متفرق و پریشان کردن. لغه فی زعبقه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پریشان و متفرق کردن چیزی را. (از آنندراج) (منتهی الارب). پراکندن و متفرق کردن قوم یا چیزی را. (از اقرب الموارد) : بعزق المال، پراکنده کردن آن. (از دزی ج 1 ص 100) ، سرور دیوان: بهروی می گفتند (دانشمندان) که بعلزبوب سرور دیوان درو هست و بقوت سرور دیوان را بدر میکند. (دیاتسارون ص 122). شما می گویید که به بعلزبوب دیوان را بدر میکنم. (دیاتسارون). و رجوع به قاموس کتاب مقدس شود، از اسامی شیطان است. (از اعلام المنجد)
متفرق و پریشان کردن. لغه فی زعبقه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پریشان و متفرق کردن چیزی را. (از آنندراج) (منتهی الارب). پراکندن و متفرق کردن قوم یا چیزی را. (از اقرب الموارد) : بعزق المال، پراکنده کردن آن. (از دزی ج 1 ص 100) ، سرور دیوان: بهروی می گفتند (دانشمندان) که بعلزبوب سرور دیوان درو هست و بقوت سرور دیوان را بدر میکند. (دیاتسارون ص 122). شما می گویید که به بعلزبوب دیوان را بدر میکنم. (دیاتسارون). و رجوع به قاموس کتاب مقدس شود، از اسامی شیطان است. (از اعلام المنجد)
اسم است از بعث. ج، بعثات. (منتهی الارب) ، در اصطلاح نام جزء مرکبی است که کل از آن واز غیر آن ترکیب شود. (از تعریفات جرجانی). - بعض اوقات، گاه گاهی. پاره ای اوقات. - بعض مردم، پاره ای از مردم. دسته ای از مردم
اسم است از بَعث. ج، بعثات. (منتهی الارب) ، در اصطلاح نام جزء مرکبی است که کل از آن واز غیر آن ترکیب شود. (از تعریفات جرجانی). - بعض اوقات، گاه گاهی. پاره ای اوقات. - بعض مردم، پاره ای از مردم. دسته ای از مردم