جدول جو
جدول جو

معنی بسلمیه - جستجوی لغت در جدول جو

بسلمیه(بَ لَ مِیْ یَ)
خلالیه. از فرق راوندیه یعنی شیعیان بنی عباس، که امامت را بعد از حسنین و محمد بن الحنفیه وابوهاشم و ابوالعباس سفاح حق ابوسلمه حفص بن سلیمان خلال وزیر و صاحب مؤسس خلافت عباسی میدانستند و هاشم بن حکیم مقنع صاحب ماه معروف نخشب ابوسلمه را خدا میدانست و میگفت که بعد از ابوسلمه روح خدا در او حلول یافته است. (خاندان نوبختی چ 1311 هجری شمسی ص 252)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سامیه
تصویر سامیه
(دخترانه)
مؤنث سامی، زن بلند قد، کسی که عازم شکار است
فرهنگ نامهای ایرانی
(اِ لَ می یَ)
شهر و قصبۀ لوایی است بهمین اسم در ولایت ادرنه در ساحل شعبه نهر طونجه در سفح جبال بالکان جنوبی، در 65 میلی شمالی شمال شرقی ادرنه، و از مصنوعات آن بافته های پشمی و اسلحه، و در نواحی آن گل سرخ بسیار میروید و آب و عطر آنرا استخراج می کنند، و هر سال بماه حزیران بازارهای بزرگ برپا می دارند. و لوای اسلمیه محتوی هشت قضا است و آن عبارتست از قضای شهر مذکور و قضای یانبولی و قضای قرین آباد و قضای زغرۀ جدید و قضای ایدوس و قضای اخیولی و قضای برغوس و قضای مسوری. و لوای مذکور شامل 833 قریه و قضای اسلمیه دارای 67 قریه است. (ضمیمۀ معجم البلدان ج 1 ص 265)
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
جمع واژۀ مسلم (در حالت نصبی و جری). مردهای مسلمان. (ناظم الاطباء). مسلمانان. آنان که تابع دین اسلام باشند. (یادداشت مرحوم دهخدا). مسلمون: جمیع مؤمنین و مؤمنات و مسلمین و مسلمات را توفیق راه راست کرامت فرمای. (قابوسنامه چ غلامحسین یوسفی چ 2 حاشیۀ ص 6)
لغت نامه دهخدا
(عَ سَ یَ)
بندر و دهی از دهستان ثلاث بخش کنگان شهرستان بوشهر. سکنۀ آن 900 تن. آب آن از چاه. محصول آن غلات، خرما، تنباکو و پیاز است. لنگرگاه این آبادی در داخل خلیج نای بند و پنج کیلومتر و نیمی ساحل به عمق پنج متر است و برای کشتی های کوچک مناسب میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(سَ یَ)
ابن بنان. عالم و طبیعی دان فاضل و در خدمت معتصم بود و معتصم تا آن حد بوی معتقد بود که چون سلمویه درگذشت، گفت: عنقریب من نیزبدو ملحق گردم چه او مرا زنده نگاه میداشت و تدبیر جسم من میکرد. وی در سال 225 هجری قمری درگذشته است. (از ابن الندیم). رجوع به اعلام زرکلی ج 1 ص 380 شود
لغت نامه دهخدا
(سَ می یَ)
دهی است از موصل. (منتهی الارب). قریۀ بزرگی است در نواحی موصل در مشرق دجله که بین این دو هشت فرسخ مسافت است و از بزرگترین قریه های موصل و آبادترین آن بوده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بَیْ یو می یَ)
طریقتی است که مؤسس آن علی بن حجازی بن محمد بیومی (1108 هجری قمری) بوده و خود از پیروان طریقۀ قادریه بوده است و این فرقه در جده و مکه و فرات و سند تکایایی دارد و تکیۀ اصلی آنان در قریه ای نزدیک شهر قاهره است و ذکر پیروان این طریقت ’یا الله ’ است با فرود آوردن سر و گذاردن دستها بر روی سینه هایشان. (دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ می یَ)
فرقه ای منسوب به بیرم و آن یکی از فرقه های دراویش در آنکارا است که بیرم آن را تشکیل داد. این فرقه شعبه ای از نقشبندیه است و در استانبول تأسیساتی دارد. (از دائره المعارف اسلامی). رجوع به بیرام شود
لغت نامه دهخدا
(اِ می یَ)
اسلیونو. شهریست در روم ایلی شرقی، در دامنۀ جنوبی کوه ’قوجه بلکان’ بر نهری از توابع شط دانوب در 132هزارگزی شمال ادرنه. کارخانه های مشهور عبابافی دارد و گلاب گیری در این محل بسیار رایج است. زمانی اسلحۀ خوب در اینجا میساختند. در زمان ادارۀ عثمانی سمت مرکز لوایی داشت و هر سال یک بار در این شهر بازار مکاره ترتیب میدادند. (از قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به اسلیون شود
لغت نامه دهخدا
(اِ می یَ)
دهی از دهستان دربقاضی بخش حومه شهرستان نیشابور، 6000گزی جنوب خاور نیشابور، جلگه، معتدل، سکنه 35 تن. شیعه. زبان فارسی. آب آن از قنات. محصول آن غلات، تریاک، میوه جات. شغل اهالی زراعت، مالداری و قالیچه بافی. راه فرعی شوسه دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(حُ میْ یَ)
نام اسب حمید بن حریث الکلبی است
لغت نامه دهخدا
(بَ یَ)
از قرای برخوار از نواحی اصبهان (اصفهان) و نسبت بدان بلومی شود. (از معجم البلدان) (از مراصد) (از مرآت البلدان ج 1 ص 293)
لغت نامه دهخدا
(بَ غَ می یَ)
تأنیث بلغمی.
- أورام بلغمیه.
- حمی بلغمیه.
- رطوبات بلغمیه.
رجوع به بلغم وبلغمی شود، بند کردن، از اضداد است. (منتهی الارب). در بستن. (تاج المصادربیهقی) ، ربودن دوشیزگی. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد از قاموس) ، بردن سیل سنگها را. (از ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارداز قاموس) ، شتافتن. (از ناظم الاطباء). بلوق. (اقرب الموارد). و رجوع به بلوق شود، پیسه گردیدن. بلق، سپیددست وپا شدن اسب تا ران. (منتهی الارب). رجوع به بلق شود
لغت نامه دهخدا
(بِ شَ می یَ)
گروهی از فرقۀ معتزله و از یاران ابوهاشم جبائی میباشد. ابوهاشم از پدرش بچند جهت کناره جویی کرد و به آن مسائل معتقد بود. (از کشف الظنون)
لغت نامه دهخدا
(بِ یَ)
یکی از سه استان بسکونس یا بشکونس مابین فرانسه و اندلس. رجوع به الحلل السندسیه ج 1 چ 1355 هجری قمری مصر و حدود العالم چ 1340 هجری شمسی دانشگاه طهران ص 42، 45 شود
لغت نامه دهخدا
ابساریه. ماهی خرد. ماهی کوچک. ریزه ماهی. (دزی ج 1 ص 2، 82: ابساریه، بساریه و بسّا. رجوع به بساریا و ابساریه شود
لغت نامه دهخدا
(مِ سِ)
دهی است از دهستان بادوی بخش مرکزی شهرستان اهواز، واقع در 65هزارگزی جنوب شرقی اهواز. دشت، گرمسیر، با100 تن سکنه از طایفۀ زرگان و آب آن از چاه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(بَ یَ)
بسپایج. دارویی باشد و آن بیخ گیاهی است گره دار شبیه به هزارپا و معرب آن بسفایج است و بتعریب اشتهار دارد و بتازی اضراس الکلب و ثاقب الحجر خوانند. مسهل سوداست. (برهان) (منتهی الارب) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (سروری). گیاهی است بر هیئت هزارپا و بر پوست آن گره ها بود و رنگش به روناس ماند و چون بشکنند درونش زرد بود، بسفایج معرب آن و بعضی بسپایج فارسی دانسته اند. (رشیدی).
گیاهی گره دار و شبیه به هزارپا که بسفایج معرب آنست. (ناظم الاطباء). ریشه ای است دوایی که از آن شعب متعدد میروید. معنی لفظی آن بسیارپایه است بجهت شعب و شاخهای آن و معرب آن بسفایج است. (فرهنگ نظام). بس پایک. بس پایه. کثیرالارجل. بس گوی. پرگوی. تشتیوان. بولوبودیون فولوفودیون. سقی رغلا. سکی رغلا. سرخسی از نوع سرخسیان. از گروه سرخسها جزو دستۀ نهانزادان آوندی، تقسیم برگ این گیاه فقط یکبار انجام میشود ولی عمیق است. در ایران در نواحی مازندران و گیلان و گرگان فراوان است. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مرکّب از: ب + ال + مره، اصلاً. ابداً. هرگز.
لغت نامه دهخدا
(یَ)
نامی از نامهای ایرانی. (یادداشت مؤلف). و ظاهراً همان بالوی است
لغت نامه دهخدا
(یَ)
ابن محمد بن بالویه بیهقی. ابوالعباس بالویه. از رواه بود. در تاریخ بیهق آمده است: در این ناحیت (بیهق) وقفی است منسوب به بالویه، مولد او از مزینان بوده است و او را از محمد بن اسحاق بن خزیمه روایت باشد. او از ابوالعباس محمد بن شاذان و او از عمر بن زراره و او از اسماعیل بن ابراهیم بن علی بن کیسان و او از ابی ملیکه و او از ابن عباس روایت کرد که: ’کل صلوه لایقراء فیها فاتحه الکتاب فلاصلوه الا صلوه وراء الامام’ هر نمازی که در آن سورۀفاتحه خوانده نشود نماز نیست، مگر نمازی که پشت سر امام خوانده شود. (از تاریخ بیهق چ بهمنیار ص 160)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
پرستو. ابابیل. بالوایه. (آنندراج). چلچله. مرغ بهشتی. (ناظم الاطباء). رجوع به بالوایه شود، آراسته، خوبی. نیکوئی. (برهان) (آنندراج) ، زیبا. گویند مردی براه است. (فرهنگ اسدی) ، آراستگی، برازش، برازیدن. (برهان) (آنندراج). بر راه کسی که در راه (مستقیم) است. (فرهنگ فارسی معین).
- سربراه، مطیع. بی سرکشی و طغیان، بجا. مناسب. بموقع، نیکو. شایسته. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(لِیْ یَ)
نخلی است متعلق به بنی غبر در یمامه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
ادیب امیرمسعود غزنوی بود. بیهقی آرد: و من سخت بزرگ بودم، بدبیرستان قرآن خواندن رفتمی، و خدمتی کردمی چنانکه کودکان کنند و بازگشتمی تا چنان شد که ادیب خویش را که وی را بسالمی گفتندی امیرمسعود گفت: عبدالغفار را از ادب چیزی بباید آموخت... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 106 چ فیاض ص 112). و شاید تصحیف سالمی باشد
لغت نامه دهخدا
(سَ می یَ)
شهری است نزدیک حمص و نسبت بدان سلمانی است. (فرهنگ فارسی معین). بر کران بادیۀ شام نهاده و سلمیه همه فرزندان هاشم اند. (حدود العالم). و رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَلْ لَ می یَ)
مسلّمه. رجوع به مسلّمه و مسلمیات شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ می یَ)
از مذاهبی است که بوسیلۀ اصحاب ابی مسلم صاحب الدعوۀ معروف، به خراسان پدید آمد. مسلمیه ابومسلم را امام دانند و گویند او زنده است. در آنگاه که منصور (به خیانت) ابومسلم را بکشت دعات و اصحاب نزدیک او به نواحی بلاد گریختند. یکی از آنها اسحاق ترک است که به ماوراءالنهر شد و در آنجا برای خواندن مردم به ابی مسلم مقیم گشت و مدعی گردید که ابومسلم به کوهستان ری محبوس است و پیروان او - نظیر کیسانیه نسبت به محمد بن الحنفیه - گمان برند که او به روزی معلوم بیرون آید، و اسحاق را از آن روترک گویند که زمانی او به بلاد ترک رفته و مردم را به ابی مسلم دعوت کرد. و صاحب کتاب اخبار ماوراءالنهر گوید که ابراهیم بن محمد که عالم امور مسلمیه بود گفت: اسحاق از مردم ماوراءالنهر و امی بود و پریی مسخر خویش داشت که هرچه از او پرسیدندی فردا شب پاسخ گفتی. و این اسحاق پس از مرگ ابومسلم مردم را بدین دین خواند و خود را پیامبر و فرستادۀ زردشت می گفت و مدعی بود که زردشت زنده است و روزی بیرون آید و دین خویش برپای دارد. بلخی گوید: پاره ای مردم مسلمیه را خرمدینیه نامند و گفت: شنیدم که نزد ما به بلخ در قریه ای موسوم به حرساد از این قوم جماعتی باشند که دین خویش پوشیده دارند. و بعضی گفته اند که اسحاق ترک علوی واز اولاد یحیی بن زید بن علی است. (از ابن الندیم از یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به ابومسلم مروزی شود
لغت نامه دهخدا
بدکار، فاسق نابکار، فاحشه روسپی، مفسد مفتن، گمراه. نابکار، هرزه، ناچیز، ناکس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسمله
تصویر بسمله
بنامیزد به نام ایزد بسم الله (الرحمن الرحیم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالمره
تصویر بالمره
یکبارگی یکبار ه یکبارگی بیکبار: (چه لازم که رای خود را در رای نوکر و چاکر مستهلک سازی و خود بالمره عاطل و مستدرک باشی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسمیه
تصویر اسمیه
زاب چگونگی نام، نامگرایی از نهاده های فرزانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسپایه
تصویر بسپایه
بس پایک
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مسلم، مسلمانان جمع مسلم در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) : جمیع مومنین و مومنات و مسلمین و مسلمات راتوفیق راه راست کرامت فرمای
فرهنگ لغت هوشیار
در زبان رتازی: انجمن شهر در زبان فارسی: شهرداری مونث (بلدی) : امور بلدیه، شهرداری
فرهنگ لغت هوشیار