جدول جو
جدول جو

معنی بشیک - جستجوی لغت در جدول جو

بشیک
(بَ)
مخصوص و خاص. (ناظم الاطباء). ترجمه خاصه است. (شعوری ج 1 ورق 216)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بشیر
تصویر بشیر
(پسرانه)
بشارت دهنده، مژده دهنده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بشیز
تصویر بشیز
ظرف آب از جنس چرم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشیک
تصویر کشیک
پاس، نگهبانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشیر
تصویر بشیر
کسی که مژده و خبر خوش بیاورد، مژده دهنده، بشارت دهنده، از القاب پیامبر اسلام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشتک
تصویر بشتک
خمره، کوزۀ سفالی، بستو
فرهنگ فارسی عمید
(پُ)
گربه. سنور
لغت نامه دهخدا
مرکز دهستان بایک 150هزارگزی شمال تربت حیدریه، سکنۀ آن 5149 تن، شغل مردم زراعت و کسب و مالداری، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)، مقام، و رجوع به پایه شود
دهستانی از شهرستان تربت حیدریه در باختر شوسۀ مشهد به زاهدان مرکب از 10 آبادی، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
بائک. شتر فربه. (آنندراج). ناقه بائک. ج، بوک، بیّک. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
کژ باشد که به کلاه و جوراب کنند. (از فرهنگ اسدی). قز باشد که به جوراب و کلاه بافند. (حاشیۀ فرهنگ اسدی) :
فاخته گون شد هوا ز گردش خورشید
جامۀ خانه بتیک فاخته گون شد.
رودکی
لغت نامه دهخدا
(بْری / بِ)
نوعی کشتی با دو دگل. (یادداشت دهخدا). و رجوع به بریق شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
برکت یافته: طعام بریک. (از منتهی الارب). مبارک فیه. (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(بَشْ شا)
بسیار دروغ گوی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). دروغ زن. (مهذب الاسماء). کذاب
لغت نامه دهخدا
(بِ /تَ / بُ تُ / تَ)
بشنک. مرطبان و خمرۀ کوچک را گویند. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). خمره. (سروری) (شرفنامۀ منیری). خمرۀ کوچک. (مؤید الفضلاء).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ابریشم فرومایه و آنرا کژو کج و قز گویند. (برهان). ابریشم فرومایه و پست که کج نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به بنیسک شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ذکر بکیک، شمشیر در خاک اندازنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان شاخنات است که در بخش درمیان شهرستان بیرجند واقع است و 440 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بُ رَ)
شهری است به یمامه. (منتهی الارب) (از مراصد)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
شیرخوار. کودک بشیر، نظیر: بخرد.
- توگی بشیر، توگی شیردار. نوعی غذاست از ارزن که چون شیر برنج بپزند و در جنوب خراسان متداول است
لغت نامه دهخدا
پاسبان، نگهبان، نوبت دار کشک ترکی پاسپایی (گویش گیلکی) نگاهبانی مراقبت پاس: (میخواستند که بحوالی خوابگاه بکشیک و پاسبانی قیام نمایند)، یا اهل کشیک. کشیکچیان قراولان: و اهل کشیک شب متفرق شده کشیکچیان روز هنوز نیامده بودند. یا در کشیک بودن، پاسدار بودن قراول بودن: (از قور چیان ذو القدر که در کشیک بودند مصرنامی قور غلو بجوهه سلطان زخم کاری زده نا چیز گردانید)، پاسدار قراول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبیک
تصویر شبیک
تیغ کلاغ (گلایول) ازگل ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشیک
تصویر پشیک
گربه سنور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشاک
تصویر بشاک
بسیار دروغ گوی، دروغ زن دروغساز بسیار دروغگو کذاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشتک
تصویر بشتک
مرتبان (مرطبان) خمره کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشیج
تصویر بشیج
مساوی وبرابر ویکسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشیر
تصویر بشیر
بشارت دهنده، مژده آورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشیز
تصویر بشیز
مطهره، ظرف آبی که از چرم ساخته باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بریک
تصویر بریک
فزونی یافته همایون فرخنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشیک
تصویر کشیک
((کِ))
پاسبانی، نگهبانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پشیک
تصویر پشیک
((پُ))
پشک. پوشک، گربه، سنور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بشیز
تصویر بشیز
((بَ))
مطهره، ظرف آبی که از چرم ساخته باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بشاک
تصویر بشاک
((بَ شّ))
بسیار دروغگو، کذاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بشتک
تصویر بشتک
((بُ یا بَ تَ))
خمره کوچک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بشیر
تصویر بشیر
((بَ))
مژده رسان، نیکو روی، خوبروی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بریک
تصویر بریک
آنولپ
فرهنگ واژه فارسی سره