- بغاه
- جمع باغی، خواهندگان جویندگان
معنی بغاه - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جستگاه
دشمنی سخت
دستمالی بزرگ که در آن لباس یا چیز دیگر بپیچند
ناگاه ناگهان بناگاه ناگاهیان
جسته خواسته پیشه
نافرمانی
غول غول بیابانی
اشتر بان استر بان جمع بغل استران
بیزاری کینه توزی
ترکی تنگه آبراه -1 قطعه چوبی که کفشگیران میان کفش و قالب گذارند پغاز فانه پانه فهانه، تکه چوبی که نجاران بوقت شکافتن چوب در شکاف آن گذارند پغاز فانه پانه فهانه. قسمت آب باریکی که دو دریا را بهم متصل میکند و یا دو خشکی را از هم جدا مینماید مانند بغاز بسفر و بغاز دارد انل که اولی دریایی اسود را بدریای اژه (بحر الجزایر) متصل مینماید و آن هر دو آسیا را از اروپا جدا میکنند باب تنگه
باز مرغ شکاری، کرکس، پیر پرنده
جمع باغی سرکشان نافرمانان، اشخاصی از تبعه اسلام را گویند که ضد پیشوایان معصوم دین قیام نمایند مانند خوارج نهروان که ضد علی ع قیام کردند. جهاد و مبارزه با این طایفه بر مسلمانان واجب است
جهمرزی (زنا) بد خویی نافرمانی خواسته دلخواه
بوقت بموقع مقابل بیگاه، صبح زود هنگام فجر. یا بگاه تر. زودتر
دلخواه
نارسیده کال
قاطر ماده
جمع بکا، مویه ها
قاطع، برنده، برا، بیزاری، بیگناهی، وارهیدگی، وام رهی، آک رهی (آک عیب)
دنبلان از غارچ ها، بیابان، اندیشه روشن
زود، سر وقت، صبح زود
قلاده، گردن بند زنان
مرغی تیره رنگ، کوچک تر از کرکس که به کندی پرواز می کند
غول بیابانی، غولی که گمان می رود در بیابان باشد، شخص درشت، بدقواره و زشت، غول بیابان
قطعه ای چوب که در کفش دوزی میان قالب کفش قرار می دهند
گوه، تکۀ چوب یا آهن که هنگام ترکاندن و شکافتن چوب یا تخته لای آن می گذارند، گاز، فانه، پانه، پهانه، فهانه، پغاز، براز،برای مثال ژاژ همی خایم و ژاژم شده خشک / خار دارد همه چون نوک بغاز (ابوالعباس - شاعران بی دیوان - ۱۳۱)
گوه، تکۀ چوب یا آهن که هنگام ترکاندن و شکافتن چوب یا تخته لای آن می گذارند، گاز، فانه، پانه، پهانه، فهانه، پغاز، براز،
بغل ها، قاطرها، استرها، سترها، چمناها، جمع واژۀ بغل
باغی ها، سرکش ها، نافرمان ها، گردنکش ها، ستمگرها، ظالم ها، بیدادگرها، جبّارها، ستمکارها، گرداس ها، جائرها، ستم کیش ها، ظلم پیشه ها، جفا پیشه ها، جمع واژۀ باغی
طاق بودن مفرد بودن مقابل جفتی
آوازه بانگ