جدول جو
جدول جو

معنی بزکشی - جستجوی لغت در جدول جو

بزکشی(بُ کُ)
حاصل عمل بزکش. رجوع به بزکش شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بُغُ)
ابوالمظفر، وزیر سامانیان. این کلمه در بعضی نسخ تاریخ بیهقی برغشی آمده است. رجوع به تاریخ بیهقی چ فیاض ص 83 و حاشیۀ شمارۀ 2 آن صفحه شود
لغت نامه دهخدا
(بِ زِ)
طبابت. (ناظم الاطباء) :
اگرچه بود میزبان خوش زبان
بزشکی نه خوب آید از میزبان.
اسدی (از آنندراج).
عرب بر ره شعر دارد سواری
بزشکی گزیدند مردان یونان.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(دُ کُ)
گوسفندکشی را گویند که قصابان بی خبر مستأجر کشند و به مردم فروشند، یا آنچه مستأجر از ایشان می گیرد به او ندهند. (لغت محلی شوشتر - خطی) ، کنایه از طبیبی که تازه روی کار آمده و بی وقوف در گوشه و کنار معالجۀ مرض کند. (لغت محلی شوشتر - خطی)
لغت نامه دهخدا
(دُ کَ / کِ)
به معنای دزکاری است. (از لغت محلی شوشتر - خطی). رجوع به دزکاری شود
لغت نامه دهخدا
(نَنْ)
کشندۀ بز. آنکه بز بکشد. قصاب: در خدمت شیخ ابوالعباس قصاب بود از ایشان کرامات طلبیدند. فرمودند من بزکشی ام بس این چندین خلق بر من جمع آمده اند. (انیس الطالبین ص 74)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بزشکی
تصویر بزشکی
معالجه بیماران طبابت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزکش
تصویر بزکش
آنکه بز کشد، قصاب
فرهنگ لغت هوشیار
ارتقا، ترقی
متضاد: تنزل
فرهنگ واژه مترادف متضاد