جدول جو
جدول جو

معنی بشناقه - جستجوی لغت در جدول جو

بشناقه(بَ قَ)
معرب از لاتینی پاستیناکا. (دزی ج 1 ص 91). هویج. زردک. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
بشناقه
لاتینی تازی شده گزر زردک از گیاهان حویج گزر زردک
تصویری از بشناقه
تصویر بشناقه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

دستور یا هر مطلب دیگری که از طرف وزارتخانه یا اداره ای در چندین نسخه نوشته شده و برای شعبه ها، ادارات یا کارمندان فرستاده می شود، متحدالمآل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بهنانه
تصویر بهنانه
نوعی نان سفید روغنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برناچه
تصویر برناچه
جوانک، پسر جوان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بهنانه
تصویر بهنانه
بوزینه، نوعی میمون کوچک دم دار با ران های بی مو و سرخ رنگ که در آسیا و افریقا زیست می کند، انتر، بوزنه، بوزنینه، پوزینه، پهنانه، مهنانه، کبی، کپی، گپی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برنامه
تصویر برنامه
مجموعه ای از کارهایی با طرح مشخص که در زمان خاصی انجام می شود، دستور کار، پرگرام، بخش های پخش شده از تلویزیون، رادیو، نمایش و مانند آن، جدولی برای انجام بعضی کارها مثلاً برنامۀ مسابقات، دستورالعمل داده شده به رایانه، آنچه در ابتدای نامه یا کتاب نوشته می شد، عنوان، دیباچه
فرهنگ فارسی عمید
بشنق. دستمالی که بزیر چانه بندند. رجوع به بشنق، و دزی ج 1 ص 91 شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
دستمالی را بزیر چانه گذراندن. (دزی ج 1 ص 91)
لغت نامه دهخدا
(شِ قَ)
آویختن گاه. (یادداشت مؤلف) : فلما وصل به (بابن الزبیر رشید) الی الشناقه... جلد. (معجم الادباء چ مارگلیوث ج 2 ص 420)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بهنانه
تصویر بهنانه
زن سبک روح خندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشقاقه
تصویر تشقاقه
ترکی سنگ پشت
فرهنگ لغت هوشیار
حکم یا دستوری که از طرف وزارتخانه یا موءسسه ای در نسخه های متعدد نویسند و بشعب و کارمندان ابلاغ کنند متحد المال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشخانه
تصویر بشخانه
پیشخانه کریاس جلوخان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشنیزه
تصویر بشنیزه
بو مادران برنجاسف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برنتقه
تصویر برنتقه
کمدریس از گیاهان کمدریس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برنامه
تصویر برنامه
دیباچه، عنوان، سر نامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهنانه
تصویر بهنانه
((بَ نَ))
بوزینه، میمون. پهنانه هم گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بهنانه
تصویر بهنانه
((بَ نَ یا نِ))
زن خوشروی و نرم گفتار، زن خوشبوی
فرهنگ فارسی معین
((بَ مِ))
حکم یا دستوری که از طرف مسؤلین سازمان برای اطلاع تمام کارکنان یک مؤسسه ابلاغ شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برنامه
تصویر برنامه
((بَ مِ))
عنوان، دستور کار یک مجلس، خطابه، جشن، آن چه که از رادیو، تلویزیون و سینما پخش می شود، مجموعه کارهایی که به هدف مشخصی ختم شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برنامه
تصویر برنامه
پروژه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بخشنامه
تصویر بخشنامه
ابلاغیه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برنامه
تصویر برنامه
Program
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از برنامه
تصویر برنامه
programme
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از برنامه
تصویر برنامه
programma
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از برنامه
تصویر برنامه
programma
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از برنامه
تصویر برنامه
programa
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از برنامه
تصویر برنامه
програма
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از برنامه
تصویر برنامه
programa
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از برنامه
تصویر برنامه
程序
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از برنامه
تصویر برنامه
program
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از برنامه
تصویر برنامه
Programm
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از برنامه
تصویر برنامه
программа
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از برنامه
تصویر برنامه
โปรแกรม
دیکشنری فارسی به تایلندی