یاقوت زرد که در هند پکهراج گویند. (غیاث). یاقوت زرد و این ظاهراً هندی معرب است و اصلش پکهراج و پکهراک است. (از آنندراج). زبرجد. (ناظم الاطباء) : زردگوشی است آنکه از بن گوش کرده بسراق زار پیکو را. باقر کاشی (از آنندراج)
یاقوت زرد که در هند پکهراج گویند. (غیاث). یاقوت زرد و این ظاهراً هندی معرب است و اصلش پُکهراج و پُکهراک است. (از آنندراج). زبرجد. (ناظم الاطباء) : زردگوشی است آنکه از بن گوش کرده بسراق زار پیکو را. باقر کاشی (از آنندراج)
نام نهریست در عراق که آن را بزّاق نیزخوانند به زبان نبطی بساق میخوانند و بساق در نبطی بمعنی کسی است که آب را از مجرا قطع کند و برای خود جاری سازد. در نهر بساق فاضل آب سیل فرات گرد می آید و از این رو آن را بزاق گویند. (از معجم البلدان)
نام نهریست در عراق که آن را بزّاق نیزخوانند به زبان نبطی بساق میخوانند و بساق در نبطی بمعنی کسی است که آب را از مجرا قطع کند و برای خود جاری سازد. در نهر بساق فاضل آب سیل فرات گرد می آید و از این رو آن را بزاق گویند. (از معجم البلدان)
خدو. (منتهی الارب). خدو و اخ. (ناظم الاطباء). تف و لعاب دهان بیرون انداخته و آنچه در دهان باشد ریح خوانند. (آنندراج). خیو چون برآید. آب دهان. بزاق. بصاق. تفو. خیزی
خدو. (منتهی الارب). خدو و اخ. (ناظم الاطباء). تف و لعاب دهان بیرون انداخته و آنچه در دهان باشد ریح خوانند. (آنندراج). خیو چون برآید. آب دهان. بزاق. بصاق. تفو. خیزی
تیره ای از عشیرۀ هیهاوند چهارلنگ بختیاری. و دارای شعبه های زیر است: بری گرگیوند. جلیلوند. خانه قائد. شهروسوند. ملک محمودی. ادینه وند. سبزه وند. اتابکی. صوفی. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 76)
تیره ای از عشیرۀ هیهاوند چهارلنگ بختیاری. و دارای شعبه های زیر است: بری گرگیوند. جلیلوند. خانه قائد. شهروسوند. ملک محمودی. ادینه وند. سبزه وند. اتابکی. صوفی. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 76)
شهر تماسیح در مصرنزدیک دمیاط از کوره مهلیه. (از معجم البلدان). شهری نهنگ ناک نزدیک دمیاط. (ناظم الاطباء). و بدانجا نهنگ بسیار باشد. و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود
شهر تماسیح در مصرنزدیک دمیاط از کوره مهلیه. (از معجم البلدان). شهری نهنگ ناک نزدیک دمیاط. (ناظم الاطباء). و بدانجا نهنگ بسیار باشد. و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود
اوستا. اویستا. ابستاق. ابستاغ. ایستا. بستاه. آبستا. افستا. اپستا. ستا. کتاب دینی زردشت. (از مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی چ 1326 هجری قمری ص 116). وستا: و (زردشت) کتاب بستاق که ایشان ابستا و وستا خوانندبر گشتاسب عرضه نمود. (مجمل التواریخ والقصص ص 12). و رجوع به هر یک از کلمه های مذکور در جای خود شود
اوستا. اویستا. ابستاق. ابستاغ. ایستا. بستاه. آبستا. افستا. اپستا. ستا. کتاب دینی زردشت. (از مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی چ 1326 هجری قمری ص 116). وستا: و (زردشت) کتاب بستاق که ایشان ابستا و وستا خوانندبر گشتاسب عرضه نمود. (مجمل التواریخ والقصص ص 12). و رجوع به هر یک از کلمه های مذکور در جای خود شود
دهی از دهستان سرایان بخش حومه شهرستان فردوس. دارای 398 تن سکنه. آب از قنات، محصول آنجا غلات، زعفران، پنبه، میوه، ابریشم، در سال 1326 هجری شمسی در این ده زلزله ای رخ داد و قسمتی از آن را ویران ساخت. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی از دهستان سرایان بخش حومه شهرستان فردوس. دارای 398 تن سکنه. آب از قنات، محصول آنجا غلات، زعفران، پنبه، میوه، ابریشم، در سال 1326 هجری شمسی در این ده زلزله ای رخ داد و قسمتی از آن را ویران ساخت. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)