جدول جو
جدول جو

معنی بعاع - جستجوی لغت در جدول جو

بعاع
باران گران، کالا مانه، سنگینی
تصویری از بعاع
تصویر بعاع
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بعال
تصویر بعال
جماع کردن، زناشوئی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعاق
تصویر بعاق
رگبار تندابه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعاد
تصویر بعاد
فریه (لعنت) نفرین دور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزاع
تصویر بزاع
چرب زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بضاع
تصویر بضاع
سیر آبی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع بقعه، فره جای ها جمع بقعه بقعه ها خانه ها سرای ها. توضیح اغلب بضم باء تلفظ میشود ولی صحیح بکسر است و شاید این اشتباه از کلمه بقعه که ببای مضموم است نشا ت کرده باشد، یا بقاع خیر. صومعه ها خانقاه ها تکیه ها. یا بقاع متبرکه. مشاهد و مقابر بزرگان دین وایمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیاع
تصویر بیاع
بها گذار میانجی فروشنده سوداگر بایع، بها کننده دلال خرید و فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعاع
تصویر رعاع
به گونه رمن (صیغه جمع) مردم پست مردم پست فرومایگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعاع
تصویر شعاع
آفتاب، روشنی، نور، پرتو، درخشش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعاع
تصویر رعاع
مردم پست، فرومایه، ناکس و نادان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شعاع
تصویر شعاع
نور خورشید، روشنی آفتاب، روشنایی، پرتو، خط روشنی که نزدیک طلوع آفتاب به نظر می آید
شعاع دایره: در ریاضیات خط مستقیم که از مرکز دایره به نقطه ای از خط دایره متصل می شود و نصف قطر است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیاع
تصویر بیاع
فروشنده، دلال خرید و فروش، تاجر، بازرگان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لعاع
تصویر لعاع
نو رسته نو دمیده گیاه گیاه نورسته علف تازه روییده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بقاع
تصویر بقاع
((بِ))
جمع بقعه، خانه ها، سرای ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیاع
تصویر بیاع
((بَ یّ))
فروشنده، سوداگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رعاع
تصویر رعاع
((رَ))
مردم پست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شعاع
تصویر شعاع
((شُ))
نور خورشید، روشنایی، پرتو، نصف قطر، خطی مستقیم از مرکز دایره به نقطه ای از محیط دایره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لعاع
تصویر لعاع
((لُ))
گیاه نورسته، علف تازه روییده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بضاع
تصویر بضاع
جماع کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بقاع
تصویر بقاع
بقعه ها، بناهایی که بر بالای آرامگاه ائمه و بزرگان ساخته می شود، ناحیه ها، خانه ها، خانقاه ها، صومعه ها، جمع واژۀ بقعه
فرهنگ فارسی عمید
پارسی تازی شده باز بازه یاز اندازه ای برابربا سر انگشت دست راست تاسر انگشت دست چپ هنگامیس که دست ها رابه دو سوی گشوده ایم واحد طول از سر انگشت دست راست تا سر انگشت دست چپ آنگاه که دستها را افقی بطرفین باز کنند باز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باع
تصویر باع
اندازه دو دست که از هم گشوده باشد، فروشنده
فرهنگ فارسی معین
اندازۀ از سرانگشت دست راست تا سرانگشت دست چپ وقتی که دست ها را افقی به دو طرف باز کنند، باز، یاز
فرهنگ فارسی عمید