- بطراخوس (بَ)
رجوع به بطراخو شود، سرهنگ رومی. ج، بطارقه. (مهذب الاسماء). سرهنگ روم که ده هزار مرد جنگی در زیر حکم او باشد. (ناظم الاطباء). سرهنگ. (مؤید الفضلاء). سرداری از سرداران روم که فرماندۀ ده هزار لشکر بود. رئیس پنج هزار لشکر را طرخان و فرماندۀ دویست نفر را قومس میگفتند. (فرهنگ نظام). ج، بطارقه. سردار فوج رومیان. (غیاث). سرهنگ روم که ده هزار مرد جنگی در زیر حکم او باشد و فروتراز آن ترخان که پنجهزار کس در حکم او باشند و فروتراز آن قومس که دوصد کس در فرمان خود دارد. ج، بطارقه. (منتهی الارب) (آنندراج). لغتی است رومی بمعنی قاید. (ثعالبی، از سیوطی در المزهر). بلغت روم قاید. ج، بطارقه. و در عربی آمده است و بر مطلق رئیس اطلاق شود و در النهایۀ ابن اثیرآمده است: حاذق در امور جنگ بلغت رومی. و در قاموس آمده قایدی که زیردست او ده هزارتن باشند. (از المعرب جوالیقی ص 76). از قواد سپاهی روم که رئیس بر ده هزار تن است و آنان دوازده اند شش همیشه در پای تخت و شش دیگر در شهرهای دیگر. (مفاتیح). ج، بطارقه:
همی ریخت بطریق رومی سرشک
همه رخ پر از آب و دل پر ز رشک.
فردوسی.
و باید که او را (قیصر را) دوازده بطریق بود یعنی سپهسالار، در حکم هر یکی ده هزار مرد و پیوسته از ایشان شش تن پیش قیصر باشند و شش در مملکت می گردند طرنکار از دست بطریق باشد و او را فسطیار نیز گویند و هزار مرد فرمان بردارش باشد و قومس کم از او باشد و اورا دویست فرمانبردار و عسطرتج کم از او باشد و اورا چهل مرد در فرمان. و زاوج کم از او باشد و او را ده مرد فرمان بردار باشد. (بیان الادیان ص 15، 16). اتفاقاً بطریقی از ناحیت آذربایجان و بروایتی از ثغر قزوین به پیش حجاج بن یوسف آمد و بعضی دیگر گویند که بطریق نبود بلکه باذان بود... او را فرمود که با بطریق برو و از ناحیت او بی اذن و اجازت من مفارقت مکن پس بطریق گفت: ایهاالامیر من از تو هزار سوار مرد خواستم. (تاریخ قم ص 258). در فتوح عجم و شام شجاعان و بطریقان بودند که هریک هزاران کافر کشتند. (نقض الفضائح ص 135). هر بطریقی بطریقی گریخت. (درۀ نادره چ 1341هجری شمسی انجمن آثار ملی ص 315)،
{{صفت}} مرد مبارز. (مؤید الفضلاء)، حیله گر. (فرهنگ نظام)، مرغ فربه،
{{صفت}} مرد متکبر. ج، بطارقه. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب)
همی ریخت بطریق رومی سرشک
همه رخ پر از آب و دل پر ز رشک.
فردوسی.
و باید که او را (قیصر را) دوازده بطریق بود یعنی سپهسالار، در حکم هر یکی ده هزار مرد و پیوسته از ایشان شش تن پیش قیصر باشند و شش در مملکت می گردند طرنکار از دست بطریق باشد و او را فسطیار نیز گویند و هزار مرد فرمان بردارش باشد و قومس کم از او باشد و اورا دویست فرمانبردار و عسطرتج کم از او باشد و اورا چهل مرد در فرمان. و زاوج کم از او باشد و او را ده مرد فرمان بردار باشد. (بیان الادیان ص 15، 16). اتفاقاً بطریقی از ناحیت آذربایجان و بروایتی از ثغر قزوین به پیش حجاج بن یوسف آمد و بعضی دیگر گویند که بطریق نبود بلکه باذان بود... او را فرمود که با بطریق برو و از ناحیت او بی اذن و اجازت من مفارقت مکن پس بطریق گفت: ایهاالامیر من از تو هزار سوار مرد خواستم. (تاریخ قم ص 258). در فتوح عجم و شام شجاعان و بطریقان بودند که هریک هزاران کافر کشتند. (نقض الفضائح ص 135). هر بطریقی بطریقی گریخت. (درۀ نادره چ 1341هجری شمسی انجمن آثار ملی ص 315)،
{{صفت}} مرد مبارز. (مؤید الفضلاء)، حیله گر. (فرهنگ نظام)، مرغ فربه،
{{صفت}} مرد متکبر. ج، بطارقه. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب)
