جدول جو
جدول جو

معنی بعید - جستجوی لغت در جدول جو

بعید
دارای احتمال کم مثلاً بعید می دانم دوباره پیدایش شود، دور، با فاصلۀ زیاد
تصویری از بعید
تصویر بعید
فرهنگ فارسی عمید
بعید
(بُ عَ)
کمی دور و در یک مسافت کمی. (ناظم الاطباء) : رأیته بعیدات بین و بعیدته، دیدم او را اندک پس جدایی، و ذلک اذا کان الرجل یمسک عن اتیان صاحبه الزمان ثم یأتیه ثم یمسک عنه ثم یأتیه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بعید
(بَ)
دور، یقال: ما انت منا ببعید و ما انتم منا ببعید، یستوی فیه الواحد و الجمع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ج، بعداء، بعد، بعدان. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) (ترجمان علامه جرجانی ص 27) :
بریدم بدان کشتی کوه لنگر
مکانی بعید و فلاتی سحیقا.
منوچهری.
بعید است نابوده وی ناصبی
یکی زی یمین و یکی زی شمال.
ناصرخسرو (دیوان چ مینوی - محقق ص 251).
چو کعبه قبلۀ حاجت شد از دیار بعید
روند خلق بدیدارش از بسی فرسنگ.
(گلستان).
از مکارم اخلاق درویشان غریب و بعید است روی از مصاحبت مسکینان تافتن. (گلستان). تنح غیر بعید، یعنی نزدیک شو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
- امر بعید، امر در نهایت بزرگی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).
- بعیدالاتصال، و آن آن است که کوکبی که در برجی آید و با اوایل برج هیچ کوکب را نبیند و به آخر برج کوکبی را بیند در آن حال کوکب ضعیف بود. (کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به همان متن در ذیل کلمه اتصال شود.
- بعیدالمخرج، مقابل قریب المخرج: حروف بعیدالمخرج، مثل ب نسبت به ح و نظایر آن. (یادداشت مؤلف).
- بعیدالنسب، آنکه نسبت خانوادگیش دور باشد: زن بعیدالنسب را فرزند بنیرو و قوی آید. (یادداشت مؤلف).
- بعیدالهمه، بزرگ همت. صاحب مقاصد بلند. (یادداشت مؤلف).
- عهد بعید، زمانی که مدتی از آن گذشته باشد. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
بعید
دور
تصویری از بعید
تصویر بعید
فرهنگ لغت هوشیار
بعید
((بَ))
دور، بیگانه
تصویری از بعید
تصویر بعید
فرهنگ فارسی معین
بعید
دور
تصویری از بعید
تصویر بعید
فرهنگ واژه فارسی سره
بعید
پرت، دور، دورافتاده، متباعد
متضاد: نزدیک، قریب، بیگانه، نامحتمل، غیرمحتمل، مستبعد، باورنکردنی، دورازذهن، دور از انتظار، خلاف، ناروا
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تبعید
تصویر تبعید
بیرون کردن کسی از محل اقامت خود و به جای دیگر فرستادن، به عنوان نوعی مجازات، نفی بلد، دور کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بعیده
تصویر بعیده
مونث بعید دور: مسافات بعیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعیدا
تصویر بعیدا
پس از آن ومن بعد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبعید
تصویر تبعید
دور کردن، کسی را بجرم سیاسی از وطنش بیرون کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبعید
تصویر تبعید
((تَ))
دور کردن، راندن، کسی را از شهر بیرون کردن، به جاهای دوردست فرستادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبعید
تصویر تبعید
بیرون کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تبعید
تصویر تبعید
المنفى
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از تبعید
تصویر تبعید
Banishment
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تبعید
تصویر تبعید
bannissement
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تبعید
تصویر تبعید
изгнание
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تبعید
تصویر تبعید
निर्वासन
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از تبعید
تصویر تبعید
جلاوطنی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از تبعید
تصویر تبعید
নির্বাসন
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از تبعید
تصویر تبعید
uhamisho
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از تبعید
تصویر تبعید
sürgün
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از تبعید
تصویر تبعید
추방
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از تبعید
تصویر تبعید
追放
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از تبعید
تصویر تبعید
גירוש
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از تبعید
تصویر تبعید
การเนรเทศ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تبعید
تصویر تبعید
pengasingan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تبعید
تصویر تبعید
Verbannung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تبعید
تصویر تبعید
verbanning
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تبعید
تصویر تبعید
destierro
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تبعید
تصویر تبعید
esilio
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تبعید
تصویر تبعید
exílio
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تبعید
تصویر تبعید
驱逐
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تبعید
تصویر تبعید
вигнання
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تبعید
تصویر تبعید
wygnanie
دیکشنری فارسی به لهستانی