جدول جو
جدول جو

معنی بطریق - جستجوی لغت در جدول جو

بطریق
قائد، پیشوا و فرمانده ارتش روم، فرمانده عالی رتبه
تصویری از بطریق
تصویر بطریق
فرهنگ فارسی عمید
بطریق(بِ)
پزشک و گیاه شناس که ابن بیطار در مفردات مکرر از او روایت میکند، از آنجمله ذیل کلمه ’الاطینی’ و کلمه ’سندریطس’ (سیدریطس). و رجوع به ابن بیطار جزء ثالث ص 143 س 7 شود. از پزشکان مشهور نصرانی زمان ابوجعفر منصور است که به امر خلیفه آثار طبی از جمله کتب بقراط و جالینوس را ازیونانی بعربی در آورده است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2). یکی از نقله و مترجمین در زمان منصور. و منصور او را بنقل چیزها از کتب قدیم گماشت. (ابن الندیم)
نام زاهدی و صومعه نشینی از ترسایان. (از برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
بطریق(بِ)
بطریقوس. مجتهد ترسایان باشد. (برهان) (آنندراج). زاهد ترسایان. (شرفنامۀ منیری) (غیاث). رئیس مذهب نصاری. (ناظم الاطباء). رئیس عیسویان یونانی. (فرهنگ نظام). ج، بطارقه. (ناظم الاطباء). مقامی دینی. ج، بطارقه. (مفاتیح). اصلش لاتینی است و بمعنی پدر است و مقصود روحانی عیسویان است. پدر روحانی. (فرهنگ شاهنامۀ شفق). و رجوع به بطرک و بطرق و پطریارخ در قاموس کتاب مقدس شود:
فرستاد قیصر سقف را بخواند
برخویش برتخت زرین نشاند
ز بطریق وز جاثلیقان شهر
هر آنکس کش از مردمی بود بهر
به پیش سکوبا شدند انجمن
جهاندیده با قیصر و رای زن.
فردوسی.
همه جاثلیقان و بطریق روم
که بود اندر آن مرز آبادبوم.
فردوسی.
نوشتند نامه به هر مهتری
سکوباو بطریق هر کشوری.
فردوسی.
چو تو گشتی خموش منطیقی
وربگویی بسان بطریقی.
سنایی.
بجای صدرۀ خارا چو بطریق
پلاسی پوشم اندر سنگ خارا.
خاقانی.
بطریق دید رویش گفتش که در همه روم
از جمع قیصران چو تو دین گستری ندارم.
خاقانی.
لغت نامه دهخدا
بطریق
فرمانده درجه بالا
تصویری از بطریق
تصویر بطریق
فرهنگ لغت هوشیار
بطریق((بِ))
فرمانده سپاهیان رومی، کشیش مسیحی، جمع بطارقه
تصویری از بطریق
تصویر بطریق
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بطری
تصویر بطری
شیشۀ استوانه شکل و دهان تنگ برای نوشابه یا مایع دیگر، بطر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طریق
تصویر طریق
راه، مسیر، روش، طریقه، رسم
مسلک، مذهب
فرهنگ فارسی عمید
(بِ)
بی شرم زبان دراز منهمک در گمراهی. مؤنث: بطریره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به بطریره شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
درخشیدن چیزی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بروق. و رجوع به بروق شود.
لغت نامه دهخدا
(بُ)
بتری. از لغات انگلیسی است که از طریق خلیج فارس وارد فارسی شده و اصل آن در انگلیسی باتل است. (از حاشیۀ برهان چ معین). مأخوذ از انگلیسی آوندی شیشه ای استوانه ای شکل. (ناظم الاطباء). مأخوذ از انگلیسی ظرف شیشۀ دراز. (فرهنگ نظام). این ظرف برای نگهداری نوشابه ها و دیگر مایعات بکار رود. (دزی ج 1 ص 94) ، ساحران. (منتهی الارب) (آنندراج). مردم ساحر و جادوگر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِءْ تِ)
وقت کفانیدن بیضۀ سنگ خوار رسیدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). رسیدن وقت کفانیدن بیضۀ سنگ خوار. (آنندراج). نزدیک شدن خروج بیضۀ قطاه. (از اقرب الموارد). هذا الفعل خاص لها و لایقال لغیرها. (منتهی الارب) ، بچه در شکم شتر و زن گرفتن. (تاج المصادر بیهقی). دشوار گردیدن زاییدن بچه، ناقه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و همچنین است برای زن. (از منتهی الارب). بسته شدن شکم ناقه و زن و هر بارداری، و دشوار گردیدن خروج بچه از شکم. (از اقرب الموارد) ، انکار کردن حقی را و سپس اقرار نمودن به آن. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بازداشتن اشتر از گیاه و جز آن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، راه بازدادن. (تاج المصادر بیهقی). راه ساختن برای کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). راه قرار دادن برای شتر. (از اقرب الموارد) ، کشیدن حدیده را به مطرقه (شدّد للمبالغه). (ناظم الاطباء). کشیدن و نازک کردن زرگر زر را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ یِ)
بطائق. رجوع به بطائق شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
قصری نزدیک مرسیه. (دمشقی)
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ بِ)
ابوالحسن یا ابوالحسین بن حسن بن حسین بن علی بن محمد بن یحیی بطریق الحلی. محدث و عالم شیعی بمائۀ ششم هجری. او راست: کتاب خصایص در مناقب امیرالمؤمنین علی علیه السلام و به طبع رسیده. کتاب العمده فی عیون صحاح الأخیار فی مناقب الامام علی بن ابی طالب. کتاب اتفاق صحاح الاثر فی امامه الائمه الاثنی عشر. کتاب الرد علی اهل النظر فی تصفح ادله القضاءو القدر. کتاب نهج العلوم الی نفی المعدوم معروف به سؤال اهل حلب. کتاب تصفح الصحیحین فی تحلیل المتعتین
لغت نامه دهخدا
(بُ رَ)
ابن عیاض بن خویلد هذلی. شاعری است از عرب. (از منتهی الارب) (از المعرب جوالیقی)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
سن پطریق، یکی از بزرگان مسیحی است. مولد او بسال 377 میلادی در ارموریک بود و در عنفوان شباب حکمران ایرلند موسوم به اونیل وی را به اسیری گرفت و او به گل (فرانسۀ قدیم) گریخت و در 472 میلادی به ایرلند بازگشت و به تبلیغ دین مسیحی پرداخت مردم ایرلند که بدو سخت معتقد میباشند پاره ای خوارق عادت به وی نسبت کنند و او ترجمه حال خویش و بعض چیزهای دیگر نیز نوشته است یادکرد (ذکران) او در هفدهم مارس است
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
بطرقه. مقامی در نزد رومیها. (دزی ج 1 ص 94) ، باطل شدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، ساقط شدن حکم چیزی و ضایع گشتن آن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، برایگان رفتن خون کسی: ذهب دمه بطلا. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، قطع کردن: بطل یحکی، بس کردن سخن. (دزی ج 1 ص 95)
لغت نامه دهخدا
(طُ رَ)
نخله ای است حجازی. (منتهی الارب). نخله حجازیه. (اقرب الموارد). اطیرق مثله. (منتهی الارب). نوعی نخل حجاز
لغت نامه دهخدا
(طَ)
راه. ج، اطرق، طرق، طرق، اطرقاء، اطرقه. جج، طرقات. (منتهی الارب) (آنندراج). سبیل. صراط. روش. وجه. نحو. مبقره. بوری. بوریّه. باری. باریه. باریاء. بوریاء. صاحب غیاث اللغات و آنندراج آرند: طریق مأخوذ است از طرق بمعنی کوفتن، چون پای روندگان راه را میکوبد، لهذا راه را طریق گفتند - انتهی. و با لفظ سپردن و گرفتن مستعمل است:
فلک چون بیابان دمد چون مسافر
منازل منازل، مجره طریق.
منوچهری.
نه خیره گردد چشم من از شب تاری
نه سست گردد پای من از طریق دراز.
مسعودسعد.
علاجی در وهم راه نیابد که موجب صحت اصلی تواند بود و بدان از یک علت مثلاً ایمنی کلی حاصل تواند آمد، چنانکه طریق مراجعت آن بسته ماند. (کلیله و دمنه). بدو (به مرجع) باید پیوست... آنگاه... انابت مفید نباشد، نه راه بازگشتن مهیا... و نه طریق توبت آسان. (کلیله و دمنه). می بینم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد... و افعال ستوده و اقوال پسندیده مدروس گشته... و راه راست بسته و طریق ضلالت گشاده. (کلیله و دمنه).
گردباد از من طریق بادپیمائی گرفت
وحشت ازمجنون ما آهوی صحرائی گرفت.
صائب (از آنندراج).
بسپرده طریق پیشوائی
شایان چو پدر به مقتدائی.
درویش واله هروی (از آنندراج).
و رجوع به شعوری ج 2 ص 164 شود، مسلک. مذهب. روش دینی:
زین کور و کر لشکر بیزاری
گر بر طریق حیدر کراری.
ناصرخسرو.
هرکه بوی داروی من یابد از تو بی گمان
گویدت تو بر طریق ناصر دین خسروی.
ناصرخسرو.
وآن کو نه بر این طریق باشد
او کافر و رافضی است بی دین.
ناصرخسرو.
گر ندانی که این مثل بر کیست
بروی بر طریق ملعون پیل.
ناصرخسرو.
چند پرسی بر طریق کیستی
بر طریق وملت پیغمبرم.
ناصرخسرو.
پس به طریق تو خدای جهان
بیشک در ماش و جو و لوبیاست.
ناصرخسرو.
چنین گفتند رو بشناس خود را
طریق کفر و دین و نیک و بد را.
ناصرخسرو.
طریق برهمنان دیده ای که چون باشد
زنان و مردان خوش روزگار از آتش و آب.
مسعودسعد.
صوفی ابن الوقت باشد ای رفیق
نیست فردا گفتن از شرط طریق.
مولوی.
، روش. شیوه. رسم. طرز. اسلوب. نمط. هنجار. وجه. نحوه:
می گیر و عطا بخش و نکو گوی و نکو خواه
این است کریمی و طریق ادب این است.
منوچهری.
آنچه مثال وی نگاه داشتند و آنچه بر طریق استبداد رفتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 202). تا سنت پیغمبر بجای آورده باشیم و طریقی که پدران ما بر آن رفته اند نگاه داشته آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب). ملاقات کن نبشته را به آن طریقی که تعظیم کنی آن را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 314). و روبرو میشود با واقعه ای به آن طریق که رضا به قضا میدهد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 308).
چنین طریق ز شاهان که را بود که تراست
به حلم و عفو درنگ و به جنگ و جود شتاب.
مسعودسعد.
تازه در خسروی به حل و به عقد
صد طریق ستوده بنهادی.
مسعودسعد.
طریق دست آمدن چه باشد؟ (کلیله و دمنه). و فرضیت مجاهدت هم از روی شرع و هم از طریق خرد ثابت گشت. (کلیله و دمنه). یکی از ایشان قاضیی که در امضای احکام شرع از طریق دیانت و قضیت امانت نگذرد. (کلیله و دمنه). و نوبت جهانداری هم از وجه ارث و هم از طریق اکتساب بدو رسانده. (کلیله و دمنه). به چه طریق قدم در این مهم خواهی نهاد؟ (کلیله و دمنه). طریق آن است که به حیلت در پی کار او ایستیم. (کلیله و دمنه). لکن هرچه بدین فضایل متحلی باشد، اگر در همه ابواب رضای او جسته آید،... از طریق کرم و خرد دور نیفتد. (کلیله و دمنه). چه اگر از این طریق عدول افتد، هر روز مکروهی یابد. (کلیله و دمنه). بعضی به طریق ارث دست در شاخی ضعیف زده. (کلیله و دمنه). چندانکه بدو (گاو) رسیدم، سخن به طریق اکفاء میگفتم. (کلیله و دمنه). و احداث متعلمان به طریق تحصیل علم و موعظت نگرند. (کلیله و دمنه). طریق آن است که این مرهم هم از ایشان طلبی و این عذر هم از درگاه ایشان خواهی. (ترجمه تاریخ یمینی خطی ص 100). طریق آن است که از این مقام برخیزی و به جانب دیگر تحویل کنی. (ترجمه تاریخ یمینی خطی ص 41). اگر چنانک اتفاقاً ظفر و نصرت که مرا افتاده ترا افتادی و من در دست تو اسیر گشتمی با من چه طریق خواستی سپردن. (ترجمه تاریخ یمینی نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف ص 174). گفتا طریق چیست ؟ گفتم برای نزهت ناظران و فسحت حاضران، کتاب گلستانی بشاید تصنیف کردن. (سعدی).
غضبی کز طریق دانش خاست
عقل و دین عذر آن تواند خواست.
اوحدی.
، حال. حالت، عادت. خو. دأب، پیشه. کار. حرفه:
انجم گردون شمردن کی طریق اعور است.
امیر علیشیر نوائی.
، خجل. (غیاث اللغات) (آنندراج)، دراصطلاح رمل، شکلی از اشکال شانزده گانه رمل است. (غیاث اللغات). و نزد اهل رمل شکلی است که در آن فقط نقطه هاست بدینسان:
.... (از کشاف اصطلاحات الفنون)، در نزد فقیهان بر دو گونه است: طریق عام و آن را نافذ هم نامند و طریق خاص که آن را نیز بهمین نام و هم بنام طریق غیرنافذ خوانند. و ذیل لفظ سکه در این باره گفتگو شد، در نزد اهل قرائت قسمی از احوال اسناد است. رجوع به اسناد شود، در نزد شاعران، مرادف طرز و سبک است. رجوع به طرز شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون) _ (: k05l) _
بر آن طریق بنا کردم این قصیده که گفت
سخن که نظم دهند آن درست باید و راست.
مسعودسعد.
هست طریق غریب اینکه من آورده ام
اهل سخن را سزد گفتۀ من پیشوا.
خاقانی.
، در نزد متکلمان و دانشمندان علم اصول، طریق وسیله ای است که با نظر صحیح در آن بتوان به مطلوب رسید، اگر مطلوب تصور باشد طریق آن را معرف گویندو اگر تصدیق باشد طریق آن را دلیل خوانند. علت اینکه ’امکان رسیدن’ در تعریف قید شده بدان سبب است که با عدم توصل یا رسیدن طریق تحقق نمی پذیرد و بهمین سبب فقط امکان توصل در نظر گرفته شده است. و قید ’نظر صحیح’ در تعریف از این رو است که نظر فاسد مطلوب را ایجاب نمیکند و ممکن نیست بوسیلۀ آن به مطلوب رسید زیرا در ماهیت آن وسیله ای برای رسیدن به مطلوب نیست وتعریف مزبور در لفظ ’دلیل’ نیز توضیح داده شد. (از کشاف اصطلاحات الفنون)، در نزد اهل حقیقت ’تصوف’ عبارت از مراسم خدای تعالی و احکام تکلیفی مشروعی است که در آنها رخصت راه نیابد زیرا جستجوی رخصت ها سبب پدید آمدن طبیعتی میشود که مقتضی وقفه و فترت در طریق است. در جرجانی چنین است. (از کشاف اصطلاحات الفنون)، جمع واژۀ طریقه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و رجوع به طریقت و طریقه شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
بطریق بمعنی زاهد ترسایان:
کنم در پیش بطریقوس اعظم
ز روح القدس ابن و اب مجا را.
خاقانی.
رجوع به بطریق شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
بصیغۀ تثنیه. دو شراک در پشت قدم. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (منتهی الارب). دو تسمه است که رویۀ کفش صندل (چاروق) را بزیرۀ آن متصل میکند. (از دزی ج 1 ص 94)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بطریرک. ج، بطارکه. رجوع به بطریرک شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از طریق
تصویر طریق
راه، صراط، روش، نحو، وجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بریق
تصویر بریق
درخشندگی وتابش برق که از ابر جهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطری
تصویر بطری
شیشه ای دهانه تنگ واستوانه ای شکل برای نوشابه وغیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطریر
تصویر بطریر
بی حیا، شلوغ کن، هیاهو کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطریک
تصویر بطریک
جمع بطارکه بطاریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطریقی
تصویر بطریقی
بنحوی بحیثیتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطری
تصویر بطری
((بُ))
ظرف استوانه ای شکل که دهانه آن باریک است و در آن مایعات ریزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طریق
تصویر طریق
((طَ))
راه، شیوه، روش، آئین، مسلک، حال، حالت، عادت، خو، پیشه، شغل، مفرد طرق، طریقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بطریر
تصویر بطریر
((بِ))
مردم بی شرم زبان دراز منهمک در گمراهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طریق
تصویر طریق
راه، روش
فرهنگ واژه فارسی سره
ظرف شیشه ای، بطر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جاده، راه، سبیل، سلک، صراط، گذرگاه، ممر، معبر، روش، طور، گونه، متد، منوال، نحو، وجه، مذهب، مسلک، نحله، پیشه، حرفه، کار، عادت، خو، راه، نغمه، سرود، سبک، طرز، قاعده، قانون، هنجار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بطری: کاری از روی بی فکری نوشیدن از یک بطری: از شما خواسته خواهد شد که شهادت بدهید 1ـ اگر خواب ببینید مایعی شفاف داخل بطری است، دلالت بر آن دارد که شما در تمام مسائل عاطفی، پیروز خواهید شد. 2ـ اگر در خواب بطریی تهی ببینید، نشانه آن است که به دامی خواهید افتاد ولی با تدابیر درست از گرفتاری رها خواهید شد. لوک اویتنهاو
فرهنگ جامع تعبیر خواب