جدول جو
جدول جو

معنی بغثره - جستجوی لغت در جدول جو

بغثره(بَ ثَ رَ)
حیص بیص، یقال: ترکت القوم فی بغثره. (منتهی الارب) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
بغثره(اِ قِ)
بعثره. (منتهی الارب). رجوع به بعثره شود. شوریده دل گردیدن. (منتهی الارب). شوریدن دل. (آنندراج). شوریدن دل و پلید گشتن. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بُ رَ)
یکی بثر. آبلۀ کوچک. (غیاث اللغات). آبله ریزه که بر اندام برآید. (ناظم الاطباء). دمیدگی. جوش. بثور. بثر. آبله گونه. دانۀ خرد که بر عضو برآید. سوزه. هرچه برجهد از اندام مردم. خردک. آماس خرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
لغت نامه دهخدا
(غَ رَ)
ارزانی. فراخ سالی. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ ثَ)
ابن لقیط. شاعر جاهلی است. (منتهی الارب) (آنندراج). نام شاعری در جاهلیت. (ناظم الاطباء)
نام مردی از قبیلۀ کلب. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ ثَ)
گول سست گران. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد گول و احمق.
لغت نامه دهخدا
(بَ ثَ)
باران نرم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ ثَ)
پیسکی گوسپند و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به بغثاء شود
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ / بَ غَرَ)
زمینی که بعد باران کارند و بهمان نمی سبز گردد. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به الجماهر ص 25 و تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 82 و الاوراق ص 277 شود.
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
یکی بثر. آبلۀ ریزه که بر اندام برآید. بثره. (ناظم الاطباء). رجوع به بثر شود
لغت نامه دهخدا
(غَ ثَ رَ)
مردم فرومایه. فی الحدیث: رعاع غثره: هکذا یروی، و نری اصله غیثره، حذفت منه الیاء. (منتهی الارب). و فی حدیث عثمان (رض) حین دخلوا علیه لیقتلوه، فقال ان هؤلاء رعاع غثره، ای جهال... و قیل اصل غثره غیثره حذفت منه الیاء، و قیل الغثره جمع غاثر مثل کافر کفره... (تاج العروس) ، پرزۀ جامه و ریشه آن. (منتهی الارب). در دیگر فرهنگها به این معنی غثر ضبط شده. رجوع به غثر شود
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ / رِ)
بغار. رجوع به بغار شود، و بمعنی فرجی هم گفته اند، و به این معنی بجای فوقانی طای حطی هم آمده است. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از سروری). فرجی را گویند. (مؤید الفضلاء) :
اگر نه ترک فلک بهر او کمر بندد
بجای جامه بدوشش همی نهد بغتاق.
سلمان (از شعوری).
، بغل بند مخصوص ایرانیها. (شعوری ج 1 ورق 171) ، بمعنی زیوری نیز آورده اند، بمعنی جامه ای نیز آورده اند. (سروری) ، بندی که بچه ها را بگهواره می پیچند که باغربند گویند. (شعوری ج 1 ورق 171)
لغت نامه دهخدا
(بُ ثَ)
پس از آن. اندکی پس از آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نظر کردن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). نگریستن وتفتیش کردن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(بَ ثَ رَ)
لون و رنگ. (ناظم الاطباء). رنگ چرکین. (منتهی الارب) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پراکنده و جدا ساختن چیزی را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِءْ)
جدا کردن و پراکنده نمودن چیزی.
لغت نامه دهخدا
تصویری از بغثر
تصویر بغثر
چرکین شتر فربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکثره
تصویر بکثره
به فراوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غثره
تصویر غثره
فراخسالی ارزانی سرخ تیره، سبز تیره، گروه مردم
فرهنگ لغت هوشیار