جدول جو
جدول جو

معنی بطاینی - جستجوی لغت در جدول جو

بطاینی(بَ یِ)
ابوالحسن علی بن ابی حمزه سالم بطاینی. از اصحاب حضرت صادق و حضرت کاظم علیهم االسلام و واقفی مذهب و ملعون و کذاب بوده و از اکابر فرقۀ واقفه است و نسبت به حضرت رضا علیه السلام بیشتر از دیگران عداوت داشت و کتاب الصلوه و الزکوه و التفسیر از تألیفات اوست. (از ریحانه الادب ج 1). و رجوع به خاندان نوبختی ص 72 شود، سنگ. (ناظم الاطباء). بیونانی اسم سنگلاخ است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
بطاینی(بَ یِ)
منسوب به بطاین. (اللباب فی تهذیب الانساب). رجوع به بطاین شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بدبینی
تصویر بدبینی
بدگمانی، بدبین بودن
فرهنگ فارسی عمید
ویژگی علومی که به مطالعه و بررسی سیر بیماری بر روی بیمار می پردازد مثلاً روان شناسی بالینی
فرهنگ فارسی عمید
(بَ یِ)
این کلمه در انساب سمعانی آمده و بطائنی یا بطاینی بدان نسبت داده شده است اما در متونی که در دسترس ما هست کلمه بطائن یا بطاین بدست نیامد. و ظاهراً بطائنی منسوب به بطان است و رجوع به بطان شود
لغت نامه دهخدا
(بَ یِ)
شیخ محمد... رجوع به بطائحی شود،
{{اسم مصدر}} توانگری و فراخی عیش. (غیاث). شادی سخت. نشاط. خرمی. خوشی:
تا خبر یابم جامی دو سه اندر فکنم
رخ کنم سرخ وفرود آیم با ناز و بطر.
فرخی.
او ز بهر ما، در کوشش و رنج
ما گرفته همه زو ناز و بطر.
فرخی.
اسب را با ستام و زر کردی
مر مرا با نشاط و عیش و بطر.
فرخی.
شادمان گشت و اهتزاز نمود
روی او سرخ شد ز لهو و بطر.
مسعودسعد.
ناله چرا کند چو به دل درش درد نیست
ور ناله میکندبچه آرد همی بطر.
مسعودسعد.
همچو هامون قیامت گرد میدان جوق جوق
زمره ای اندر عنا و مجمعی اندر بطر.
سنایی.
جان فریبرز از این شرف طرب افزود
ذات منوچهر از این خبر بطر آورد.
خاقانی.
بسر ناخن غم روی طرب بخراشید
بسر انگشت عنا جام بطر بازدهید.
خاقانی.
عزلتی دارم و امن اینت نعیم
زین دو نعمت بطری خواهم داشت.
خاقانی.
، گردن کشی کردن از حق و قبول ناکردن آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) : الحدیث الکبر بطرالحق. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، مکروه داشتن چیزی که سزاوار کراهت نباشد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، فیریدن و تکبر کردن، یقال: بطرت عیثک کما یقال: المت بطنک و رشدت امرک، ای الم بطنک و رشد امرک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دنه گرفتن. (زوزنی) (زمخشری) (تاج المصادر بیهقی) (مهذب الاسماء) :
زمانه را و فلک را همی بکس نشمرد
کمینه مردی از ایشان ز کبر و عجب و بطر.
عنصری.
اگریک لحظه از قبضۀ توکل بیرون آید و کبر و بطر را بخویشتن راه دهد... (تاریخ بیهقی چ ادیب). طرفه آنکه افاضل و مردمان هنرمند از سعایت و بطر ایشان در رنج اند. (تاریخ بیهقی چ ادیب). جمشید را بطر نعمت گرفت و شیطان در وی راه یافت. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 33).
ماه تو با جلالت و عز تو با ثبات
عمر تو با سعادت و عیش تو بی بطر.
مسعودسعد.
علم و خردش بیشتر است از همه لیکن
در دیدش بیشرمی و در سر بطری نیست.
سنایی.
چونکه یکچندی آنجاببود (شتربه) و قوت گرفت و فربه گشت بطر آسایش و مستی نعمت بدو راه یافت. (کلیله چ مینوی ص 61). و توانگر خلایق اوست که بطر نعمت بدو راه نیابد. (کلیله چ مینوی ص 95). و حکما گویند که هرکه با پادشاهی که از بطر نصرت ایمن باشد و از دهشت هزیمت فارغ، مخاصمت اختیار کند مرگ را بحیلت بخویشتن راه داده باشد. (کلیله چ مینوی ص 233). دمنه گفت همچنین است، و فرط اکرام ملک این بطر بدو راه داده است. (کلیله چ مینوی ص 93) .و راحت در ضمیر ایشان هم آن محل نیابد که بطر مستولی گردد و تدبیری فرو ماند. (ایضاً همان کتاب ص 268). چون در هر دوری و مدتی بندگان را بطر نعمت و نخوت ثروت و خیلای رفاهیت از قیام بالتزام اوامر باری جلت قدرته... (جهانگشای جوینی).
چون خدا خواهد نگفتند از بطر
پس خدا بنمودشان عجز بشر.
مولوی.
بومسیلم را بگو کم کن بطر
غرۀ اول مشو آخر نگر.
مولوی.
چند گلگونه بمالید از بطر
سفرۀ رویش نشد پوشیده تر.
مولوی.
با فوجی بطل از روی بطر، بطرّو تثقیف رماح و سن اسنه و ارهاف مرهفات پرداخته... (درۀ نادره چ 1341 هجری شمسی انجمن آثار ملی ص 339).
- پربطر، بسیار متکبر. پرغرور:
چون برگ او بزینت دیبای شوشتر نیست
آهنگ این شجر کن گر سرت پربطر نیست.
ناصرخسرو.
، سرگشته شدن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (زوزنی). دهشت و حیرت گرفتن کسی را هنگام هجوم نعمت از قیام بحق آن یا طغیان به نعمت یا در نعمت. (از اقرب الموارد). دهشت و حیرانی و غفلت. (غیاث). سرگشتگی و دهشت و حیرت. (فرهنگ نظام) (آنندراج)، ناسپاسی نعمت کردن. (منتهی الارب). خفیف شمردن نعمت و کفران آن و ناسپاسی بدان. (از اقرب الموارد)، ناسپاسی و نافرمانی. (غیاث). نافرمانی. (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء). نافرمانی نمودن بواسطۀ نعمت. (آنندراج) : و کم اهلکنا من قریهبطرت معیشتها. (قرآن 58/28)
علی بن عساکر. رجوع به ابن عساکر و ریحانه الادب ج 1 و اللباب فی تهذیب الانساب شود، فیرنده. (منتهی الارب) ، کسی که مکروه دارد چیزی را که سزاوار کراهت نباشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ یِ)
رجوع به بطائحی شود
لغت نامه دهخدا
(بَ ءِ)
بطاینی. رجوع به بطاین شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بیدینی
تصویر بیدینی
بی کیشی لامذهبی مقابل دینداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالینی
تصویر بالینی
چگونگی بیماری و حالت آن در مدت بستری بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بددینی
تصویر بددینی
بد مذهبی بد کیشی الحاد مقابل بهدینی خوش کیشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدبینی
تصویر بدبینی
عیبجوئی کردن، سوءدر امور نگریستن
فرهنگ لغت هوشیار
صمغ حاصل از کاجها. توضیح: این نام امروزه بطور کلی بمفهوم عام تر بانتین استعمال گردد تربانتین
فرهنگ لغت هوشیار
کیانایی: کسانی که اپرام (طبیعت) را سازنده جهان می دانند، کسانی که آدمی را آفریده کیانای چارینه می دانند حکیمی که آدمی را آفریده از چهار طبیعت (طبایع اربع) می داند، حکیمی که طبیعت و دهر را خالق جهان می دانست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاطینی
تصویر لاطینی
منسوب به لاتین: از قوم لاتین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطریقی
تصویر بطریقی
بنحوی بحیثیتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیکینی
تصویر بیکینی
مایو دو تکه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بالینی
تصویر بالینی
منسوب به بالین، مطالعه ناخوشی های بیماران بستری و کلینیکی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بدبینی
تصویر بدبینی
Cynicism
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بدبینی
تصویر بدبینی
cynisme
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بدبینی
تصویر بدبینی
シニシズム
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بدبینی
تصویر بدبینی
ציניות
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بدبینی
تصویر بدبینی
निराशावाद
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بدبینی
تصویر بدبینی
sinisme
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بدبینی
تصویر بدبینی
เสียดสี
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بدبینی
تصویر بدبینی
cynisme
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بدبینی
تصویر بدبینی
Zynismus
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بدبینی
تصویر بدبینی
cinismo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بدبینی
تصویر بدبینی
cinismo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بدبینی
تصویر بدبینی
cinismo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بدبینی
تصویر بدبینی
玩世不恭
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بدبینی
تصویر بدبینی
cynizm
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بدبینی
تصویر بدبینی
цинізм
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بدبینی
تصویر بدبینی
цинизм
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بدبینی
تصویر بدبینی
냉소주의
دیکشنری فارسی به کره ای