- بعله
- بد پوش زن بله بلی آری
معنی بعله - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جمع بعل شوهران
واحد بعر یک پشکل
دانه ایست مابین ماش و عدس ملک خلر
بازه، دور اندیشی، دورا، بیگانگی (بازه فاصله)، سرزمین دور
انگیزش، روانه کردن، زنده گرداندن، فرستادگی
زن دلیر وشجاع ودلاور
فرانسوی تازی شده سگک سرشت ریخت چونی
ماهی روغن سبزه زار سبزه ناک سبزی یک سبزی یک تره واحد بقل یک دانه تره یک عدد سبزی، خبازی بستانی را گویند
قاطر ماده
بخور شکمباره
منشور پادشاهان، قباله خانه و باغ و مانند آن. پیکانی که مانند بیل سازند، پاروی کشتیبانان
بال کوچک
خرفه بقله الحمقاء
سلم، کیکر
اخگر، فروزینه
نفرین دستکش چرمی که میرشکاران بر دست کنند و بدان باز و چرغ و غیره را بر دست گیرند
بزله پارسی است شوخی لاغ (دار برهان قاطع: بزله) کپراس کار جامه جامه باد روزه سخن دلکش، شوخی هزل لطیفه. توضیح (بذله) در عربی بمعنی جامه باد روزه و لباس کار استعمال شده
شترمرغ، همسر مرد
سرفیدن، سرخ زدگی در موی سر سعال سرفه
زبانه آتش، پاره آتش که میدرخشد
کارگر ساختمانی، عمله، مزدور
سخن نغز و فرح آور، لطیفه، شوخی
دستکش چرمی که در قدیم شکارچیان به دست می کردند برای نگاه داشتن باز بر روی دست، نکاب، نکاپ، نکاف
مؤنث واژۀ بقل، سبزی، تره بار، دانه، میوه
زبانۀ آتش، آنچه با آن آتش را مشتعل می کنند
شعله زدن: زبانه زدن، زبانه کشیدن آتش
شعله زدن: زبانه زدن، زبانه کشیدن آتش
خلر، گیاهی از تیرۀ پروانه واران با برگ های کوچک، گل های سفید، زرد یا آبی کم رنگ و دانه هایی که در غلافی شبیه غلاف باقلا جا دارد و مصرف خوراکی دارد، ملک
سبزک ماهی
کار زشت در تازی، مزدور در فارسی خوی (عادت)، جمع فاعل، پویندگان کارگران کنندگان یک دفعه فعل یک بار کردن، جمع فعلات، جمع فاعل کنندگان، کارگران عمله. توضیح مطرزی در المغرب گوید: یقال للذین یعملون فی طین او بنا او حفر الفعله و العمله، کارگر گلکار (مفرد گیرند) توضیح در تداول بسکون استعمال شود و صحیح نیست
مادگی تکمه، دسته آبتابه، ستیغ، خر سنگ
((لِ))
فرهنگ فارسی معین
اندام بال مانندی است در ماهیان و برخی جانوران دریازی که جهت شنا و حفظ تعادل به کار می رود، نمایش توأم با موسیقی و رقص