احمد بن محمد بن سعید بن ابان بن صالح بن قیس قرشی مولی عثمان بن عفان. سمعانی آرد: وی از مردم همدان است و به بغداد شد و بدانجا از اصرم بن حرشب و قسم بن حکم و جز او حدیث کرد. ازوی محمد بن عبدالله بن سلیمان و محمد بن اسحاق بن خزیمه وجز آنان حدیث کنند. (انساب سمعانی ج 1 ورق 103 ب)
احمد بن محمد بن سعید بن ابان بن صالح بن قیس قرشی مولی عثمان بن عفان. سمعانی آرد: وی از مردم همدان است و به بغداد شد و بدانجا از اصرم بن حرشب و قسم بن حکم و جز او حدیث کرد. ازوی محمد بن عبدالله بن سلیمان و محمد بن اسحاق بن خزیمه وجز آنان حدیث کنند. (انساب سمعانی ج 1 ورق 103 ب)
دور، یقال: ما انت منا ببعید و ما انتم منا ببعید، یستوی فیه الواحد و الجمع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ج، بعداء، بعد، بعدان. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) (ترجمان علامه جرجانی ص 27) : بریدم بدان کشتی کوه لنگر مکانی بعید و فلاتی سحیقا. منوچهری. بعید است نابوده وی ناصبی یکی زی یمین و یکی زی شمال. ناصرخسرو (دیوان چ مینوی - محقق ص 251). چو کعبه قبلۀ حاجت شد از دیار بعید روند خلق بدیدارش از بسی فرسنگ. (گلستان). از مکارم اخلاق درویشان غریب و بعید است روی از مصاحبت مسکینان تافتن. (گلستان). تنح غیر بعید، یعنی نزدیک شو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). - امر بعید، امر در نهایت بزرگی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). - بعیدالاتصال، و آن آن است که کوکبی که در برجی آید و با اوایل برج هیچ کوکب را نبیند و به آخر برج کوکبی را بیند در آن حال کوکب ضعیف بود. (کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به همان متن در ذیل کلمه اتصال شود. - بعیدالمخرج، مقابل قریب المخرج: حروف بعیدالمخرج، مثل ب نسبت به ح و نظایر آن. (یادداشت مؤلف). - بعیدالنسب، آنکه نسبت خانوادگیش دور باشد: زن بعیدالنسب را فرزند بنیرو و قوی آید. (یادداشت مؤلف). - بعیدالهمه، بزرگ همت. صاحب مقاصد بلند. (یادداشت مؤلف). - عهد بعید، زمانی که مدتی از آن گذشته باشد. (ناظم الاطباء).
دور، یقال: ما انت منا ببعید و ما انتم منا ببعید، یستوی فیه الواحد و الجمع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ج، بُعَداء، بُعَد، بُعَدان. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) (ترجمان علامه جرجانی ص 27) : بریدم بدان کشتی کوه لنگر مکانی بعید و فلاتی سحیقا. منوچهری. بعید است نابوده وی ناصبی یکی زی یمین و یکی زی شمال. ناصرخسرو (دیوان چ مینوی - محقق ص 251). چو کعبه قبلۀ حاجت شد از دیار بعید روند خلق بدیدارش از بسی فرسنگ. (گلستان). از مکارم اخلاق درویشان غریب و بعید است روی از مصاحبت مسکینان تافتن. (گلستان). تنح غیر بعید، یعنی نزدیک شو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). - امر بعید، امر در نهایت بزرگی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). - بعیدالاتصال، و آن آن است که کوکبی که در برجی آید و با اوایل برج هیچ کوکب را نبیند و به آخر برج کوکبی را بیند در آن حال کوکب ضعیف بود. (کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به همان متن در ذیل کلمه اتصال شود. - بعیدالمخرج، مقابل قریب المخرج: حروف بعیدالمخرج، مثل ب نسبت به ح و نظایر آن. (یادداشت مؤلف). - بعیدالنسب، آنکه نسبت خانوادگیش دور باشد: زن بعیدالنسب را فرزند بنیرو و قوی آید. (یادداشت مؤلف). - بعیدالهمه، بزرگ همت. صاحب مقاصد بلند. (یادداشت مؤلف). - عهد بعید، زمانی که مدتی از آن گذشته باشد. (ناظم الاطباء).
کمی دور و در یک مسافت کمی. (ناظم الاطباء) : رأیته بعیدات بین و بعیدته، دیدم او را اندک پس جدایی، و ذلک اذا کان الرجل یمسک عن اتیان صاحبه الزمان ثم یأتیه ثم یمسک عنه ثم یأتیه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
کمی دور و در یک مسافت کمی. (ناظم الاطباء) : رأیته بعیدات بین و بعیدته، دیدم او را اندک پس جدایی، و ذلک اذا کان الرجل یمسک عن اتیان صاحبه الزمان ثم یأتیه ثم یمسک عنه ثم یأتیه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
شتر نه ساله و یا چهارساله و گاهی در ناقه هم استعمال کنند. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، ابعره، بعران، بعران. جج، اباعر و اباعیر. (آنندراج). اشتر، نر و ماده یکسان بود. (مهذب الاسماء). شتر نر و ناقه را هم گویند. (مؤید الفضلاء). اشتر. (غیاث) (ترجمان علامه جرجانی ص 27). اسم جمل است. (فهرست مخزن الادویه) ، بانگ کردن آهو و اشتر و گاو دشتی. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). بانگ کردن گاو دشتی و گوزن و بز کوهی. (آنندراج) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، قطع کردن ناقه حنین را و دراز ننمودن آن، گشاده نگفتن سخن را با صاحب خود. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گشاده نگفتن سخن. (آنندراج)
شتر نه ساله و یا چهارساله و گاهی در ناقه هم استعمال کنند. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، اَبْعِرَه، بُعران، بِعران. جج، اباعر و اباعیر. (آنندراج). اشتر، نر و ماده یکسان بود. (مهذب الاسماء). شتر نر و ناقه را هم گویند. (مؤید الفضلاء). اشتر. (غیاث) (ترجمان علامه جرجانی ص 27). اسم جمل است. (فهرست مخزن الادویه) ، بانگ کردن آهو و اشتر و گاو دشتی. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). بانگ کردن گاو دشتی و گوزن و بز کوهی. (آنندراج) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، قطع کردن ناقه حنین را و دراز ننمودن آن، گشاده نگفتن سخن را با صاحب خود. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گشاده نگفتن سخن. (آنندراج)
از دیر باز در فارسی: دور دیدار شناسایی کسی از دیرباز مقابل قریب العهد، کسی که دوستان و آشنایان و خویشاوندان خود یا محلی را دیر بدیر دیدار کند: سلطان از دارالملک مرو بسمرقند شد تا ولایت مطالبه و ضبط کند که بدان طرف بعید العهد شده بود. یا بعید العهد بودن نسبت بمطلبی. دانسته بودن آن سابقا و فراموش کردن آن بعدا
از دیر باز در فارسی: دور دیدار شناسایی کسی از دیرباز مقابل قریب العهد، کسی که دوستان و آشنایان و خویشاوندان خود یا محلی را دیر بدیر دیدار کند: سلطان از دارالملک مرو بسمرقند شد تا ولایت مطالبه و ضبط کند که بدان طرف بعید العهد شده بود. یا بعید العهد بودن نسبت بمطلبی. دانسته بودن آن سابقا و فراموش کردن آن بعدا
درست مانند به زاد خود کت و مت روی زشت آن بد اختر نحس و شوم - راست گویم کت و مت ماند به بوم عینا بحقیقت خود براست خود درست مانند: چشم از دست رفته گشته درست شد بعینه چنانکه بود نخست. (هفت پیکر)
درست مانند به زاد خود کت و مت روی زشت آن بد اختر نحس و شوم - راست گویم کت و مت ماند به بوم عینا بحقیقت خود براست خود درست مانند: چشم از دست رفته گشته درست شد بعینه چنانکه بود نخست. (هفت پیکر)