جدول جو
جدول جو

معنی بطرس - جستجوی لغت در جدول جو

بطرس
(بُ رُ)
عزیز (الخوری). نایب بطریرک کلدان در حلب بود. او راست: تقویم مخصوص کنیسۀ کلدانی نسطوری با ترجمه فرانسوی چ 1909م. چاپ خانه یسوعیین. (از معجم المطبوعات ستون 568) ، گرداگرد دهان. (مؤید الفضلاء) ، مرغان را منقار خاردار از دهان. (مؤید الفضلاء)
حنا. خوجۀ مدارس دولتی در مصر ونویسندۀ روزنامۀ الراوی. او راست: نظام التعلیم مطبعۀ الهلال 1896م. (از معجم المطبوعات ستون 568) ، مالیدن چیزی بر زمین. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، پای کشان بر زمین رفتن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
ابراهیم. او راست: الایضاحات الجلیله فی تاریخ حوادث المسأله القبطیه، چ مطبعۀ انکلیزیه بمصر 1893م. (از معجم المطبوعات ستون 568)
بطرس التلمیذ. فطرس. پطرس. پیر (قدیس). یکی از دوازده تن حواری عیسی (ع) (بحدود دهم قبل از میلاد) وی بزمان سلطنت نرون در رم در حدود 67 میلادی شهید شد. ذکران او 29 ژوئن است. رجوع به پطرس و تاریخ گزیده عیون الانباء ص 72 و ترجمه ابن خلدون ص 62 و دزی ج 1 ص 94 و نخبهالدهر دمشقی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بورس
تصویر بورس
مکان خرید و فروش اوراق بهادار و سهام، شهریه ای که دولت، دانشگاه یا مؤسسه ای برای تحصیل به دانشجویی می پردازد، مکان مخصوص خرید و فروش کالایی خاص مثلاً بورس اتومبیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بطری
تصویر بطری
شیشۀ استوانه شکل و دهان تنگ برای نوشابه یا مایع دیگر، بطر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بگرس
تصویر بگرس
نوعی پارچه که از آن کلاه و لباس بارانی می دوخته اند، نوعی سقرلات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بررس
تصویر بررس
رسیدگی کننده
فرهنگ فارسی عمید
بازاری که داد و ستد و معامله (بخصوص اوراق بهادار) در آنجا انجام گیرد، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
بتری. از لغات انگلیسی است که از طریق خلیج فارس وارد فارسی شده و اصل آن در انگلیسی باتل است. (از حاشیۀ برهان چ معین). مأخوذ از انگلیسی آوندی شیشه ای استوانه ای شکل. (ناظم الاطباء). مأخوذ از انگلیسی ظرف شیشۀ دراز. (فرهنگ نظام). این ظرف برای نگهداری نوشابه ها و دیگر مایعات بکار رود. (دزی ج 1 ص 94) ، ساحران. (منتهی الارب) (آنندراج). مردم ساحر و جادوگر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
ابوالعباس نباتی گوید: اسم گیاهی است که برگش نخودی است. در اطراف اشبیلیه معروف است و بعضی از مردم اشبیلیه آنرا شلین نامند و بعضی ازگیاهشناسان عوام آنرا عرق السوس البلدی نامند و برای مداوای نواسیر مجرب است. (از مفردات ابن بیطار)
لغت نامه دهخدا
(بِ رَ / بِ طَ / بَ رَ)
بطریق و یا سردار مجوس. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
بطرقه. مقامی در نزد رومیها. (دزی ج 1 ص 94) ، باطل شدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، ساقط شدن حکم چیزی و ضایع گشتن آن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، برایگان رفتن خون کسی: ذهب دمه بطلا. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، قطع کردن: بطل یحکی، بس کردن سخن. (دزی ج 1 ص 95)
لغت نامه دهخدا
به ترکی یوز را نامند و به هندی حجرالمحک. (فهرست مخزن الادویه). یوز. پلنگ. (دمزن). لغتی است ترکی ریشه پارس بنا بنقل برهان جانوری است شکاری کوچکتر از پلنگ که همان یوز و یوزپلنگ باشد و با کلمه ’ئیل’ بمعنی سال ترکیب شود و سالی را که به روی پلنگ گردش کند ’پارس ئیل’ گویند. ادگار بلوشۀ فرانسوی در توضیحات کتاب جامعالتواریخ رشیدی (ص 56) قسمت فرانسوی آن آرد: در مغولی کلمه بارس در موارد مختلف در ادبیات ترکستان شرقی بمعنی ببر بکار رفته که در سانسکریت و لغت چینی نیز بهمان معنی استعمال شده است. از سوی دیگر مقریزی این کلمه را بطور اعم بمعنی سبع [حیوان درنده ترجمه کرده است و بطور اخص بمعنی شیر آورده. تضاد میان این دوتعبیر واضح است زیرا کلمه بارس در نزد مغولان بمعنی حیوان بسیار بزرگ شکاری بکار رفته که آنرا میشناخته اند یعنی ’ببر’. مغولان و ترکان که بسوریه و مصر رفتند این کلمه را در محاورات خود بکار برده اند و چون درآن منطقه ببر وجود نداشته لذا بر بزرگترین حیوان درندۀ شکاری موجود در آن ناحیه شیر اطلاق شده و معادل ارسلان بکار رفته است. و اما علت اینکه چرا در ایران کلمه بارس ’ببر’ بر یوز و یوزپلنگ اطلاق شده و مفهوم اصلی خود را از دست داده با اینکه در این منطقه این جانور و نام آن ’ببر’ وجود داشته روشن نیست. رجوع به پارس و جامعالتواریخ بلوشه چ 1329 لیدن ص 55 شود
لغت نامه دهخدا
(بِ طَ)
بطریق و بروش و برسم و مانند. (ناظم الاطباء). رجوع به طرز شود، باس و حمله. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
بطرخه. ج، بطارخ از ایتالیایی بوترقه تخم ماهی نمک سود. (دزی ج 1 ص 94) ، پیمانۀ عرق معادل تقریبی یک پنت. (دزی ج 1 ص 94)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
فطرا. به یونانی کوه را گویندو بعربی جبل خوانند. (برهان) (هفت قلزم) (آنندراج). کوه و جبل. (ناظم الاطباء). کوه. (مؤید الفضلاء). و رجوع به بطراسالیون شود.
لغت نامه دهخدا
(بَ رِ)
به یونانی نام دوایی است که آنرا سرخس نیز گویند و آن چوبکی باشد سیاه رنگ و چون بشکنند مغز آن فستقی بود کدو دانه را نافع است. (برهان) (از آنندراج). مأخوذ از یونانی یک قسم دارویی که در دفع کدو دانه بکار میبرند و سرخس نیز گویند. (ناظم الاطباء). بیونانی سرخس است. (فهرست مخزن الادویه). سرخس. (ترجمه فرانسوی مفردات ابن بیطار) (اختیارات بدیعی نسخۀ خطی لغت نامه) (تذکرۀ داود ضریر انطاکی). علف و گیاهی است که سرخس گویند. (شعوری ج 1 ورق 168). و رجوع به سرخس شود
لغت نامه دهخدا
امبروز گوینت، (1842-1914 میلادی) نویسندۀ امریکایی، وی درجنگ داخلی از سپاهیان اتحادیه بود و بیشتر عمر خود را در سانفرانسیسکو صرف روزنامه نویسی کرد و داستانهایی بچاپ رسانید، در 1913م، به مأموریتی محرمانه به مکزیک رفت و ناپدید شد، (از دایره المعارف فارسی)
نام ولیعهد ابلیوس أدریانوس قیصر روم. (از عیون الانباء ج 1 ص 74)
لغت نامه دهخدا
(اِءْ تِ)
چیزی پاک و نفیس خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : هویتطرز فی اللباس و یتطرس فی المطعم، ای یتنوق فلایلبس الا فاخراً و لایأکل الا طیباً. (از اقرب الموارد) ، بری گردیدن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). پرهیز کردن از چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَ رِ)
معرب تفرش. سیدحسین بن سیدرضای بروجردی، معاصر شیخ مرتضی انصاری و صاحب جواهر در رجال منظوم خود گوید:
و المصطفی الجلیل حبر الطبرسی
ذوالنقد عاصرالتقی المجلسی.
الامام السعید، ابوعلی الفضل بن الحسین الطبرسی. طبرس منزلی است میان قاشان و اصفهان. (تاریخ بیهق ص 242). رجوع به طبرسی شود
لغت نامه دهخدا
بارسمبورغ، نام قصبۀ مرکز ایالتی به همین نام در مجارستان، بر نهر غران در 6 هزارگزی شمال غربی لونج واقع گشته است، در گذشته موقع بسیار استواری داشته، ایالتش 142000 تن نفوس دارد که از نژادهای مجار و اسلاو و ژرمن ترکیب یافته اند، (از قاموس الاعلام ترکی ج 2)
لغت نامه دهخدا
(نَنْ دَ / دِ)
بازرس. مفتش. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
بابرس. پارس. ابن اثیر در ضمن حوادث سال 295 هجری قمری و مرگ اسماعیل بن احمد سامانی مینویسد: چون ابونصر احمد (فرزند اسماعیل وارد نیشابور شد بارس کبیر از بیم از گرگان بسوی بغداد گریخت و علت بیم وی آن بود که امیراسماعیل هنگامی که گرگان را از محمد بن زید بازگرفت آنرا بپسر خود احمد سپرد و آنگاه وی را از حکومت آن ناحیه عزل کرد و بارس کبیر را بدان شهر فرستاد و در مدتی که بارس فرمانروایی داشت اموال بسیاری نزد وی از بابت خراج ری و طبرستان و گرگان گرد آمده بود که بالغ بر هشتاد بار میشد و او همه این اموال را برای گسیل کردن نزد اسماعیل حمل کرد ولی همینکه خبر مرگ اسماعیل را شنید آنها را بازگردانید و چون خبر شد که احمد بسوی وی می آمد بترسید و نامه به مکتفی نوشت و اجازه خواست تا نزد وی برود. مکتفی به وی اجازه داد و او با چهار هزار سوار بسوی مکتفی حرکت کرد. احمد سپاهیان خود را بتعقیب بارس فرستاد ولی به او نرسیدند و او از ری گذشته... و ببغداد رسیده بود ولی در این هنگام مکتفی درگذشت و مقتدر جانشین او شد. بارس در نظر مقتدر مردی بزرگ جلوه کرد و رسیدن او ببغداد پس از حادثۀ ابن مقسر بود از این رو مقتدر وی را با سپاهیانش نزد بنی حمدان فرستاد و حکومت دیار ربیعه را به او واگذاشت. اما اصحاب خلیفه نسبت به وی بیمناک شدند که مبادا برآنان تقدم جوید ازین رو با یکی از غلامان وی تبانی کردند تا او را زهر بخوراند و غلام مزبور او را مسموم کرد و آنگاه ثروت وی را بچنگ آورد و زن او را بزنی گرفت. و مرگ وی در موصل روی داد. (از کامل ابن اثیر ج 8 ص 3). و رجوع به ص 21 همان جلد و تجارب الامم ابن مسکویه ج 5 ص 60 و 75 و 76 شود
ابن یهودا، بیرس. پشت دهم سلیمان (ع) تا به یعقوب اسرائیل. رجوع به بیرس و ترجمه مقدمۀ ابن خلدون چ 1336 بنگاه ترجمه و نشر کتاب ص 15 شود
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
نوعی از سقرلات خوب که کلاه بارانی از آن سازند و آب در آن کم سرایت کند و به روغن چرب نشود:
بارگاه طرب باده پرستان ابر است
شفق بگرس بارانی مستان ابر است.
زکی ندیم (از آنندراج) ، حبس و توقیف افراد به دست حکومت: در طهران بگیر و ببند است
لغت نامه دهخدا
(پِ رُ)
نام کشیشی که از طرف امریکا در حفریات بابل نظارت داشت. این حفریات از 1885 میلادی از طرف امریکائیها و آلمانی ها شروع و آثار بسیاری از معابد و غیره کشف شد از جمله معبد شهر نیپ پور است بعد دفتر معاملات و اسنادی بسیار که راجع به قرون 18-13 قبل از میلاد میباشد و در بعض موارد تا زمان تسلط پارسیها پائین می آید. نتیجۀ این کاوشها را نوشته در امریکا منتشر کردند و پطرس کتابهائی در این باب بطبع رساند
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ / طَ رِ)
نیک دروغگوی. (منتهی الارب) (آنندراج). دروغگو. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بطری
تصویر بطری
شیشه ای دهانه تنگ واستوانه ای شکل برای نوشابه وغیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فطرس
تصویر فطرس
نام یکی از حواریون عیسی علیه السلام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بورس
تصویر بورس
فروش اوراق بهادار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بمرس
تصویر بمرس
فرانسوی سوادگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بگرس
تصویر بگرس
پارچه ای بوده که آب در آن کم سرایت میکرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطارس
تصویر بطارس
لاتینی تازی شده سرخس از گیاهان سرخس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطرز
تصویر بطرز
بطریق بروش بمانند. توضیح لازم الاضافه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطرک
تصویر بطرک
تازی گشته پدرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بورس
تصویر بورس
خرید و فروش اوراق بهادار، بها بازار (واژه فرهنگستان)، کمک هزینه پرداختی به دانشجو جهت تحصیل، راتبه (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بطری
تصویر بطری
((بُ))
ظرف استوانه ای شکل که دهانه آن باریک است و در آن مایعات ریزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بورس
تصویر بورس
بها بازار
فرهنگ واژه فارسی سره