جدول جو
جدول جو

معنی بعلون - جستجوی لغت در جدول جو

بعلون(بَ)
سختی گرما.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بالون
تصویر بالون
وسیله ای برای پرواز، مرکب از یک کیسۀ بزرگ حاوی گازهای سبک تر از هوا و سبدی برای حمل بار و مسافر که به وسیلۀ ریسمان هایی به هم متصل شده
فرهنگ فارسی عمید
بالن، چادری که درون آن را از گاز پرسازند و به هوا رها کنند، (از فرهنگ نظام)، محفظه ای که از گاز پرشده باشد و با آن توان به آسمان رفت، و رجوع به بالن شود، بوسه دادن، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جمع واژۀ بعله، بمعنی خاتون. (قاموس کتاب مقدس).
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
جمع واژۀ اعلی. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). رجوع به اعلی شود، ثابت شدن بجایی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پیوسته در جایی اقامت کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نوعی خاک رس برای پوشاندن سقف حمام ها و برای زدودن لکه ها مانند صابون. (از دزی ج 1 ص 136)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
بنده، برابر آزاد. (از برهان). عبد. مملوک. رق. بنده. مقابل آزاد. و ظاهراً در این بیت محمد بن وصیف سجزی این کلمه آمده است در مدح یعقوب بن لیث صفاری:
ای امیری که امیران جهان خاصه و عام
بنده و چاکر و مولات و بلونند و غلام.
(یادداشت مرحوم دهخدا).
صاحبا در سر کلک تو نهاده ست خدا
بهمه حال همه خلق جهان را روزی
منعم و مفلس و آزاد و بلون...
نزاری
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دستمال و رومال، مرد خردمند دانا. (منتهی الارب) ، عاقل و خردمند و لبیب. (از اقرب الموارد) ، شخص فصیح که مردم را خاموش کند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خِ فَ)
آشکارا شدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادرزوزنی) (از منتهی الارب). ظاهر شدن و منتشر شدن. خلاف مخفی شدن. (از اقرب الموارد) ، پیدا گردانیدن: علنته، پیدا گردانیدم آنرا. لازم و متعدی است. (از منتهی الارب). و نیز رجوع به علن و علانیه شود
لغت نامه دهخدا
فرانسوی، بادکنک، هوا گرد کره ای لزرگ که پوشش آن از پارچه ای غیر قابل نفوذ تشکیل شده و داخل آنرا از گازهای سبک (سبکتر از هوا) پر کنند و در نتیجه باسمان صعود کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلون
تصویر بلون
بنده، مملوک، عبد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علون
تصویر علون
آشکارا گردانیدن، آشکار گریدن
فرهنگ لغت هوشیار
((لُ))
کره ای بزرگ که پوشش آن از پارچه یا چرم غیرقابل نفوذ است و داخل آن را از گازهای سبک (سبک تر از هوا) پر کنند در نتیجه به آسمان صعود کند
فرهنگ فارسی معین
هواپیما، این واژه به خاطر شهرت بالن و زیپلن هایی که سلف
فرهنگ گویش مازندرانی