شهری بشام. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). شهری بوده در خطۀ حوران سوریه در 90 هزارگزی جنوب شرقی دمشق و در زمان رومیان قدیم اهمیت بسزایی داشته. بسال سیزده هجری خالد بن ولیدآنرا فتح نمود. رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود
شهری بشام. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). شهری بوده در خطۀ حوران سوریه در 90 هزارگزی جنوب شرقی دمشق و در زمان رومیان قدیم اهمیت بسزایی داشته. بسال سیزده هجری خالد بن ولیدآنرا فتح نمود. رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود
جانشین شلمغانی. ابن العزاقر مؤسس مذهب عزا قریه بود. در خاندان نوبختی آمده است: بعد از قتل شلمغانی یک نفر بنام بصری جانشینی او را ادعا کرد و مدعی شد که روح شلمغانی دراو حلول کرده و او مقام الوهیت دارد. وی در سال 340هجری قمری درگذشت. رجوع به خاندان نوبختی ص 237 شود نام پزشکی است که ابن بیطار در مفردات مکرراز او روایت کند. رجوع به مفردات ابن بیطار ذیل کلمات: زعفران، ارماک، جزر، برسیاوشان و جز آنها شود
جانشین شلمغانی. ابن العزاقر مؤسس مذهب عزا قریه بود. در خاندان نوبختی آمده است: بعد از قتل شلمغانی یک نفر بنام بصری جانشینی او را ادعا کرد و مدعی شد که روح شلمغانی دراو حلول کرده و او مقام الوهیت دارد. وی در سال 340هجری قمری درگذشت. رجوع به خاندان نوبختی ص 237 شود نام پزشکی است که ابن بیطار در مفردات مکرراز او روایت کند. رجوع به مفردات ابن بیطار ذیل کلمات: زعفران، ارماک، جزر، برسیاوشان و جز آنها شود
دهی از دهستان همت آباد شهرستان بروجرد. سکنۀ آن 394 تن. آب از رودخانه. محصول آنجا غلات، برنج. شغل اهالی آن زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6) ، گونۀ بعض گیاهان ازجمله دلبوث (سوسن احمر). (ترجمه مفردات ابن بیطار و متن عربی ج 2 ص 91 س 7)
دهی از دهستان همت آباد شهرستان بروجرد. سکنۀ آن 394 تن. آب از رودخانه. محصول آنجا غلات، برنج. شغل اهالی آن زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6) ، گونۀ بعض گیاهان ازجمله دلبوث (سوسن احمر). (ترجمه مفردات ابن بیطار و متن عربی ج 2 ص 91 س 7)
مأخوذ از تازی، هوشیاری و زیرکی و بصیرت و عاقبت اندیشی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، بینائی: گفتند باری کم گری تا کم نگردد مبصری که چشم نابینا شود چون بگذرد از حد بکا. مولوی (دیوان کبیر ج 1 ص 6)
مأخوذ از تازی، هوشیاری و زیرکی و بصیرت و عاقبت اندیشی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، بینائی: گفتند باری کم گری تا کم نگردد مبصری که چشم نابینا شود چون بگذرد از حد بکا. مولوی (دیوان کبیر ج 1 ص 6)