جدول جو
جدول جو

معنی بعی - جستجوی لغت در جدول جو

بعی
(اِ)
بعو. رجوع به بعو شود.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بعیر
تصویر بعیر
شتر، پستانداری نشخوار کننده و حلال گوشت با گردن دراز و پای بلند و یک یا دو کوهان بر پشت، خالۀ گردن دراز، جمل، هیون، ابل، اشتر، ناقه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بعید
تصویر بعید
دارای احتمال کم مثلاً بعید می دانم دوباره پیدایش شود، دور، با فاصلۀ زیاد
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
چاهی که قعر آن نزدیک باشد. (مؤید الفضلاء)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ)
احمد بن محمد بن سعید بن ابان بن صالح بن قیس قرشی مولی عثمان بن عفان. سمعانی آرد: وی از مردم همدان است و به بغداد شد و بدانجا از اصرم بن حرشب و قسم بن حکم و جز او حدیث کرد. ازوی محمد بن عبدالله بن سلیمان و محمد بن اسحاق بن خزیمه وجز آنان حدیث کنند. (انساب سمعانی ج 1 ورق 103 ب)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ)
تابع و جانشین. (ناظم الاطباء) ، مقابل اصلی. وجود تبعی. مقابل وجود اصلی
لغت نامه دهخدا
(تَ عا)
بقره تبعی: ماده گاو گشن خواه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تُبْ بَ)
منسوب به تبع. (انساب سمعانی). رجوع به تبّع شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دور، یقال: ما انت منا ببعید و ما انتم منا ببعید، یستوی فیه الواحد و الجمع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ج، بعداء، بعد، بعدان. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) (ترجمان علامه جرجانی ص 27) :
بریدم بدان کشتی کوه لنگر
مکانی بعید و فلاتی سحیقا.
منوچهری.
بعید است نابوده وی ناصبی
یکی زی یمین و یکی زی شمال.
ناصرخسرو (دیوان چ مینوی - محقق ص 251).
چو کعبه قبلۀ حاجت شد از دیار بعید
روند خلق بدیدارش از بسی فرسنگ.
(گلستان).
از مکارم اخلاق درویشان غریب و بعید است روی از مصاحبت مسکینان تافتن. (گلستان). تنح غیر بعید، یعنی نزدیک شو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
- امر بعید، امر در نهایت بزرگی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).
- بعیدالاتصال، و آن آن است که کوکبی که در برجی آید و با اوایل برج هیچ کوکب را نبیند و به آخر برج کوکبی را بیند در آن حال کوکب ضعیف بود. (کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به همان متن در ذیل کلمه اتصال شود.
- بعیدالمخرج، مقابل قریب المخرج: حروف بعیدالمخرج، مثل ب نسبت به ح و نظایر آن. (یادداشت مؤلف).
- بعیدالنسب، آنکه نسبت خانوادگیش دور باشد: زن بعیدالنسب را فرزند بنیرو و قوی آید. (یادداشت مؤلف).
- بعیدالهمه، بزرگ همت. صاحب مقاصد بلند. (یادداشت مؤلف).
- عهد بعید، زمانی که مدتی از آن گذشته باشد. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(بُ عَ)
کمی دور و در یک مسافت کمی. (ناظم الاطباء) : رأیته بعیدات بین و بعیدته، دیدم او را اندک پس جدایی، و ذلک اذا کان الرجل یمسک عن اتیان صاحبه الزمان ثم یأتیه ثم یمسک عنه ثم یأتیه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
شتر نه ساله و یا چهارساله و گاهی در ناقه هم استعمال کنند. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، ابعره، بعران، بعران. جج، اباعر و اباعیر. (آنندراج). اشتر، نر و ماده یکسان بود. (مهذب الاسماء). شتر نر و ناقه را هم گویند. (مؤید الفضلاء). اشتر. (غیاث) (ترجمان علامه جرجانی ص 27). اسم جمل است. (فهرست مخزن الادویه) ، بانگ کردن آهو و اشتر و گاو دشتی. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). بانگ کردن گاو دشتی و گوزن و بز کوهی. (آنندراج) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، قطع کردن ناقه حنین را و دراز ننمودن آن، گشاده نگفتن سخن را با صاحب خود. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گشاده نگفتن سخن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
شکم کفانیده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، دوست داشتن کسی را. (از اضداد است). و آن لغتی ردی است از کلام حشو. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
پیکر چوبین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). تمثال چوبین. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
فرستاده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مبعوث. (منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به مبعوث شود
لغت نامه دهخدا
از دیر باز در فارسی: دور دیدار شناسایی کسی از دیرباز مقابل قریب العهد، کسی که دوستان و آشنایان و خویشاوندان خود یا محلی را دیر بدیر دیدار کند: سلطان از دارالملک مرو بسمرقند شد تا ولایت مطالبه و ضبط کند که بدان طرف بعید العهد شده بود. یا بعید العهد بودن نسبت بمطلبی. دانسته بودن آن سابقا و فراموش کردن آن بعدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعید شدن
تصویر بعید شدن
دور شدن جدا ماندن دور شدن، جدا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعید کردن
تصویر بعید کردن
روانه کردن، پنهان شدن روانه کردن، خود را غایب کردن پنهان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعیدا
تصویر بعیدا
پس از آن ومن بعد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعیدالمنال
تصویر بعیدالمنال
آرزو و سود غیر منتظر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعیده
تصویر بعیده
مونث بعید دور: مسافات بعیده
فرهنگ لغت هوشیار
درست مانند به زاد خود کت و مت روی زشت آن بد اختر نحس و شوم - راست گویم کت و مت ماند به بوم عینا بحقیقت خود براست خود درست مانند: چشم از دست رفته گشته درست شد بعینه چنانکه بود نخست. (هفت پیکر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعینها
تصویر بعینها
عیناً
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعیر
تصویر بعیر
شتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعید
تصویر بعید
دور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعیج
تصویر بعیج
شوی پرست نیکخواه شوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعیث
تصویر بعیث
فرستاد برانگیخته سپاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعیم
تصویر بعیم
پیکر چوبین، نام بتی است، تندیس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعیر
تصویر بعیر
((بَ))
شتر، اشتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بعید
تصویر بعید
((بَ))
دور، بیگانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بعید
تصویر بعید
دور
فرهنگ واژه فارسی سره
پرت، دور، دورافتاده، متباعد
متضاد: نزدیک، قریب، بیگانه، نامحتمل، غیرمحتمل، مستبعد، باورنکردنی، دورازذهن، دور از انتظار، خلاف، ناروا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از بعید بودن
تصویر بعید بودن
Improbability
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بعید بودن
تصویر بعید بودن
невероятность
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بعید بودن
تصویر بعید بودن
Unwahrscheinlichkeit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بعید بودن
تصویر بعید بودن
неправдоподібність
دیکشنری فارسی به اوکراینی