جدول جو
جدول جو

معنی بشینی - جستجوی لغت در جدول جو

بشینی
(بَ نا)
از قرای بغداد است. (از معجم البلدان) ، دو کرانۀ چرم و غیر آن بهم باز نهاده دوختن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). پوست بر روی پوست دوختن. (مؤید الفضلاء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بینی
تصویر بینی
عضو بدن انسان و حیوان که بالای دهان قرار دارد و به وسیلۀ آن تنفس و بوها را استشمام می کنند و از داخل به وسیلۀ پردۀ غضرونی دو قسمت می شود، کنایه از کبر، غرور
بینی کردن (زدن): کنایه از خودبینی کردن، کبر و غرور ورزیدن، برای مثال هرکسی کاو از حسد بینی کند / خویش را بی گوش و بی بینی، کند (مولوی - ۵۲)
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
منسوب به بشیل رجوع به بشیل شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
به معنی نشستن و نشستگی و نشینندگی به آخر اسم آید در ترکیبات زیر: اجاره نشینی. اعتکاف نشینی. اورنگ نشینی. بادیه نشینی. بالانشینی. بردرنشینی. بست نشینی. بیابان نشینی. پائین نشینی. پالکی نشینی. پرده نشینی. پس نشینی. پشت میزنشینی. پیش نشینی. تخت نشینی. ته نشینی. جانشینی. جزیره نشینی. جنگل نشینی. چادرنشینی. چله نشینی. حاشیه نشینی. حجله نشینی. حومه نشینی. خاک نشینی. خاکسترنشینی. خانقاه نشینی. خانه نشینی. خرابه نشینی. خلوت نشینی. خم نشینی. خوش نشینی. درگه نشینی. دل نشینی. ده نشینی. راه نشینی. روستانشینی. ره نشینی. زاویه نشینی. زیرنشینی. زیرپانشینی. زیج نشینی. ساحل نشینی. سایه نشینی. سجاده نشینی. سدره نشینی. سرنشینی. شب نشینی. شهرنشینی. صحرانشینی. صدرنشینی. صف نشینی. صفه نشینی. صومعه نشینی. کاخ نشینی. کجاوه نشینی. کرایه نشینی. کرسی نشینی. کشتی نشینی. کناره نشینی. کوه نشینی. گاه نشینی. گوشه نشینی. عزلت نشینی. عقب نشینی. عماری نشینی. محمل نشینی. مرزنشینی. مسجدنشینی. مسندنشینی. والانشینی. ویرانه نشینی. هم نشینی. هودج نشینی. رجوع به هر یک از این کلمات در ردیف خود شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
نسبت به بشان است که قریه ای از قرای مرو بوده. (ازسمعانی) (از اللباب ج 1 ص 125). رجوع به بشان شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
محمد بن عبدالحی شبینی شافعی. نحوی و ادیب و محدث از دانشمندان قرن 13 هجری قمری از آثار اوست: حاشیه ای بر خاتمۀ الفیۀ ابن مالک در نحو. و حاشیه ای بر الجامعالصغیر در حدیث. (از المعجم المؤلفین ج 10 ص 131)
احمد میهی شبینی نعمانی. فقیه، متکلم. از آثاراوست: هدایهالمرید شرح بر جوهرالفرید در توحید. حاشیۀ شرح شصت مسأله در فقه شافعی. در سال 1263 هجری قمری حیات داشته است. (از معجم المؤلفین ج 2 ص 191)
لغت نامه دهخدا
(رُ شَ)
منسوب است به رشین که دیهی است از دیه های جرجان. رجوع به رشین و رشینی (ادریس بن...) شود
لغت نامه دهخدا
(رُشَ)
ادریس بن ابراهیم رشینی جرجانی، از مردم جرجانست. (از منتهی الارب) (از تاج العروس، ذیل مادۀرشن). مؤلف تاج العروس گوید: او از اسحاق بن صلت روایت دارد و احمد بن حصن نقدی از او روایت کرده است
لغت نامه دهخدا
(بَ)
احمد بشیری بن محمد. محدث بود. (منتهی الارب). احمد بن محمد بن عبدالله بشیری. وی از علی بن خشرم روایت کرده و عبدالله بن جعفر بن ورد و دیگران از وی روایت دارند. (از اللباب ج 1). واژه ی محدث از ریشه ’حدیث’ گرفته شده و به کسی اطلاق می شود که تخصص در نقل، حفظ و تحلیل احادیث دارد. این فرد معمولاً بر متون حدیثی مسلط است و می تواند صحیح را از ضعیف تشخیص دهد. محدثان نقش نگهدارنده سنت نبوی را داشتند و از طریق کتابت یا روایت شفاهی، احادیث را به نسل های بعدی منتقل کردند. برخی از معروف ترین محدثان عبارتند از بخاری، مسلم، ترمذی و نسائی.
لغت نامه دهخدا
(بَ)
شیخ محمد بشیلی. از شیوخ صالح بود و شیخ عبدالقادر گیلانی را مصاحبت میکرد و به وی حسن ظن بسیار داشت. وی در شعبان سال 594 هجری قمری درگذشت. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
ازدانشمندان اواخر قرن 13 هجری قمری است. رجوع به علی بن جلبی شبینی شود. (معجم المؤلفین ج 7 ص 54 و 107)
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ)
دهی از دهستان ریوند بخش حومه شهرستان نیشابور. سکنه آن 101 تن. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات. شغل اهالی آن زراعت و گله داری. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
منسوب به بشیت. رجوع به بشیت شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
منسوب به بوینه که نام قریه ای است در دوفرسخی مرو. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
هشام بن محمد بشتنی منسوب به بشتن. (منتهی الارب). هشام بن محمد بن عثمان بشتنی از خاندان وزیر ابوالحسن جعفر بن عثمان مصحفی. وی حکایتی از وزیر احمد بن سعد بن حزم روایت کرد که همان روایت را ابومحمدعلی بن احمد بن خرم ظاهری از او روایت کرده است. (از معجم البلدان). و رجوع به بشتن شود، هدیه دادن به آورندۀ خبر خوش. (از دزی ج 1ص 88) ، روی پوست برداشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). روی پوست تراشیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (از دزی ج 1 ص 88). ظاهر پوست برداشتن. (آنندراج). پوست کندن بشره که موی بر آن روید. (از اقرب الموارد) ، محو کردن کلمه ای از نوشته ای بوسیلۀ خط زدن روی آن و افزودن کلمه ای بالای آن کلمه. (از دزی ج 1 ص 88) ، محو کردن، تراشیدن کلمه ای از نوشته با قلم تراش. (از دزی ج 1 ص 88) ، بریدن موی بروت تا آنکه بشره ظاهر گردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گرفتن بروت را چنانکه بشره ظاهر شود. (آنندراج). بریدن شارب چنانکه بشره آشکار گردد. (از اقرب الموارد) ، خوردن ملخ همه رستنی زمین را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خوردن ملخ جمله گیاه را. (تاج المصادر بیهقی). خوردن ملخ گیاه را. (آنندراج). خوردن ملخ آنچه را که بر روی زمین است. (از اقرب الموارد) ، جماع کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مجامعت کردن. (تاج المصادر بیهقی). مباشرت کردن. (آنندراج). آرمیدن با زن
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ)
منسوبست به بشتن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ابوداود سلیمان بن ایاس بسینی مروزی. وی به عراق سفر کرد و حدیث شنید. (از معجم البلدان). و رجوع به لباب الانساب ص 125 شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
منسوبست به بسینه که قریه ای است از قرای مرو در دو فرسخی آن. (سمعانی). و رجوع به اللباب ص 135 و بسینه شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
اسحاق بن ابراهیم بن جریر بشانی از مردم بشان مروبود. پیری نیکوکار بود و پیش از 280 هجری قمری درگذشت. (از اللباب ج 1 صص 125- 126) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ابوالقاسم خلف بن هبهاﷲ... بشیتی مکی. محدث بود و بسال 463 هجری قمری در مکه درگذشت. (از معجم البلدان). و رجوع بهمان متن، و اللباب فی تهذیب الانساب شود
لغت نامه دهخدا
عضو بدن انسان و حیوانات میباشد که در بالای دهان قراردارد و با آن نفس کشیده میشود و بو استشمام میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بینی
تصویر بینی
Nasal
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بینی
تصویر بینی
nasal
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بینی
تصویر بینی
nasal
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بینی
تصویر بینی
nasal
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بینی
تصویر بینی
จมูก
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بینی
تصویر بینی
neusaal
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بینی
تصویر بینی
nasal
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بینی
تصویر بینی
nasale
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بینی
تصویر بینی
nasal
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بینی
تصویر بینی
鼻音的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بینی
تصویر بینی
nosowy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بینی
تصویر بینی
носовий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بینی
تصویر بینی
носовой
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بینی
تصویر بینی
नासिका
دیکشنری فارسی به هندی