین 383 و 384هجری قمری). دیگر هارون بغراخان بن یوسف خضرخان از ایلک خانیۀ مشرق ترکستان (455؟-496). ’طبقات سلاطین اسلام ص 122، 123’ (از حاشیۀ برهان چ معین). نام چند نفرپادشاه ترک. بغراخان هارون بن سلیمان ایلک خان پادشاه خوارزم و کاشغر و بعض ممالک دیگر تا سرحد چین، در 383 هجری قمری بر بخارا غالب آمده و نوح بن منصور پادشاه ماوراءالنهر فرار کرده بغراخان وارد بخارا شده و درآنجا بیمار گشت و از اینجهت از آنجا کوچ کرده روانۀ بلاد خود گردید و در عرض راه بمرد و نوح مجدداً ببخارا بازگشت. (ناظم الاطباء). نام یکی از خوانین ترکستان است و آنرا بغراخان گفتندی و آش بغرا منسوب بدوست. (آنندراج) (انجمن آرا). نام پادشاه خوارزم. (آنندراج) (مؤید الفضلاء) (از هفت قلزم) (سروری) (غیاث) (ازرشیدی). و رجوع بشعوری ج 1 ورق 211 شود:
قراخان و ایلک چو بغرا گذشت
تو گویی که بادی بصحرا گذشت.
؟ (از فرهنگ سروری).
در باغ عمر دشمن شاه جهان ترا
بغرا بنوک نیزه بهیبت شجر شکست.
عمادالدین غزنوی (از لباب الالباب چ 1335 هجری شمسی نفیسی ص 435).
تا خسرو شروان بود چه جای نوشروان بود
چون ارسلان سلطان بود گو آب بغرا ریخته.
خاقانی.
بر قیاس شاه مشرق کار سلان خان سخاست
دیدن بکتاش و بغرا برنتابد بیش از این.
خاقانی.
چو داد من نخواهد داد این دور
مرا چه ارسلان سلطان چه بغرا.
خاقانی.
ای که میر خوان بغراخان روحانی شدی
برچنین خوانی چو چینی خوردۀ تتماج را.
مولوی (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ غرس. درخت های نشانده. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به غرس شود، سال ارزان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سال پرنعمت. العام المخصب. (از اقرب الموارد) ، زندگانی فراخ. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زندگانی پروسعت. العیش الواسع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
درخت نشانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در زمین درخت نشانیدن: اغرس الشجر، اثبته فی الارض. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نام یکی از رجال مقتدر و صاحب نفوذ فرانسه است، در زمان بروز هرج و مرج پس از انقلاب کبیر فرانسه وی عصیان هائی را که در سال 1795 میلادی در برخی از نقاط فرانسه بظهور رسید، فرونشاند و سبب نفی و تبعید بناپارت گردید و بعدها یکی از اعضای مجلس موسوم به ’هیأت مدیران’ شد و بکمک دو تن دیگر زمام امور کشور را بدست گرفت و سپس دو شریک حکومتی خود را متهم ساخت ولی این هیأت بسال 1799 بدست ناپلیون منکوب و معزول گشت، صاحب ترجمه نخست بملک و مزرعۀ خود و سپس به بروکسل رفت در زمان تأسیس پادشاهی اخیر بفرانسه بازگشت و در 1829 درگذشت
لغت نامه دهخدا
بگفتۀ قزوینی، نام قومی است از اقوام ترک که حضرت علی را خدا میدانند، و حکمرانان متسلسل از زید بن علی دارند و به یک مصحف که در ظهرش مراثی دائر بوفات زیدمزبور نوشته شده معتقدند. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
همهمه و غوغا و بانگ و فریاد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
آنچه از داروی خوردن و مسهل برآید. (منتهی الارب). آنچه از داروی مسهل خوردن برآید. (آنندراج). ما یخرج من شارب دواء المشی. (اقرب الموارد). آنچه به وقت خوردن دارو از خورندۀ دارو بریزد، فراوانی درخت عرفط. (نوعی درخت طلق خاردار). ما کثر من العرفط. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بغرا
تصویر بغرا
آش رشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غراس
تصویر غراس
نهال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغراس
تصویر اغراس
جمع غرس، نهال ها نهال کاری درختکاری جمع غرس درختها نهالها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغراو
تصویر بغراو
همهمه غوغا بانگ و فریاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغراو
تصویر بغراو
((بُ))
همهمه، بانگ و فریاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اغراس
تصویر اغراس
((اَ))
جمع غرس، درخت ها، نهال ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اغراس
تصویر اغراس
((اِ))
درخت کاشتن
فرهنگ فارسی معین