جدول جو
جدول جو

معنی بطحاء - جستجوی لغت در جدول جو

بطحاء
(بَ)
ج، بطائح. جاهای نشیب و فراخ که گذرگاه آب سیل باشد و در آن سنگریزه ها بسیار باشند. (غیاث). آب رفتنگاه فراخ که درو سنگریزه ها باشند. (مؤید الفضلاء). رود فراخ که در آن سنگ ریزه بود. ج، بطائح. (مهذب الاسماء). بطحاوات. (اقرب الموارد). زمین فراخ که از گذرگاه آب سیل باشد و در آن سنگریزها بسیارباشد. (آنندراج) (فرهنگ نظام). جوی در سنگلاخ. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
بطحاء
(بَ)
بطحا. وادی مکۀ معظمه و گاهی از بطحاء مکۀ معظمه مراد باشد. (غیاث) (آنندراج). وادیی بمکه. (دمشقی). نام مقامی است در مکۀ مبارکه. (مؤید الفضلاء). وادی مکۀ معظمه و خود مکه. (فرهنگ نظام). و رجوع به معجم البلدان شود:
از طاعت برشد بقاب قوسین
پیغمبر ما از زمین بطحا.
ناصرخسرو.
خود ملک خواهد تا چنبر این کوس شود
تا صداش از جبل الرحمۀ بطحا شنوند.
خاقانی.
دجله خوناب است زین پس گر نهد سر در نشیب
خاک نخلستان بطحا را کند از خون عجین.
سعدی.
عملش بر حرم بطحا زن
تیغ قهرش بسر اعدا زن.
جامی (از شعوری).
دگر آن مقتدای اهل تقوا
سمی آفتاب اوج بطحا.
؟ (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 3)
شهری است در مغرب نزدیک تلمسان از آن تا تلمسان سه یا چهار روز راه است. (از معجم البلدان). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود
لغت نامه دهخدا
بطحاء
فرا خرود، آبرو، هامون پارسی تازی شده بتک: آوندی به ریخت بت، خم روغن تندابه رو (مسیل گذرگاه سیل)، هامون رود فراخ رود خانه وسیع، مجرای وسیع آب، هامون، زمین فراخ که گذرگاه سیل و دارای سنگریزه های بسیار باشد،جمع بطاح بطایح (بطائح)
فرهنگ لغت هوشیار
بطحاء
((بَ))
رود بزرگ، رود وسیع، مجرای وسیع آب، جمع بطاح، بطائح
تصویری از بطحاء
تصویر بطحاء
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بَ)
زنی که گرداگرد فرج وی فراخ باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(بُ رَ)
شدت تب و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(بَ طَ)
موضعی است در دیار تمیم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَحْ حا)
زن گلوگرفتۀ گران آواز. (منتهی الارب) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جمع واژۀ بطی ٔ. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). رجوع به بطی ٔ شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
درنگ کردن و آهستگی نمودن. (منتهی الارب). درنگی شدن. (تاج المصادر بیهقی). بطء. و رجوع به این مصدر شود
لغت نامه دهخدا
(طِ)
چهار دیه است به مصر. (منتهی الارب) (آنندراج). چهار قریه که به نام طحاء و از توابع مصر است بدین شرح است: دو قریۀ آن در خاور مصر است که یکی از آن دو را طحاالمرج نامند. سومین از اعمال فیوم است و معروف به طحاالخراب میباشد. چهارمین از اعمال اشمونین است که آنرا طحاالمدینه نامند و معروف به ام ّعامودین نیز هست. و ابوجعفر طحاوی محدّث مشهور منسوب به چهارمین طحاء است. (تاج العروس). و صاحب قاموس الاعلام آرد. نام خطه ای است در شمال صعید مصر در طرف مغرب رود نیل و وطن جمعی از مشاهیر معروف به طحاوی بوده است
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ناحیه ای از ولایت بصره. (قاموس الاعلام ترکی ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ بَ)
کنیت عبد مناف است
لغت نامه دهخدا
رود فراخ رود خانه وسیع، مجرای وسیع آب، هامون، زمین فراخ که گذرگاه سیل و دارای سنگریزه های بسیار باشد،جمع بطاح بطایح (بطائح)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطاء
تصویر بطاء
آهستگی نمودن، درنگ نمودن، کندی درنگ
فرهنگ لغت هوشیار