جدول جو
جدول جو

معنی بشردن - جستجوی لغت در جدول جو

بشردن
(دَ)
فشردن. رجوع به فشردن شود.
لغت نامه دهخدا
بشردن
فشردن، محصور ساختن تنگ گرفتن کسی را در حصار
تصویری از بشردن
تصویر بشردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فشردن
تصویر فشردن
فشار دادن، آب یا شیرۀ چیزی را با فشار گرفتن، افشره گرفتن، افشردن، فشاردن، افشاردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آشردن
تصویر آشردن
شورانیدن، درهم کردن، برهم زدن، زیر و رو کردن، درهم ریختن، آمیختن، سرشتن، آشوردن، آشوریدن، فاشورانیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برشدن
تصویر برشدن
بالا رفتن، بلند شدن، ایجاد شدن صدا، به گوش رسیدن صدا
فرهنگ فارسی عمید
(کو کَ دَ)
پرستاری کردن چنانکه کودک و بیمار و پیر را. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ ءَ)
بالا رفتن. بالا شدن. (آنندراج). ببالا رفتن. بالا گرفتن. بلندشدن. صعود کردن. صعود. ارتقاء. سمود. (منتهی الارب) .تصعد. (تاج المصادر بیهقی). برخاستن. بسمت بالا رفتن. بر رفتن. عروج کردن. متصاعد شدن. عروج. برآمدن بر: آنکس که ملک فرستاده بود بنگرید تا بهرام با آن پیل چه کند در آن مرغزار آمد و بدرختی برشد تا بنگرد که با بهرام چه کند. (ترجمه طبری بلعمی).
فرو شد بماهی و برشد بماه
بن نیزه و قبۀ بارگاه.
فردوسی.
همی برشد ابر و فرود آمد آب
همی گشت گرد سپهر آفتاب.
فردوسی.
رده برکشیدند و برشد خروش
سپهدار ایران برآمد بجوش.
فردوسی.
گه ز بالا سوی پستی باز گردد سرنگون
گه ز پستی برفروزد سوی بالا برشود.
فرخی.
ز هر بیغولۀ و باغی نوای مطربی برشد
دگر باید شدن ما را کنون که آفاق دیگر شد.
فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 45).
بکوه برشد و اندر نهاله گه بنشست
فیلک پیش بزه کرده نیم چرخ، بچنگ.
فرخی (ایضاً ص 206).
سالار سپاهان چو ملک شد بسپاهان
برشد بهوا همچویکی مرغ هوایی.
منوچهری.
با رخ رخشان چون گرد مهی بر فلکی
بر سماوات علی بر شده زیشان لهبی.
منوچهری.
برشد از دختر رز تا فلک پنجم
بوی مشک تبت و نور بر از انجم.
منوچهری.
گرچه بهوا برشد چون مرغ همیدون
ورچه بزمین درشد چون مردم مائی.
منوچهری.
و از در شارستان که نو کرده اندبدرپارس برشد و بمسجد آدینه شد. (تاریخ سیستان). و محمد بن رویدی بکوه برشد. (تاریخ سیستان). بقلعه برشد. (تاریخ سیستان).
بچرخ از همه شهر برشد خروش
ز جوشنوران باره آمد بجوش.
اسدی (گرشاسب نامه).
درآمد چنان زد یکی را به تیغ
کجا سرش چون ماغ برشد به میغ.
اسدی (گرشاسب نامه).
خوش آمدش و برشد بدانجایگاه
برآسودلختی در آن سایه گاه.
اسدی (گرشاسب نامه).
تدبیر برشدن بفلک چون نمیکنی
چون کار و بار خویش نگیری بمحکمی.
ناصرخسرو.
جانت بسخن پاک شود زانکه خردمند
از راه سخن برشود از چاه به جوزا.
ناصرخسرو.
پرهیز بطاعت و بدانش کن
وانگه برشو بکوکب جوزا.
ناصرخسرو.
تاامروز هر روز ده بار آتش از آن چاه بیرون آید و بهوا برشود. (قصص الانبیاء ص 33).
فزونت رنج رسد چون به برتری کوشی
که مانده تر شوی آنگه که برشوی بفراز.
مسعودسعد.
از فراز آمدی سبک به نشیب
رنج بینی که برشوی بفراز.
مسعودسعد.
بخار حسرت چون برشود ز دل بسرم
زدیدگانم باران غم فرود آید.
مسعودسعد.
و دوم روز و سوم روز همچنان چاشتگاه [مائده برای عیسی] بیامدی و باز بهوا برشدی. (مجمل التواریخ)، [نافع] گوید برفتیم نزدیک کوه [دماوند] بدیهی باستادیم و چارۀ برشدن همی طلبیدیم. (مجمل التواریخ). و راه برشدن چنانکه هرچه خواهند بچهارپا بآسانی بر خانه بالائین توانند برد. (مجمل التواریخ).
صدر جهان که صدر فلک بارگاه اوست
وز پایگاه او بفلک برشدن توان.
سوزنی.
نه منجنیق رسد بر سرش نه کشکنجیر
نه تیر چرخ و نه سامان برشدن بوهق.
انوری.
شعر همین وانگهی حضرت شاهنشهی
کس بسر آسمان برنشد از نردبان.
جمال الدین عبدالرزاق.
روزم فروشد از غم و در کوی عشق تو
این دود جز ز روزن من برنمیشود.
خاقانی.
در وصف تو کی رسم بخاطر
بر عرش که برشود بسلم.
خاقانی.
شه از مهر فرزند پیروزبخت
در گنج بگشاد و برشد بتخت.
نظامی.
سکندر به آیین فرهنگ خویش
ملوکانه برشد باورنگ خویش.
نظامی.
ببام قصربرشد چون یکی ماه
نهاده گوش بر در دیده بر راه.
نظامی.
نبودی بجز آه بیوه زنی
اگر برشدی دودی از روزنی.
سعدی.
چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب
مهرم بجان رسید و بعیوق برشدم.
سعدی.
- بهم برشدن، بهم برآمدن. برخاستن:
بهم برشد از عاج مهره خروش
جهان آمد از نای روئین بجوش.
اسدی (گرشاسب نامه).
لغت نامه دهخدا
تصویری از فشردن
تصویر فشردن
فشار دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشردن
تصویر پشردن
فشردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشردن
تصویر آشردن
آشوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برشدن
تصویر برشدن
بالا شدن، بلند شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برشدن
تصویر برشدن
((بَ. شُ دَ))
بالا رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آشردن
تصویر آشردن
((شُ دَ))
آشوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فشردن
تصویر فشردن
ضغطٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از فشردن
تصویر فشردن
Crush, Squeeze
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فشردن
تصویر فشردن
écraser, serrer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از فشردن
تصویر فشردن
压碎 , 挤压
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از فشردن
تصویر فشردن
کچلنا , دبانا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از فشردن
تصویر فشردن
চেপে ধরা , চেপে ধরা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از فشردن
تصویر فشردن
บีบ , บีบ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از فشردن
تصویر فشردن
kusaga, kushinikiza
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از فشردن
تصویر فشردن
ezmek, sıkmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از فشردن
تصویر فشردن
圧縮する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از فشردن
تصویر فشردن
कुचलना , दबाना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از فشردن
تصویر فشردن
למחוץ , ללחוץ
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از فشردن
تصویر فشردن
압박하다 , 압축하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از فشردن
تصویر فشردن
menghancurkan, memeras
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از فشردن
تصویر فشردن
verpletteren, knijpen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از فشردن
تصویر فشردن
schiacciare, stringere
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از فشردن
تصویر فشردن
розчавити , здавлювати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از فشردن
تصویر فشردن
miażdżyć, ściskać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از فشردن
تصویر فشردن
zerquetschen, drücken
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از فشردن
تصویر فشردن
раздавливать , сжать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از فشردن
تصویر فشردن
esmagar, apertar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از فشردن
تصویر فشردن
aplastar, apretar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی