جدول جو
جدول جو

معنی بشتلی - جستجوی لغت در جدول جو

بشتلی
یوسف افندی. او راست: 1- مرشد الراغبین فی اسعاف المصابین در وظایف الاعضاء با 85 تصویر. 2- هدیهالملوک فی آداب السلوک در اخلاق شرقی و غربی چ 1895 میلادی مصرچ 3 در 1909 میلادی (از معجم المطبوعات ج 1 ستون 567) ، فشردن. (اوبهی). و رجوع به شعوری ج 1 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(کَ)
دهی است از دهستان مشهد گنج افروز بخش مرکزی شهرستان بابل واقع در 12هزارگزی جنوب بابل و یک هزارگزی باختر شوسۀ فرعی بابل به بابل کنار با 1100تن سکنه. آب آن از رود خانه بابل و سجادرود و محصول آن برنج و پنبه و نیشکر و کنف و غلات و صیفی است. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(شَ تَ)
منسوب به شتل. رجوع به شتل شود
لغت نامه دهخدا
(بَ شِ)
منسوب به بشیت که ضیعه ای است در فلسطین (از سمعانی). و رجوع به اللباب ص 126 شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
حسان بن مخلد بشتی منسوب به بشت نیشابور. وی از عبدالله بن یزید مقری و دیگران حدیث شنید و جعفر بن محمد بن سوار و ابراهیم بن محمد بن مروزی از وی روایت کردند. بشتی بسال 259 هجری قمری درگذشت. (از معجم البلدان)
سعید بن شاذان بن محمد نیشابوری. یا سعید بن ابی سعید بشتی. وی از محمد بن رافع و دیگران روایت کرد و ابوالقاسم یعقوب از او روایت دارد. (از معجم البلدان).

اسحاق بن ابراهیم... بشتی. (منسوب به بشت نیشابور) از قتیبه بن سعید و گروهی دیگر از محدثان روایت کرد و ابوجعفرمحمد بن هانی و گروهی از خراسانیان از وی روایت دارند. (از معجم البلدان). و رجوع به اللباب ص 126 شود
لغت نامه دهخدا
(بُ شُ)
منسوب است به بشت که ناحیۀ کثیرالخیری است در نیشابور. (از سمعانی). و رجوع به اللباب ص 126 شود.
لغت نامه دهخدا
(بُ)
قریه ای در تنگستان دو فرسخ میانۀ شمال و مشرق تنگستان. (از فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
رهاننده و خواننده کسی را برای رهانیدن. (آنندراج) (از اقرب الموارد). و رجوع به اشتلاء شود
لغت نامه دهخدا
(کُ تَ)
تیره ای از طایفۀ کیومرسی (کیومرثی) ایل چهار لنگ بختیاری. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 76)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
شیخ محمد بشیلی. از شیوخ صالح بود و شیخ عبدالقادر گیلانی را مصاحبت میکرد و به وی حسن ظن بسیار داشت. وی در شعبان سال 594 هجری قمری درگذشت. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
منسوب به بشیل رجوع به بشیل شود
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ را)
شهری است در افریقیه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بُ تَ)
شخصی را گویند که علت شرا داشته باشد و آن نوعی از ورم و آماس و دمیدگی و جوششی باشد که در بدن واعضای آدمی بهم رسد. (برهان) (از مؤید الفضلاء) (آنندراج). منسوب به بشتر یعنی کسی که مبتلا به بشتر شده باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به بشتر و بشترم شود
لغت نامه دهخدا
(بُ تَ)
محمد بن ابراهیم بن محمد، ابوالبقا، انصاری بشتکی دمشقی مصری، ادیب و فاضل بود. وی بسال 748 هجری قمری متولد شد و بسال 830 هجری قمری در قاهره درگذشت. او راست: طبقات الشعراء و مرکزالاحاطه و دیوان شعر. (از حسن المحاضره ص 362) (اعلام زرکلی ج 3 ص 842) ، ادامه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
هشام بن محمد بشتنی منسوب به بشتن. (منتهی الارب). هشام بن محمد بن عثمان بشتنی از خاندان وزیر ابوالحسن جعفر بن عثمان مصحفی. وی حکایتی از وزیر احمد بن سعد بن حزم روایت کرد که همان روایت را ابومحمدعلی بن احمد بن خرم ظاهری از او روایت کرده است. (از معجم البلدان). و رجوع به بشتن شود، هدیه دادن به آورندۀ خبر خوش. (از دزی ج 1ص 88) ، روی پوست برداشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). روی پوست تراشیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (از دزی ج 1 ص 88). ظاهر پوست برداشتن. (آنندراج). پوست کندن بشره که موی بر آن روید. (از اقرب الموارد) ، محو کردن کلمه ای از نوشته ای بوسیلۀ خط زدن روی آن و افزودن کلمه ای بالای آن کلمه. (از دزی ج 1 ص 88) ، محو کردن، تراشیدن کلمه ای از نوشته با قلم تراش. (از دزی ج 1 ص 88) ، بریدن موی بروت تا آنکه بشره ظاهر گردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گرفتن بروت را چنانکه بشره ظاهر شود. (آنندراج). بریدن شارب چنانکه بشره آشکار گردد. (از اقرب الموارد) ، خوردن ملخ همه رستنی زمین را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خوردن ملخ جمله گیاه را. (تاج المصادر بیهقی). خوردن ملخ گیاه را. (آنندراج). خوردن ملخ آنچه را که بر روی زمین است. (از اقرب الموارد) ، جماع کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مجامعت کردن. (تاج المصادر بیهقی). مباشرت کردن. (آنندراج). آرمیدن با زن
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ)
منسوبست به بشتن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
تصویری از بشتری
تصویر بشتری
کسی که مبتلی به بشتر شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
پولی باشد که در قمار ببرند و به حاضران مجلس یا به صاحب خانه به رسم انعام دهند
فرهنگ لغت هوشیار
ته دیگ
فرهنگ گویش مازندرانی