محمد بن عبدالله بن عبدالرحمن قسام مکنی به ابوعبدالله و معروف به خنب (218-301) ازروات حدیث است. (از لباب الانساب ج 2 ص 82). روات در علم حدیث نه تنها کسانی هستند که احادیث پیامبر اسلام (ص) را از دیگران می شنوند و آن ها را حفظ می کنند، بلکه این افراد در بررسی صحت و سقم روایات نیز دخیل هستند. محدثان با بررسی زندگی و شخصیت روات، روایات صحیح و معتبر را از غیرمعتبر تفکیک می کنند. در نتیجه، نقش روات در صحت سنجی احادیث و جلوگیری از تحریف آن ها بسیار مهم است.
محمد بن عبدالله بن عبدالرحمن قسام مکنی به ابوعبدالله و معروف به خنب (218-301) ازروات حدیث است. (از لباب الانساب ج 2 ص 82). روات در علم حدیث نه تنها کسانی هستند که احادیث پیامبر اسلام (ص) را از دیگران می شنوند و آن ها را حفظ می کنند، بلکه این افراد در بررسی صحت و سقم روایات نیز دخیل هستند. محدثان با بررسی زندگی و شخصیت روات، روایات صحیح و معتبر را از غیرمعتبر تفکیک می کنند. در نتیجه، نقش روات در صحت سنجی احادیث و جلوگیری از تحریف آن ها بسیار مهم است.
حقیقی. واقعی. و القولنج بالحقیقه هو اسم لما کان السبب فیه بالامعاء الغلاظ قولون... و ان کان فی الامعاء الدقاق فالاسم المخصوص به بحسب المتعارف الصحیح. (قانون ابن سینا ص 232) : و کیلوس اندر جگر پخته شود و غذا راستینی شود و غذاء راستینی خون است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). نضج راستینی جز دلیل سلامت نباشد و هر وقت که اثر نضج راستینی پدید آید بدان مقدار اندر بیماری امیدواری پدید آید و هرگز نشان نضج راستینی با نشانهای مرگ بیک جا نباشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و بدین سبب قولنج راستینی آن را گویند که در این روده [قولون افتد وقولنج راستینی پنج نوعست... (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
حقیقی. واقعی. و القولنج بالحقیقه هو اسم لما کان السبب فیه بالامعاء الغلاظ قولون... و ان کان فی الامعاء الدقاق فالاسم المخصوص به بحسب المتعارف الصحیح. (قانون ابن سینا ص 232) : و کیلوس اندر جگر پخته شود و غذا راستینی شود و غذاء راستینی خون است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). نضج راستینی جز دلیل سلامت نباشد و هر وقت که اثر نضج راستینی پدید آید بدان مقدار اندر بیماری امیدواری پدید آید و هرگز نشان نضج راستینی با نشانهای مرگ بیک جا نباشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و بدین سبب قولنج راستینی آن را گویند که در این روده [قولون افتد وقولنج راستینی پنج نوعست... (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
قدح و پیالۀ بزرگ شرابخوری را گویند، (برهان) (آنندراج) (جهانگیری) (انجمن آرا)، بادیه، باطیه، پیالۀ بزرگ: ساقیا ساتگینی اندر ده مطربا رود نرم و خوش بنواز، فرخی، روز نوروز است امروز و سر سال است ساتگینی خور و از دست قدح مفکن، فرخی، چو وام ایزدی بنهاده باشم مرا ده ساتگینی بر تو وام است، منوچهری (دیوان ص 174)، چهارشنبه که روز بلاست باده بخور بساتگینی خور تا بعافیت گذرد، منوچهری، هر دو خواجه خدمت کردند و ساتگینی آوردند و نشاط تمام رفت و آن شراب خوردن بپایان آمد، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 346)، شراب روان شد به بسیار قدحها و بلبلکها و ساتگینی ها، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 511)، شراب لعل بده اندکی بدور و بده میان دور درون ساتگینئی گه گاه، ازرقی (دیوان چ نفیسی ص 88)، بر کف ساقیان بزم اجل ساتگینی گران نبایستی، مجیر بیلقانی (از شرفنامۀ منیری)، بمسجد درآمد خرامان و مست می اندر سر و ساتگینی بدست، سعدی (بوستان)، جان ما و دل غلام عشق تست ساتگینی، ساتگینی، ای غلام، سعدی (خواتیم)، نالۀ بلبل بمستی خوشتر است ساتگینی، ساتگینی، ای غلام، سعدی (طیبات)، بیک ساتگینی بصحرا فکند دلم آنچه در پردۀ راز داشت، امیرخسرو (از جهانگیری)، - ساتگینی آوردن، بساط میگساری گستردن، بزم می نهادن: آن دو خواجه خدمت کردند و ساتگینی آوردند و نشاط تمام رفت و آن شراب خوردن بپایان آمد، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 346)، - ساتگینی خوردن، می بساتگینی خوردن رطل گران کشیدن، شراب بافراط خوردن: روز نوروز است امروز و سر سال است ساتگینی خور و از دست قدح مفکن، فرخی، شرط آن است که وقت گل ساتگینی خورند که مهمانی است چهل روزه، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 346)، - ساتگینی دادن، می برطل گران دادن: ساقیا ساتگینی اندرده مطربا رود نرم و خوش بنواز، فرخی، ساتگینی دهیم و جور خوریم دور ها در میانه بستانیم، خاقانی (دیوان ص 530)
قدح و پیالۀ بزرگ شرابخوری را گویند، (برهان) (آنندراج) (جهانگیری) (انجمن آرا)، بادیه، باطیه، پیالۀ بزرگ: ساقیا ساتگینی اندر ده مطربا رود نرم و خوش بنواز، فرخی، روز نوروز است امروز و سر سال است ساتگینی خور و از دست قدح مفکن، فرخی، چو وام ایزدی بنهاده باشم مرا دَه ساتگینی بر تو وام است، منوچهری (دیوان ص 174)، چهارشنبه که روز بلاست باده بخور بساتگینی خور تا بعافیت گذرد، منوچهری، هر دو خواجه خدمت کردند و ساتگینی آوردند و نشاط تمام رفت و آن شراب خوردن بپایان آمد، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 346)، شراب روان شد به بسیار قدحها و بلبلکها و ساتگینی ها، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 511)، شراب لعل بده اندکی بدور و بده میان دور درون ساتگینئی گه گاه، ازرقی (دیوان چ نفیسی ص 88)، بر کف ساقیان بزم اجل ساتگینی گران نبایستی، مجیر بیلقانی (از شرفنامۀ منیری)، بمسجد درآمد خرامان و مست می اندر سر و ساتگینی بدست، سعدی (بوستان)، جان ما و دل غلام عشق تست ساتگینی، ساتگینی، ای غلام، سعدی (خواتیم)، نالۀ بلبل بمستی خوشتر است ساتگینی، ساتگینی، ای غلام، سعدی (طیبات)، بیک ساتگینی بصحرا فکند دلم آنچه در پردۀ راز داشت، امیرخسرو (از جهانگیری)، - ساتگینی آوردن، بساط میگساری گستردن، بزم می نهادن: آن دو خواجه خدمت کردند و ساتگینی آوردند و نشاط تمام رفت و آن شراب خوردن بپایان آمد، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 346)، - ساتگینی خوردن، می بساتگینی خوردن رطل گران کشیدن، شراب بافراط خوردن: روز نوروز است امروز و سر سال است ساتگینی خور و از دست قدح مفکن، فرخی، شرط آن است که وقت گل ساتگینی خورند که مهمانی است چهل روزه، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 346)، - ساتگینی دادن، می برطل گران دادن: ساقیا ساتگینی اندرده مطربا رود نرم و خوش بنواز، فرخی، ساتگینی دهیم و جور خوریم دور ها در میانه بستانیم، خاقانی (دیوان ص 530)
ارسلان. نام یکی از امرای عباسی حاکم و از مردم بسا یا فسای فارس. مؤلف تاریخ گزیده در شرح حال القائم بامراﷲ آرد: در اول دولت او کار دیالمه سست شد و سلجوقیان خروج کردند و پادشاهی از دست دیلمیان و غزنویان بیرون بردند و تا رسیدن ایشان به بغداد در بغداد فتنه ها پیدا شد و غلامان بر دیلمیان مستولی شدند و بر ایشان مصادرات و غارت کردند... بدین سبب خلیفه بحضور طغرل بک استعجال نمود و قاضی هبهاﷲ هاشمی را به طلب او فرستاد. سلطان طغرل بک در ثانی عشرین رمضان سنۀ سبع و اربعین و اربعمائه، به بغداد رفت. ملک الرحیم دیلم او را استقبال کرد. سلطان او را بگرفت و بند کرد و به قلعۀ ری فرستاد. لشکر سلطان، شرقی بغداد را غارت کردند. مردم در حرم باب الخلیفه گریختند. سلطان لشکریان را از غارت منع کرد. ترکان بغداد بعضی با پیش بساسیری رفتند که سرهنگی بود از سرهنگان دیلمیان و او در رحبۀ شام بود و دعوت اسماعیلیان پذیرفته از مصر او را امیرخلیل سیدمعتمد نوشتندی. بساسیری به مصر پیش المنتصر باللّه فرستاد و از او مدد خواست و او را به قائم خلیفه و سلطان طغرل بک تخویف داد سلطان طغرل بک در کار بساسیری تهاون نمود تا از مصر او را مدد رسید و اموال و اسلحه و اسباب فراوان آوردند و دبیس بن صدقه و گروه بنی اسد بدو پیوستند و او قوی حال شد. از کرد و ترک و اعراب بنی کلاب، لشکر فراوان برو جمع شد. آهنگ جنگ سلطان کرد. سلطان طغرل بک قتلمش بن اسرائیل را که عم زاده اش بوده با قریش بن بدران عقیلی بجنگ او فرستاد. بنی عقیل با قریش بن بدران غدر کردند و با طرف بساسیری رفتند. بدین سبب شکست بر لشکر سلطان افتاد. قتلمش منهزم پیش سلطان آمد. سلطان بنفس خود بدان جنگ رفت. بساسیری به رحبه گریخت. لشکر سلطان از عقبش برفتند. خلقی عظیم از لشکر بساسیری کشته شد سلطان مراجعت نمود وبکنار آب فرات نزول فرمود. بساسیری بازگشت و به سخار رفت. از سلطانیان خلقی بی شمار بکشت چنانکه از دفن عاجز شدند و در چالها می افکندند و خاک بر سر میکردند. بساسیری با امرای شام و قریش بدران و بنی نمیر و بنی کلاب به جنگ سلطان آمد و در منزلگاه سلطان قحطی عظیم شایع شد چنانکه رطلی گوشت به یک دینار رسید. سلطان بفرمود تا کمین کردند و در روز حرب از ایشان منهزم شد. چون از کمینگاه درگذشت معاودت کرده خلقی بسیار ازقوم بساسیری به تیغ گذرانیدند و اسیر بی شمار گرفت. از اسیران آنچه از بنی عقیل بودند دست بازداشت و گفت ایشان از این مخالفت معذورند که جهت خانه و زن و بچه کردند اما آنچه از بنی نمیر و بنی کلاب و شامیان بودندبه سیاست رسانید... چون سلطان طغرل بک از جنگ بساسیری مراجعت نمود، بساسیری قوت گرفت در ذی حجۀ سنه خمسین و اربعمائه به بغداد رفت و جانب غربی بگرفت و جسر ببست و بطرف شرقی آمد، عمیدالعراق احمدالمقبول با پنج هزار بر در حرم با بساسیری جنگ کرد و مقهور شد. لشکر بساسیری در حرم رفتند و قائم خلیفه را با وزیر ابومسلم و قاضی القضاه علی دامغانی و رئیس الرؤسا ابن شروان و بقیهالنقباء هاشمیان را بگرفت و بر شتران نشانده گرد بغداد به رسوایی گردانیدند. پس ایشان را بکشتند و قایم خلیفه را به مهارش عجلی سپردند و در خانه ای محبوس کردند... ف تنه بساسیری یک سال و چهار ماه در بغداد قائم بود و خطبه و سکه بنام اسماعیلیان خواند و این همه فتنه بواسطۀ مخالفت ابراهیم ینال بود.قائم خلیفه از عانه رقعه بسلطان نوشت و گفت مسلمانی را دریاب که شعار قرامطه آشکارا شد و کار اسلام سست گشت. سلطان وزیر را فرمود که جواب مناسب بنویس صفی (الدین) ابوالعلاء منشی بجواب بر پشت رقعۀ خلیفه این آیت بنوشت: ’ارجع الیهم فلنأتینهم بجنود لاقبل لهم بها و لنخرجنهم منها اذله و هم صاغرون’. (قرآن 37/27). سلطان را خوش آمد و گفت امیدوارم که چنین باشد. سلطان تا آتش ف تنه ابراهیم ینال در این ملک منطفی نمیگرداند، عزیمت بغداد متعذر بود بدین سبب ف تنه بساسیری امتداد یافت. چون سلطان طغرل بک کار دارالملک با نسق آورد عزیمت بغداد کرد. چون به پول علی رسید، مهارش عجلی قائم خلیفه را بخدمت سلطان آورد. سلطان شرایط احترام به تقدیم رسانید و زمین بوس کرد و پیاده در رکاب خلیفه روان شد. خلیفه گفت ارکب یا رکن الدین. خطاب سلطان را از دولت به دین آورد. سلطان خلیفه را بدارالخلافه رسانید و کار خلافت باز از سر رونق یافت. غلامان سلطان اردم، و خمارتکین و طغراک به حکم سلطان به جنگ بساسیری به اعمال فراتی رفتند. بساسیری بگریخت و در بطایح رفت. ایشان بر سبیل شکار به بطایح رفتند ناگاه بر او افتادند جنگ کردند بساسیری کشته شد و سرش بسلطان فرستادند. سلطان گفت که می خواستم تا او را زنده بدست آورند تا با او اکرام کنم بمکافات بدکرداری او تا جهانیان بازگویند. بساسیری را نام ارسلان بوده، جهت آنکه اول حاکم بساسیر فارس بود بدین نام مشهورشد. (تاریخ گزیده چ عکسی 1328 ه.ق. لیدن ص 354، 358 و چ 1339 ه.ش. امیرکبیر صص 352- 355). و رجوع به ابوالحرث در همین لغت نامه و قاموس الاعلام ترکی و از سعدی تا جامی ص 462 و تاریخ ادبیات ایران تألیف ادوارد برون ج 4 ح ص 43. والنقض ص 104 و غزالی نامه ص 29 متن و حاشیه و ص 43 متن. و مجمل التواریخ والقصص ص 383 و 407 و معجم الادباء ج 1 ص 246 و 248 واللباب فی تهذیب الانساب و کامل ابن اثیر ج 9 صفحات 231، 232، 248، 250، 252، 266، 267، 271 و تاریخ اسلام صفحات 222، 223 و حبیب السیر چ قدیم طهران صفحات 308، 360، 371 و تجارب السلف ص 253 و تاریخ بغداد و اخبارالدولهالسلجوقیه چ 1933 لاهور ص 18. اللباب ص 121. و الاعلام زرکلی، و ریحانهالادب شود
ارسلان. نام یکی از امرای عباسی حاکم و از مردم بسا یا فسای فارس. مؤلف تاریخ گزیده در شرح حال القائم بامراﷲ آرد: در اول دولت او کار دیالمه سست شد و سلجوقیان خروج کردند و پادشاهی از دست دیلمیان و غزنویان بیرون بردند و تا رسیدن ایشان به بغداد در بغداد فتنه ها پیدا شد و غلامان بر دیلمیان مستولی شدند و بر ایشان مصادرات و غارت کردند... بدین سبب خلیفه بحضور طغرل بک استعجال نمود و قاضی هبهاﷲ هاشمی را به طلب او فرستاد. سلطان طغرل بک در ثانی عشرین رمضان سنۀ سبع و اربعین و اربعمائه، به بغداد رفت. ملک الرحیم دیلم او را استقبال کرد. سلطان او را بگرفت و بند کرد و به قلعۀ ری فرستاد. لشکر سلطان، شرقی بغداد را غارت کردند. مردم در حرم باب الخلیفه گریختند. سلطان لشکریان را از غارت منع کرد. ترکان بغداد بعضی با پیش بساسیری رفتند که سرهنگی بود از سرهنگان دیلمیان و او در رحبۀ شام بود و دعوت اسماعیلیان پذیرفته از مصر او را امیرخلیل سیدمعتمد نوشتندی. بساسیری به مصر پیش المنتصر باللّه فرستاد و از او مدد خواست و او را به قائم خلیفه و سلطان طغرل بک تخویف داد سلطان طغرل بک در کار بساسیری تهاون نمود تا از مصر او را مدد رسید و اموال و اسلحه و اسباب فراوان آوردند و دبیس بن صدقه و گروه بنی اسد بدو پیوستند و او قوی حال شد. از کرد و ترک و اعراب بنی کلاب، لشکر فراوان برو جمع شد. آهنگ جنگ سلطان کرد. سلطان طغرل بک قتلمش بن اسرائیل را که عم زاده اش بوده با قریش بن بدران عقیلی بجنگ او فرستاد. بنی عقیل با قریش بن بدران غدر کردند و با طرف بساسیری رفتند. بدین سبب شکست بر لشکر سلطان افتاد. قتلمش منهزم پیش سلطان آمد. سلطان بنفس خود بدان جنگ رفت. بساسیری به رحبه گریخت. لشکر سلطان از عقبش برفتند. خلقی عظیم از لشکر بساسیری کشته شد سلطان مراجعت نمود وبکنار آب فرات نزول فرمود. بساسیری بازگشت و به سخار رفت. از سلطانیان خلقی بی شمار بکشت چنانکه از دفن عاجز شدند و در چالها می افکندند و خاک بر سر میکردند. بساسیری با امرای شام و قریش بدران و بنی نمیر و بنی کلاب به جنگ سلطان آمد و در منزلگاه سلطان قحطی عظیم شایع شد چنانکه رطلی گوشت به یک دینار رسید. سلطان بفرمود تا کمین کردند و در روز حرب از ایشان منهزم شد. چون از کمینگاه درگذشت معاودت کرده خلقی بسیار ازقوم بساسیری به تیغ گذرانیدند و اسیر بی شمار گرفت. از اسیران آنچه از بنی عقیل بودند دست بازداشت و گفت ایشان از این مخالفت معذورند که جهت خانه و زن و بچه کردند اما آنچه از بنی نمیر و بنی کلاب و شامیان بودندبه سیاست رسانید... چون سلطان طغرل بک از جنگ بساسیری مراجعت نمود، بساسیری قوت گرفت در ذی حجۀ سنه خمسین و اربعمائه به بغداد رفت و جانب غربی بگرفت و جسر ببست و بطرف شرقی آمد، عمیدالعراق احمدالمقبول با پنج هزار بر در حرم با بساسیری جنگ کرد و مقهور شد. لشکر بساسیری در حرم رفتند و قائم خلیفه را با وزیر ابومسلم و قاضی القضاه علی دامغانی و رئیس الرؤسا ابن شروان و بقیهالنقباء هاشمیان را بگرفت و بر شتران نشانده گرد بغداد به رسوایی گردانیدند. پس ایشان را بکشتند و قایم خلیفه را به مهارش عجلی سپردند و در خانه ای محبوس کردند... ف تنه بساسیری یک سال و چهار ماه در بغداد قائم بود و خطبه و سکه بنام اسماعیلیان خواند و این همه فتنه بواسطۀ مخالفت ابراهیم ینال بود.قائم خلیفه از عانه رقعه بسلطان نوشت و گفت مسلمانی را دریاب که شعار قرامطه آشکارا شد و کار اسلام سست گشت. سلطان وزیر را فرمود که جواب مناسب بنویس صفی (الدین) ابوالعلاء منشی بجواب بر پشت رقعۀ خلیفه این آیت بنوشت: ’ارجع الیهم فلنأتینهم بجنود لاقبل لهم بها و لنخرجنهم منها اذله و هم صاغرون’. (قرآن 37/27). سلطان را خوش آمد و گفت امیدوارم که چنین باشد. سلطان تا آتش ف تنه ابراهیم ینال در این ملک منطفی نمیگرداند، عزیمت بغداد متعذر بود بدین سبب ف تنه بساسیری امتداد یافت. چون سلطان طغرل بک کار دارالملک با نسق آورد عزیمت بغداد کرد. چون به پول علی رسید، مهارش عجلی قائم خلیفه را بخدمت سلطان آورد. سلطان شرایط احترام به تقدیم رسانید و زمین بوس کرد و پیاده در رکاب خلیفه روان شد. خلیفه گفت ارکب یا رکن الدین. خطاب سلطان را از دولت به دین آورد. سلطان خلیفه را بدارالخلافه رسانید و کار خلافت باز از سر رونق یافت. غلامان سلطان اردم، و خمارتکین و طغراک به حکم سلطان به جنگ بساسیری به اعمال فراتی رفتند. بساسیری بگریخت و در بطایح رفت. ایشان بر سبیل شکار به بطایح رفتند ناگاه بر او افتادند جنگ کردند بساسیری کشته شد و سرش بسلطان فرستادند. سلطان گفت که می خواستم تا او را زنده بدست آورند تا با او اکرام کنم بمکافات بدکرداری او تا جهانیان بازگویند. بساسیری را نام ارسلان بوده، جهت آنکه اول حاکم بساسیر فارس بود بدین نام مشهورشد. (تاریخ گزیده چ عکسی 1328 هَ.ق. لیدن ص 354، 358 و چ 1339 هَ.ش. امیرکبیر صص 352- 355). و رجوع به ابوالحرث در همین لغت نامه و قاموس الاعلام ترکی و از سعدی تا جامی ص 462 و تاریخ ادبیات ایران تألیف ادوارد برون ج 4 ح ص 43. والنقض ص 104 و غزالی نامه ص 29 متن و حاشیه و ص 43 متن. و مجمل التواریخ والقصص ص 383 و 407 و معجم الادباء ج 1 ص 246 و 248 واللباب فی تهذیب الانساب و کامل ابن اثیر ج 9 صفحات 231، 232، 248، 250، 252، 266، 267، 271 و تاریخ اسلام صفحات 222، 223 و حبیب السیر چ قدیم طهران صفحات 308، 360، 371 و تجارب السلف ص 253 و تاریخ بغداد و اخبارالدولهالسلجوقیه چ 1933 لاهور ص 18. اللباب ص 121. و الاعلام زرکلی، و ریحانهالادب شود
منسوب به بسا یعنی فسا واقع در فارس. (از معجم البلدان). عربان نسبت بدان شهر را فسوی و فارسیان بساسیری گویند و نویسند. (از معجم البلدان) (انساب سمعانی) (لباب الانساب). معرب بساشیری است. (ناظم الاطباء)
منسوب به بسا یعنی فسا واقع در فارس. (از معجم البلدان). عربان نسبت بدان شهر را فسوی و فارسیان بساسیری گویند و نویسند. (از معجم البلدان) (انساب سمعانی) (لباب الانساب). معرب بساشیری است. (ناظم الاطباء)
جمع واژۀ بستان. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (المنجد). جمع واژۀ بستان بمعنی باغ. (دمزن). جمع واژۀ لفظ بستان. باغها و بوستانها. لفظ مذکور جمع عربی است از لفظ بستان که معرب بوستان است. (فرهنگ نظام) : تاچون ز در باغ درآید مه نیسان از دیدن آن تازه شود روی بساتین. فرخی. شاید اگر ز جسم بزندانم کز علم درشکفته بساتینم. ناصرخسرو. ابر نایافته از کف جوادش تعلیم لؤلؤافشانی بر باغ و بساتین نکند. سوزنی. و منازل وباغات و بساتین ایشانرا بسوزانید. (تاریخ قم ص 163). و در مساحت صیمری در باغات و بساتین مشجرۀ معینه. (تاریخ قم ص 106)
جَمعِ واژۀ بستان. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (المنجد). جَمعِ واژۀ بستان بمعنی باغ. (دِمزن). جَمعِ واژۀ لفظ بستان. باغها و بوستانها. لفظ مذکور جمع عربی است از لفظ بستان که معرب بوستان است. (فرهنگ نظام) : تاچون ز در باغ درآید مه نیسان از دیدن آن تازه شود روی بساتین. فرخی. شاید اگر ز جسم بزندانم کز علم درشکفته بساتینم. ناصرخسرو. ابر نایافته از کف جوادش تعلیم لؤلؤافشانی بر باغ و بساتین نکند. سوزنی. و منازل وباغات و بساتین ایشانرا بسوزانید. (تاریخ قم ص 163). و در مساحت صیمری در باغات و بساتین مشجرۀ معینه. (تاریخ قم ص 106)
سه فرسخ میانه جنوب و مشرق عسلویه است. (فارسنامۀ ناصری). دهی است از دهستان مالکی بخش کنگان شهرستان بوشهر که در 84 هزارگزی جنوب خاور کنگان و دو هزارگزی جنوب شوسۀ سابق کنگان به لنگه در جلگه واقع است. هوایش گرم با 112 تن سکنه. آبش از چاه و محصولاتش، غلات، خرما و شغل مردمش، زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
سه فرسخ میانه جنوب و مشرق عسلویه است. (فارسنامۀ ناصری). دهی است از دهستان مالکی بخش کنگان شهرستان بوشهر که در 84 هزارگزی جنوب خاور کنگان و دو هزارگزی جنوب شوسۀ سابق کنگان به لنگه در جلگه واقع است. هوایش گرم با 112 تن سکنه. آبش از چاه و محصولاتش، غلات، خرما و شغل مردمش، زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
قدیم، کهن، عتیق، دیرینه، قدیمی: بکوه اندرون مانده ای دیر گاهی بسنگ اندرون بوده ای باستانی، فرخی، بدان خانه باستانی شدم به هنجار چون آزمایشگری، منوچهری، بر آن وزن این شعر گفتم که گفته ست ابوالشیص اعرابی باستانی، منوچهری، دلجویی کن که نیکوان را دلجویی رسم باستانی است، خاقانی،
قدیم، کهن، عتیق، دیرینه، قدیمی: بکوه اندرون مانده ای دیر گاهی بسنگ اندرون بوده ای باستانی، فرخی، بدان خانه باستانی شدم به هنجار چون آزمایشگری، منوچهری، بر آن وزن این شعر گفتم که گفته ست ابوالشیص اعرابی باستانی، منوچهری، دلجویی کن که نیکوان را دلجویی رسم باستانی است، خاقانی،