جدول جو
جدول جو

معنی بسینی - جستجوی لغت در جدول جو

بسینی(بَ)
منسوبست به بسینه که قریه ای است از قرای مرو در دو فرسخی آن. (سمعانی). و رجوع به اللباب ص 135 و بسینه شود
لغت نامه دهخدا
بسینی(بَ)
ابوداود سلیمان بن ایاس بسینی مروزی. وی به عراق سفر کرد و حدیث شنید. (از معجم البلدان). و رجوع به لباب الانساب ص 125 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بینی
تصویر بینی
عضو بدن انسان و حیوان که بالای دهان قرار دارد و به وسیلۀ آن تنفس و بوها را استشمام می کنند و از داخل به وسیلۀ پردۀ غضرونی دو قسمت می شود، کنایه از کبر، غرور
بینی کردن (زدن): کنایه از خودبینی کردن، کبر و غرور ورزیدن، برای مثال هرکسی کاو از حسد بینی کند / خویش را بی گوش و بی بینی، کند (مولوی - ۵۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سینی
تصویر سینی
ظرف مسطح و دوره دار که از فلز، چوب، پلاستیک و یا دیگر مواد ساخته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حسینی
تصویر حسینی
گوشه ای در دستگاه های شور و نوا، زیرکش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بستنی
تصویر بستنی
نوعی خوراک منجمد که از شیر، شکر، تخم مرغ و مواد دیگر تهیه می شود
قابل بستن، درخور بستن
فرهنگ فارسی عمید
شیخ علی بن محمد بن علی بسیوی عمانی. او راست: مختصرالبسیوی الشامل المنن المکنی بابن الحسن (فقه شیعی) چ چاپ خانه سلطانیه زنگبار، بدون تاریخ. (از معجم المطبوعات ستون 565، 566)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
نسبت به حسین که بطنی از طی باشند. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ)
تیره ای از ایل بلوچ. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 93)
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ)
منسوب به حسین بن علی (سمعانی) سید حسینی، که از اولاد حسین بن علی (ع) باشد. سادات حسینی. همچون سادات حسنی، کنایت از آدم ساده و بی تکلف: راسته حسینی بی قید و شرط، یکی از اقسام انگور. (مجموعۀ مترادفات ص 51) ، ظرفی است که آن را از (چرم) بلغار و گاهی از چرم هم دوزند. (برهان قاطع). نوعی ظرف سفالین لعاب دار، یکی از دوازده مقام موسیقی. قسمی آواز. یکی از دو فرع مقامۀ اصفهان. نام پردۀ سرود. (شرفنامۀ منیری) (برهان). که آن را در آخر شب نوازند. (آنندراج) (غیاث اللغات) : و مغنیان هموم این قول را در پردۀ احزان حسینی بر آهنگ تیزی مخالف راست کرده که... (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(حُ سِ)
دهی است از دهستان چهارایماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه. واقع در 17500گزی شمال خاوری قره آقاج و 21هزارگزی جنوب شوشۀ مراغه به میانه. ناحیه ای است کوهستانی معتدل مالاریایی. دارای 286 تن سکنه میباشد. ترک زبانند. از چشمه مشروب میشود. محصولات آنجا غلات، بزرک. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. صنایع دستی: جاجیم بافی است. راه مالرو است و در دو محل به فاصله یک هزارگز بنا شده که به نام حسینی بالا وپائین مشهور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(بَ نا)
از قرای بغداد است. (از معجم البلدان) ، دو کرانۀ چرم و غیر آن بهم باز نهاده دوختن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). پوست بر روی پوست دوختن. (مؤید الفضلاء)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
منسوب به بوینه که نام قریه ای است در دوفرسخی مرو. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ)
از قرای مرو است بر دو فرسخی آن. (از معجم البلدان) (مرآت البلدان ج 1 ص 212)
لغت نامه دهخدا
محمدعلی بسیونی بی بانی مالکی، یکی از علمای الازهر بود. او راست: 1- حسن الصنیع فی علم المعانی والبیان والبدیع. چ 1301 هجری قمریمطبعۀ دیوان المعارف. 2- خاتمه حسنه علی شرح ابی الحسن المسمی کفایه الطالب الربانی علی رساله ابی زیدالقیروانی. پایان تألیف 1285 هجری قمری چ سنگی، 1387 هجری قمری در مصر. (از معجم المطبوعات ج 1 ستون 565)
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ)
هرچیز درخور بستن. پارچه ای که بدان دستۀ کاغذ و کتاب و دفتر و جز آن را بهم می بندند. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
مشمّر. آماده. مجهز:
بجان تشریف مدح من بسیجد
مرا چون دید در مدحت بسیجی.
سوزنی.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مصدر بئس مرادف بوس و باس و جز اینها. رجوع به باس و ناظم الاطباء شود، بند جامه. آنجا که افراسیاب را کمربند گسیخت و گریخت، رستم گوید:
بدو گفت بگرفتمش زیر کش
همه بر کمر ساختم بند و بش.
فردوسی (از نسخه اسدی و صحاح الفرس).
، بندی که از آهن و برنج بر صندوقها زنند. (از برهان) (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرا). بندهای آهن و نقره و برنج که بر درزها و پیوندهای صندوق و امثال آن نصب کنند برای استواری. (غیاث) (از آنندراج). بندی بود سیمین یا برنجین که آن را (از بهر محکمی به میخ) بر صندوقها و درها زنند. (صحاح الفرس). بندی باشد که از جهت محکمی بر صندوقها زنند. (سروری) (از معیار جمالی) (از جهانگیری). بند آهنین یا سیمین که بر تختۀ در و صندوق زنند و به مسمار بدوزندش استحکام را. (شرفنامۀ منیری). آن آهن بود که به مسمار زنندبر صندوق. (از لغت فرس اسدی). بند آهن و مس و مانندآن که بر تخته های صندوق و بر کاسه و بر در زنند. (رشیدی). و رجوع به شعوری ج 1 ورق 169 و فرهنگ شاهنامۀ شفق شود:
ز آبنوس دری اندرو فراشته بود
بجای آهن سیمین همه بش و مسمار.
ابوالمؤید (از لغت فرس اسدی و سروری و غیره).
فردوسی در صفت تخت طاقدیس خسروپرویز گوید:
همان تخت پرویز ده لخت بود
جهان روشن از فر آن تخت بود.
همه نقرۀ خام بد میخ وبش
یکی زان بمثقال بد، شست و شش.
فردوسی.
از غایت سخاوت هرگز خزاین تو
نه منع دید و نه رو نه قفل دید و نه بش.
شمس فخری.
، زراعتی که به آب باران حاصل شود. (از برهان). زراعتی که به آب باران حاصل دهد. (رشیدی). زراعت دیمی که به آب باران عمل آید. (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (از آنندراج) (از جهانگیری). به عربی بخس نیز گویند. (جهانگیری) (رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). زراعت دیمی. (از فرهنگ شاهنامه). و رجوع به شعوری ج 1 شود، قفل. (ناظم الاطباء) ، بشن: بش و بالا. قد و بالا. قد و قامت. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
محمد بن صدیق باسینی خانقاهی فقهیی است. رجوع به باسین و معجم البلدان شود، وزیر. (آنندراج). وزیر بزرگ، حاکم. والی. (ناظم الاطباء). معرب پاشا. صاحب النقود آرد: لقبی است به ترکی که به صاحب منصبان و مقامات بزرگ دولتی داده میشده است. این لقب ابتدا به عمال مستقل و بعدها به عمال غیر مستقل مصر از جهت تعظیم آنان داده شده بود. رجوع به النقود العربیه ص 136 و رجوع به پاشا شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به باسین. رجوع به باسین شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بسیار و فراوان افزوده و متزاید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
یازدهمین دوره از ادوار دوازده گانه ملایم موسیقی ایرانی که معرف یک دستگاه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسانی
تصویر بسانی
متعدد و متکثر بسیار فراوان
فرهنگ لغت هوشیار
هر چیز قابل بستن، پارچه ای که بدان دسته کاغذ و کتاب و دفتر و جز آنها را بهم بندند، هر شربت فشرده یخ بسته، مخلوطی از شیر و شکر که در قالب مخصوص پر یخ ریزند و چرخانند تا غلیظ شود و ببندد و آن انواع دارد
فرهنگ لغت هوشیار
عضو بدن انسان و حیوانات میباشد که در بالای دهان قراردارد و با آن نفس کشیده میشود و بو استشمام میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سینی
تصویر سینی
ظرفی باشد که آنرا از طلا و نقره و مس و برنج سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسیجی
تصویر بسیجی
آماده، مجهز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسیچی
تصویر بسیچی
قابل تجهیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سینی
تصویر سینی
ظرف مسطح و دوره دار که از فلز یا مواد دیگر ساخته می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بستنی
تصویر بستنی
((بَ تَ))
مخلوطی از شیر و شکر و اسانس های مختلف میوه که در دستگاه مخصوص یخ می زند و می بندد و انواع گوناگون دارد، میوه ای، سنتی، چوبی، حصیری، کیم و غیره
فرهنگ فارسی معین
تعبیر خواب بستنی 1ـ خوردن بستنی در خواب، نشانه آن است که در به ثمر رساندن مسئولیتهایی که به دوش گرفته اید موفق خواهید شد. 2ـ اگر خواب ببینید بچه ها مشغول خوردن بستنی هستند، نشانه آن است که به طور غیرقابل باوری به سعادت و شادمانی دست می یابید. 3ـ اگر دختری خواب ببیند در حضور دیگران بستنی خود را به زمین می اندازد، نشانه آن است که به خاطر نامهربانی با دیگران به وضع دردآوری گرفتار خواهد شد. 4ـ خوردن بستنی ترش در خواب، نشانه آن است که شادمانی شما با اندوهی به پایان می رسد. 5ـ اگر خواب ببینید بستنی شما آب می شود، علامت آن است که پیش از آنکه به لذت دلخواه دست یابید، بازار آن لذت کساد می شود.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
تصویری از بینی
تصویر بینی
Nasal
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بینی
تصویر بینی
носовой
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بینی
تصویر بینی
nasal
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بینی
تصویر بینی
носовий
دیکشنری فارسی به اوکراینی