جدول جو
جدول جو

معنی بعداء - جستجوی لغت در جدول جو

بعداء
(بُ عَ)
جمع واژۀ بعید. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به بعید شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نَ ظَکَ دَ)
سپس. وقت دیگر. زمان دیگر. مقابل قبلاً. سپس چیزی. (مؤید الفضلاء). پس از آن
لغت نامه دهخدا
(بَدْ دا)
مؤنث: ابدّ. زن بزرگ اندام یا زنی که اعضایش یا هر دو دستش یا هر دو ران او ازهم دور باشد. (منتهی الارب) (ازناظم الاطباء) (آنندراج). آنکه رانهایش از یکدیگر دور بود. (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
(بُ دْ دا)
جمع واژۀ بادی. (ناظم الاطباء). رجوع به بادی شود
لغت نامه دهخدا
(صَ)
مشقت و دشواری. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُ عَ)
دم سرد دراز. (منتهی الارب). نفس دراز. (مهذب الاسماء). تنفس الصعداء، ای التنفس الممدود. (بحر الجواهر). تنفس طویل ممدود. دم سرد. آه دراز
لغت نامه دهخدا
(عِ بِدْ دا)
جمع عبد. (منتهی الارب). رجوع به عبد شود
لغت نامه دهخدا
(بَ سَ مَ)
دویدن اسب. دویدن خواستن آن: عد الفرس عدواً و عدوّاً و عدواناً بالتحریک و تعدآء او عدی... (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بیابان. ج، بید بر خلاف قیاس، و القیاس بیداوات. (منتهی الارب) (از لسان العرب). بیابان. ج، بید، بیداوات. و منه قطعنا بیداً عن بید. و یا بیداء بیدی بهم. (از اقرب الموارد). بیابان. (دهار) (مهذب الاسماء). فلات مفازه. رجوع به بیدا شود.
- بیداء فنا، کنایه از دنیا است. (انجمن آرا).
- یوم البیداء، از قدیمترین ایام، جنگهاست عرب را که میان حمیر و کلب رخ داده است و اعراب را درباره آن اشعار بسیار است. (از مجمع الامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
زمینی است هموار مابین مکه و مدینه. (منتهی الارب). نام موضعی است بین مکه و مدینه. ازهری گوید میان مسجدالحرام و مسجدالنبی زمین همواریست که آنرا بیداء خوانند. در حدیث است، ان قوماً یغزون البیت فادا نزلوا البیداء بعث اﷲ علیهم جبریل (ع) فیقول یا بیداء ابیدیهم فتخسف بهم. (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
جمع واژۀ بعید، یقال: فلان من بعدان الامیر و من قربائه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (مؤید الفضلاء). و رجوع به بعید شود، بعکوک القوم، آثار فرود آمدن که بعد از رفتن باقی ماند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، بسیاری شتران و غبار و ازدحام آن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، میانۀ چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ عدو. (دهار). جمع واژۀ عدو، بمعنی دشمن که مفرد و مثنی و جمع ومذکر و مؤنث در وی یکسان است و گاه به این صورت جمع بندند چنانکه کلمه اعداء را به ’اعاد’ جمع بندندکه جمعالجمع باشد. (از اقرب الموارد). جمع واژۀ عدو، بمعنی دشمن. خلاف صدیق. واحد و جمع و مذکر و مؤنث در وی یکسان است و گاه از آن جمع و تثنیه و تأنیث سازند و اعادی جمعالجمع است. (منتهی الارب). جمع واژۀ عدوّ. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ عدو. دشمنان. (آنندراج). در فارسی بمعنی دشمنان است و بدون همزۀ آخر آرند:
شادیت باد چندانک اندر جهان فراخا
تو با نشاط و شادی با درد و رنج اعدا.
دقیقی.
چگونه یابد اعدای او قرار کنون
زمانه چون شتری شد هیون و ایشان خار.
دقیقی.
یکی صمصام فرعون کش عدوخواری چو اژدرها
که هرگز سیر نبود وی ز مغز و از دل اعدا.
دقیقی.
از جد نیکورای تو وز همت والای تو
رسواترند اعدای تو از نقشهای الفیه.
منوچهری.
این خاندان بزرگ پاینده باد و اولیاش منصور و اعداش مقهور. (تاریخ بیهقی ص 109). صورت کردند که وی را با اعدا نهان بوده است و مراد به این حدیث آمدن سلجوقیان بخراسان است. (تاریخ بیهقی ص 485).
نور و خیر و پاک و خوب اندر طبایع کی چنین
ظلمت و شرو پلید و زشت را اعداستی.
ناصرخسرو.
بهمن کجا شد و بکجا قارن
زآن پس که قهر کردند اعدا را.
ناصرخسرو.
از این گردد بهاری چون گل سرخی رخ ناصح
وزآن برگ خزان گردد بزردی گونۀ اعدا.
مسعودسعد.
همه اعدای من ز من گیرند
آنچه سازند با من از هر باب.
مسعودسعد.
گهی زچشم زند تیر بر دل عشاق
گهی ز دست زند تیغ بر سر اعدا.
معزی.
شاها ز سنان تو جهانی شد راست
تیغ تو چهل سال زاعدا کین خواست.
فریدالدین کاتب.
چو قندیلم برآویزند وسوزند
به زنجیرم نهادستند اعدا.
خاقانی.
خالد ندانست اینکه سیف اﷲ مقتول بشمشیر ما و مقهور سنان و تیر اعدا نگردد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 458).
آتش اندر دل اعدا فکنی
خاک در دیدۀاغیار کشی.
عطار.
سپاس دار خدای لطیف دانا را
که لطف کرد و بهم برگماشت اعدا را.
سعدی.
گر بیوفائی کردمی یرغو به قاآن بردمی
کآن کافر اعدا می کشد وین سنگدل احباب را.
سعدی.
گر بشمشیر احبا تن ما پاره کند
بتظلم بدر خانه اعدا نرویم.
سعدی.
دوش در واقعه دیدم که نگاری میگفت
سعدیا گوش مکن بر سخن اعدایت.
سعدی.
باز از شماتت اعدا می اندیشم. (گلستان).
هر گل که ترا بشکفد اندر چمن دل
خاری شود اندر جگر و دیدۀ اعدا.
مسعود سعد (دیوان ص 7).
مر مرا آنچنان همی داری
که ز من هم حسد برند اعدا.
در جمله بیک دگر نکو ماند
از زردی برگ و گونۀ اعدا.
مسعود سعد (دیوان ص 14).
- علی رغم الاعداء، رغماً لانف دشمنان. بر خلاف میل و دلخواه دشمنان: همیشه این دولت بزرگ پاینده باد و هر روزی فزونتر علی رغم الاعداء. (تاریخ بیهقی ص 93).
لغت نامه دهخدا
(رَ / رُو شَ نَ)
یاری دادن و مدد کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اعانت کردن و یاری دادن. (از اقرب الموارد). یاری دادن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) ، دست انداختن در حوض مانند طالب چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِءْ)
بداءه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آشکار شدن رأیی که قبلاً نبوده است. (از تعریفات جرجانی). بداء یعنی ظهور امری یا رأیی بعد از خفاء آن، این اصطلاح کلامی است و مبنای بحث آن چنین است که آیا بداء درباره خدای جائز است یا نه به این معنی ممکن است خدای متعال امری را مقرر گرداند و بعد انصراف حاصل کند. متکلمان اغلب می گویند انتساب بداء به این معنی بذات حق کفر است و از طرفی در شرایع این گونه امور دیده شده است. لذا در فکر توجیه و تفسیر آن درباره خدا افتاده اند و گفته اند بداء در مورد ذات خدا به این معنی است که بندگان امری و حکمی را طوری تصور کنند و حال آنکه در لوح محفوظ غیر از آن باشد و چون آنچه مرقوم درلوح محفوظ است از بندگان مخفی است لذا بدان توجه ندارند و خلاف آن را در لوح محو و اثبات و یا عالم قدر مشاهده می کنند و موقعی که برای آنان آنچه در لوح محفوظ مضبوط و مرقوم است معلوم و خلاف آنچه فکر می کنند آشکار شد گمان برند بداء حاصل شده است. (از فرهنگ علوم عقلی). مسألۀ بداء یکی از مباحث و اسباب مناظرۀمعتزله و شیعۀ امامیۀ بوده است. (از رجال نجاشی ص 268 از خاندان نوبختی ص 231). و رجوع به بداءه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بیداء
تصویر بیداء
بیابان بیابان، جمع بیداوات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعدا
تصویر بعدا
سپس زمانی دیگر پس سپس
فرهنگ لغت هوشیار
ظاهر شدن هویدا گشتن، پیدا شدن رای دیگر در امری امری که در خاطر بگذرد که از پیش نگذشته باشد، ایجاد راءیی برای خالق بجز آنچه که قبلا اراده وی بر آن تعلق گرفته بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عداء
تصویر عداء
دوری، اندازه، درازا و پهنا یک تک یک بار دویدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صعداء
تصویر صعداء
دشواری
فرهنگ لغت هوشیار
دشمنان، جمع عدو، دشمنان یاری دادن، توانا گرداندن، دلیری درسخن بی پروایی، دشمنی کردن، بازگفتن جمع عدو دشمنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صعداء
تصویر صعداء
((صُ عَ))
آه سرد، نفس بلند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیداء
تصویر بیداء
((بَ یا بِ یْ))
بیابان، جمع بیداوات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بعداً
تصویر بعداً
((بَ دَ نْ))
پس از زمان مورد اشاره، سپس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بداء
تصویر بداء
((بَ))
ظاهر گشتن، پیدا شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بعدا
تصویر بعدا
دیرتر
فرهنگ واژه فارسی سره