جدول جو
جدول جو

معنی بشورد - جستجوی لغت در جدول جو

بشورد
شسته
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیورد
تصویر بیورد
(پسرانه)
نام چند تن از شخصیتهای شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بشور
تصویر بشور
لعن، نفرین، دعای بد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشاورد
تصویر بشاورد
زمین پشته پشته، زمین ناهموار و دارای کتل و کریوه
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
یکی از کوره های بطن الریف در مصر است. (از معجم البلدان). شهری در مصر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
رجوع به اشود و نزهه القلوب مقالۀ 3 ص 72 شود، نام یکی از منازل ماهها. (همان کتاب ص 107 و 173 و 186 و 243 و 262 و 266) ، نام شهریست. (همان کتاب ص 148)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
مژده دادن کسی را. (آنندراج). مژدگانی دادن. (تاج المصادر بیهقی) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). و رجوع به بشر و بشاره شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نام شهریست در خراسان مشهور به باورد. (برهان). به ابیورد اشتهار دارد و آن را باورد نیز خوانند. (جهانگیری). و رجوع به باورد و ابیورد شود
لغت نامه دهخدا
نام مبارزی است که افراسیاب بمدد پیران ویسه فرستاد. (برهان). و او را باورد نیز می گفته اند. (انجمن آرا) (آنندراج). نام مبارزی است. (شرفنامۀ منیری) :
چو کاموس و منشور خاقان چین
چو بیورد و چون شنگل پیش بین.
فردوسی
نام یکی از سران سپاه یزدگرد اول:
الان شاه و چون پهلوان سپاه
چو بیورد و شکنان زرین کلاه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
محلی بحدود چغانیان. رجوع به حدود العالم چ 1340 هجری شمسی دانشگاه طهران ص 120 شود، جلدی و چابکی نمودن. (برهان) (مؤید الفضلاء) (ناظم الاطباء). جلدی نمودن. (سروری). چالاکی نمودن. (غیاث). چستی و زرنگی در کارها کردن. و رجوع به شعوری ج 1 ورق 186 شود، رخنه افگندن و کردن. (مؤید الفضلاء) ، وسمه کشیدن بر او. (ناظم الاطباء) ، بستن از رسن و مانند آن. (مؤید الفضلاء)
لغت نامه دهخدا
(بِ گَ)
شکاری. (از برهان). صیاد. شکارچی. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(بَ وَ)
یکی از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان سیرجان. این دهستان در شرق سعیدآباد واقع است و حدود آن بدین شرح است: از شمال به دهستان کوه پنج، از مشرق به دهستان گوغر، از جنوب به دهستان خبر، از مغرب به دهستان حومه سعیدآباد. آب آن از قنات و چشمه و محصول عمده آن حبوب، لبنیات، غلات، کرک، پشم، روغن و کتیرا است. این دهستان از 60 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن 2918 تن است. مرکز دهستان قریۀ بلورد و قرای مهم آن عبارتند از: تنگوئیه، تکیه، گلناآباد، چنارکف، حشون و اسطور. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
مرکز دهستان بلورد، بخش مرکزی شهرستان سیرجان. سکنۀ آن 180 تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات و حبوب است. ساکنان این ده از طایفۀ بچاقچی هستند ومزارع علی آباد، نصرآباد، زمزج جزء این ده هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
کوهی در شمال غربی ترشیز (کاشمر)
لغت نامه دهخدا
(بَ وَ)
بشأور. شهریست بناحیت پارس توانگر ازگرد وی. یکی باره است شاپورخسرو کرده است و اندر وی دو آتشکده است که آن را زیارت کنند و بنزدیک وی کوهیست که بر آن صورت هر ملکی و موبدی و مرزبانی که بوده است نگاشته است و سرگذشتهای ایشان بر آن جای نبشته است و اندر حدود وی کوهی است که از وی دودی همی برآید که هر مرغی که بالای آن دود بپرد بسوزد و بیفتد، وایکان و کارج دو شهرکند از بشاورد. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(بُ وَ)
زمین پشته پشته را گویند. (برهان) (از سروری) (اوبهی) (مؤید الفضلاء) (از رشیدی). زمین ناهموار. (ناظم الاطباء). صاحب برهان بمعنی پشته پشته آورده و این همان لغت بستاوند است و یکی ازین دو مصحف شده است. (از انجمن آرا) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
همان ابیورد خراسان است که بین سرخس و نسا قرار دارد. (از معجم البلدان). نام بلده ای است در خراسان و گویند کیکاوس زمینی به باوردبن گودرز به اقطاع مقرر فرموده بود و او این شهر را در آن زمین بنا نمود و بنام خود کرد. (آنندراج) (برهان قاطع) : باورد اندر میان کوه و بیابان است، جای بسیار کشت و برز و هوایی درست و مردمانی جنگی. (حدود العالم). سلطان فرمود تا نامها نبشتند به هرات و پوشنگ و طوس و سرخس و نسا و باورد و بادغیس. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 44). و رجوع به ابیورد و تاریخ جهانگشای جوینی ج 1 ص 123 و نزهه القلوب ص 212 و تاریخ گزیده ص 376 و 435 و فهرست عالم آرای عباسی و حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 564 و 592 و ج 4 ص 130 و 253 و قاموس الاعلام ترکی شود
دهی از دهستان حومه بخش لنگۀ شهرستان لار که در 24هزارگزی شمال لنگه در دامنه واقع است و 182 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بشور
تصویر بشور
نفرین، دعای بد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشاورد
تصویر بشاورد
زمین پشته پشته زمین ناهموار و دارای کتل و کریوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشگرد
تصویر بشگرد
صیاد، شکارچی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشاورد
تصویر بشاورد
((بُ وَ))
زمین تپه ماهور، زمین ناهموار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بشگرد
تصویر بشگرد
((بِ گَ))
شکار، شکارگاه، شکاری، صیاد
فرهنگ فارسی معین
بجا، بموقع، مناسب، وارد
متضاد: بی مورد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
به گرمابه رفتن زائو و نوزادش، چهل روز پس از زایمان
فرهنگ گویش مازندرانی
دست شستن، قطع امید کردن، دست شستن از چیزی یا کاری
فرهنگ گویش مازندرانی
بی حیا، بی چشم و رو
فرهنگ گویش مازندرانی
بی حیا، دریده
فرهنگ گویش مازندرانی
از انشعابات نهرزن مرد، نهری از رودخانه ی هراز آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
شستن
فرهنگ گویش مازندرانی
نفرین، آرزوی مرگ کردن برای کسی
فرهنگ گویش مازندرانی