جدول جو
جدول جو

معنی بشنه - جستجوی لغت در جدول جو

بشنه
(بِ نَ / نِ)
گیاهی است باریک با شاخسار فراوان و دراز و باریک و گره دار که همه از منشاءواحد جدا شوند و بیشتر بر روی تخته سنگها گسترده شوند. طولش به اندازۀ انگشت و رنگش سبز مایل بزردی و سفیدی باشد. رجوع به ترجمه فرانسوی ابن بیطار شود
لغت نامه دهخدا
بشنه
(بِ نِ)
دهی از دهستان حومه مشکان بخش نی ریز شهرستان فسا. سکنۀ آن 291 تن. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات. شغل اهالی آن زراعت و قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7) ، برهم زدن و پریشان کردن. (برهان) (سروری). پریشان کردن. (غیاث). بشوریدن. (شرفنامۀ منیری). شوریده کردن و برهم زدن و پریشان نمودن. (ناظم الاطباء). رجوع به شولیدن و ژولیدن و شوریدن شود:
فلک در بشولیدن کار اوست
تو بنشین و بگماز بستان ز دوست.
بهرامی (از سروری) (از فرهنگ نظام).
بربند دست آسمان، ببشول بنگاه جهان
برزن زمین را بر زمان وانداز در قعر سقر.
اثیرالدین اخسیکتی (ازسروری) (از فرهنگ نظام).
و می گفت الله الله و من پنهان گوش میداشتم. گفت ای بوعلی مرا مبشول برفتم و باز آمده و او همان میگفت تا جان بداد. (تذکره اولالیاء عطار ج 2 ص 191) ، حرکت دادن و جنباندن، آمیختن و مخلوط کردن، پاشیدن و افشاندن، اجرا کردن. (ناظم الاطباء) ، کارگزاری کردن و کارسازی نمودن. (از برهان). کارسازی نمودن. (ناظم الاطباء). گزاردن کار. (سروری). گذاشتن کار. (فرهنگ نظام) :
نریمان ببد شاد و گفتا ممول
همه کارهای دگر بربشول.
اسدی (گرشاسب نامه ص 247).
، درمانده و متحیر نشستن. (برهان) (مؤید الفضلاء) (ناظم الاطباء). پریشان و متحیر شدن و کردن. (فرهنگ نظام) ، چست و چالاک و ماهر بودن، جنبیدن، نشستن از ماندگی. (ناظم الاطباء) ، باهوش بودن. هوشمند بودن. رجوع به شولیدن، ژولیدن و ژولیده شود
لغت نامه دهخدا
بشنه
(بِ نَ)
یک قسم از ارزن. (ناظم الاطباء). امروز در الجزایر این نام را بنوعی گاورس دهند. (یادداشت مؤلف). ذرت خوشه ای. جاورس. ذرت هندی. جوکن. ذرت جاروئی. ذرت خوشه آویز. ذرت چهل چراغی. ذرت قندی. گندم مصری. و رجوع به فرهنگ فرانسه بفارسی نفیسی شود
لغت نامه دهخدا
بشنه
می توان، می شود، بریزد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بینه
تصویر بینه
دلیل و حجت واضح و آشکار، نود و هشتمین سورۀ قرآن کریم، مدنی، دارای ۸ آیه، الانفکاف، البّریه، لم یکن، قیامت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشکه
تصویر بشکه
ظرف چوبی یا فلزی بزرگ استوانه ای شکم دار برای آب، شراب، نفت یا مایع دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشنج
تصویر بشنج
لکه ای که در پوست چهرۀ انسان پیدا شود، کک مک، کلف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بینه
تصویر بینه
جایی که لباس های خود را آنجا درمی آورند، رخت کن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشنزه
تصویر بشنزه
چنگالی، خوراکی که از روغن داغ کرده و آب و شکر یا شیره با نان تریت کرده درست کنند
چنگال خوست، چنگال خست، چنگال خوش، انگشتو، بشتره، بشتزه، بشنژه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشنژه
تصویر بشنژه
چنگالی، خوراکی که از روغن داغ کرده و آب و شکر یا شیره با نان تریت کرده درست کنند
چنگال خوست، چنگال خست، چنگال خوش، انگشتو، بشتره، بشتزه، بشنزه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشره
تصویر بشره
ظاهر پوست بدن، روی پوست بدن انسان، روی، چهره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بانه
تصویر بانه
جای روییدن مو در اطراف آلت تناسلی، موی زهار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشنه
تصویر تشنه
انسان یا حیوان که احتیاج به نوشیدن آب دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشنج
تصویر بشنج
آبرو، طراوت، تابش رخسار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشمه
تصویر بشمه
پوستی که هنوز آن را دباغت نکرده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشکه
تصویر بشکه
ظرف چوبین بزرگ سر بسته برای آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشنه
تصویر اشنه
گلسنگ، آلگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطنه
تصویر بطنه
سیری پری شکم سیری، خودپسندی فیریدگی
فرهنگ لغت هوشیار
افزار بنایان که سرش مانند کلنگ دراز است و بدان دیوار سوراخ کنند، کلنگ، اسکنه، تیشه بنایی و نجاری
فرهنگ لغت هوشیار
چنگالی که از آرد کنجد و خرما و یا از نان گرم و روغن و دوشاب و یا از نان تنک و روغن و خرما سازند بشنزه
فرهنگ لغت هوشیار
چنگالی که از آرد کنجد و خرما و یا از نان گرم و روغن و دوشاب و یا از نان تنک و روغن و خرما سازند بشنزه
فرهنگ لغت هوشیار
افزاری که جولاهگان بدان آهار برتانه مالند و آن دسته گیاهی است مانند جاروب برهم بسته، آهاری که بر تانه مالند
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته ششنه رسیدی که گوهری زر فروش به خریدار می دهد و در آن سنگ و بها و اپار (عیار) زر فروخته را روشن می گرداند شش سره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشنه
تصویر تشنه
کسی که میل و خواهش نوشیدن آب داشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدنه
تصویر بدنه
حیوانی که قربانی کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بونه
تصویر بونه
دخترک: جدا بریده خرسنگماهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دشنه
تصویر دشنه
کارد بزرگ و مشمل، خنجری است که نوعی عیاران بر میان بندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بانه
تصویر بانه
موی زهار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بینه
تصویر بینه
دلیل و حجت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشنج
تصویر بشنج
آبرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشته
تصویر بشته
اسپانیولی چچم شلمک ازگیاهان چچم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشره
تصویر بشره
ظاهر پوست آدمی، روی پوست بدن انسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشکنه
تصویر بشکنه
کلید کلیدان، تنه درخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بمنه
تصویر بمنه
به نعمت خداوند، سوگند به نعمت او
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دشنه
تصویر دشنه
خنجر
فرهنگ واژه فارسی سره