جدول جو
جدول جو

معنی بشاسب - جستجوی لغت در جدول جو

بشاسب
خواب، رؤیا، خواب خوش، بوشاسب، بوشپاس، گوشاسب
تصویری از بشاسب
تصویر بشاسب
فرهنگ فارسی عمید
بشاسب
(بُ)
بشاسپ. گوشاسب. بوشاسب. مخفف بوشاسب است که خواب باشد و به عربی نوم خوانند. (برهان). خواب که بوشاسب نیز گویند. (رشیدی). بوشاسب و خواب. (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از هفت قلزم) (از جهانگیری). خواب بود. (سروری). رؤیا. و رجوع به بوشاسب شود:
چه لختی شد از شب بشددر بشاسب
به بوشاسب آمدش دخت گشاسب.
اسدی (از انجمن آرا، سروری، رشیدی)
لغت نامه دهخدا
بشاسب
(بَ سِ)
دهی از دهستان بریاجی بخش سردشت شهرستان مهاباد. سکنه 230 تن. آب از رود خانه سردشت. محصول آن غلات، توتون، مازوج، کتیرا و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنها جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
بشاسب
خواب دیدن رویا
تصویری از بشاسب
تصویر بشاسب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بشتاسب
تصویر بشتاسب
(پسرانه)
گشتاسپ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بوشاسب
تصویر بوشاسب
خواب، رؤیا، خواب خوش، بشاسب، بوشپاس، گوشاسب، برای مثال نه در بیدار گفتم نه به بوشاسب / نگویم جز به پیش تخت گشتاسب (زراتشت بهرام - مجمع الفرس - بوشاسب)
فرهنگ فارسی عمید
(بُ)
ویشتاسب. بشتاسف. گشتاسب. رجوع به گشتاسب و مزدیسنا و ادب پارسی و الوزراء الکتاب ص 6 و کامل ابن اثیر ج 1 ص 110، 117 و قفطی ص 13، 18 و ایران باستان ج 2 ص 956 و ج 3 ص 2571 شود
لغت نامه دهخدا
(بَ اَ)
که اسب بد دارد. که سوار اسب بد است: و اسبان و مردم ما بیاسودند و ایشان از بیابانها می برآیند... و بند گسیل کردند با سواری دوهزار کودک تر و بداسب تر و دیگر لشکر را عرض کردندشانزده هزار سوار بود. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 619)
لغت نامه دهخدا
خواب دیدن باشد و به عربی رؤیا خوانند، (برهان)، خواب دیدن، (ناظم الاطباء)، بوشباس، بمعنی خواب دیدن باشد که آنرا بتازی رؤیا خوانند، (آنندراج) (از انجمن آرا) (جهانگیری)، و گوشاسب به کاف تازی نیز به این معنی در جواهرالحروف نوشته، (آنندراج)، بوشاسپ، بشاسب، گوشاسب، پهلوی ’بوساسب’، خواب دیدن، رؤیا، (فرهنگ فارسی معین)، در اوستا ’بوشیاسته’، دیو خواب سنگین است که در فارسی بوشاسب و گوشاسب (بجای بوشاست) شده، در بندهش فصل 28 بند 26آمده: بوشیاسپ دیوی است که تنبلی آورد، در بندهش یوستی ص 91: بوشاسپ آمده، درلغت فرس اسدی و جهانگیری گوشاسب و بوشاسب بمعنی خواب دیدن گرفته شده ... در پهلوی ’بوشیاسپ’، (حاشیۀ برهان چ معین) :
به بوشاسب دیدم شبی سه چهار
چنانک آیدی نزد من در زکار،
ابوشکور،
نه در بیدار گفتم نه به بوشاسب
نگویم جز به پیش تخت گشتاسب،
زراتشت بهرام (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
همان گشتاسب مشهور است که پادشاهی بود پدر اسفندیار رویین تن و یکصدوشصت سال پادشاهی کرد. (برهان). همان گشتاسب شاه پسر لهراسب است که اسفندیار پسر او بود و آئین زردشت پسندیده. فردوسی گفته:
چو نیمی شد از شب بشد در بشاسب
به گوشاسب آمدش دخت گشاسب.
گوشاسب به معنی خواب است و در جای خود بیاید و گشتاسب را به تبدیل حروف وشتاسب و بشتاسب نیز گویند. (از انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
باشو. ده جزء دهستان کیوان بخش خداآفرین شهرستان تبریز. سکنه آن 370 تن و آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. و رجوع به باشو شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
لغتی است در شازب. (منتهی الارب). و قیل لغه فی الشازب. (اقرب الموارد) ، خشک از لاغری. (منتهی الارب). الیابس ضمراً. (اقرب الموارد). شاسف. شازب، باریک. (منتهی الارب). لاغر. (آنندراج). مهزول. (اقرب الموارد). ج، شسب، (اقرب الموارد) ، شسب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بشاسپ
تصویر بشاسپ
خواب دیدن رویا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوشاسب
تصویر بوشاسب
خواب خوش و رویا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاسب
تصویر شاسب
باریک لاغر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوشاسب
تصویر بوشاسب
خواب دیدن، رؤیا.بوشاسپ، بشاسب، بشاسپ، گوشاسب
فرهنگ فارسی معین