جدول جو
جدول جو

معنی بزو - جستجوی لغت در جدول جو

بزو
(اَ شَ)
گردن کشی کردن. (آنندراج) ، زدن پنبه و غیره. (یادداشت بخط دهخدا) : الحلیج، پنبۀ بزیده. الحلاج، پنبه بز. (مهذب الاسماء خطی از یادداشت دهخدا)
لغت نامه دهخدا
بزو
(بِ)
ده کوچکی است از دهستان نیم بلوک بخش قاین شهرستان بیرجند. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
بزو
قهر کردن، گردنکشی کردن
تصویری از بزو
تصویر بزو
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بزوغ
تصویر بزوغ
تافتن، تابیدن، تابان شدن، برآمدن آفتاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بزور
تصویر بزور
بذرها، دانه ها، تخمها، جمع واژۀ بزر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بزوش
تصویر بزوش
کرک، پشم یا پر بسیار نرم با پرز های نرم و لطیفی که از بن مو های بز می روید و آن ها را با شانه می گیرند و پس از ریسیدن در بافتن پارچه های کرکی به کار می برند و از آن شال و پارچه های لطیف می بافند، گلغر، پت، تبت، تبد، بزشم، بزوشم، تفتیک
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
شتری که دندان نیش برآورده باشد. مذکر و مؤنث در وی یکسان است. ج، بزل، بزل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُزْ وَ)
پشم موی و پشم بز را گویند. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) ، رفتار کردن. (یادداشت بخط دهخدا) :
با خلق راه دیگر هزمان میاز تو
یکسان بزی اگر نه ز اصحاب بابکی.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(بُ)
جمع واژۀ بزر. تخم زعیر. بیضۀ پیله. (آنندراج). تخمها. بیضه های پیله. (یادداشت بخط دهخدا). تخمهای سبزی. (فرهنگ فارسی معین). تخم نباتات است، و بزر هر نباتی در ضمن آن نبات ذکر شده است. (از فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
مرکّب از: ب + زور، بطور اجبار و زیردستی. جبراً. با قوت و زور. (ناظم الاطباء)، به کره. زورکی. کرهاً. بکراهت. قهراً. به عنف. به اکراه. قهراً. مکرهاً. (از یادداشتهای دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اِ عَ)
برآمدن نیش شتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). برآمدن دندان نیش شتر. (المصادر زوزنی). برآمدن دندان نیشتر شتر. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اِ طَ)
روشن و تابان شدن آفتاب یا ابتدای طلوع است. (آنندراج) (منتهی الارب). برآمدن آفتاب و ماه و ستاره. (شرفنامۀ منیری) (ناظم الاطباء). برآمدن آفتاب و ماه. (المصادر زوزنی). تیغزدن آفتاب. طلوع. (یادداشت بخط دهخدا) :
گر نبودی این بزوغ اندر خسوف
گم نکردی راه چندین فیلسوف.
مولوی.
لغت نامه دهخدا
تصویری از بزغ
تصویر بزغ
برآمدن آفتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزع
تصویر بزع
نشتر زدن نیش زدن: دندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزر
تصویر بزر
تخم زراعت، دانه
فرهنگ لغت هوشیار
آرایش بانوان بز کوچک بز کوچک زینت و آرایش عموما و آرایش زنان خصوصا توالت. برکوچک بزیچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطو
تصویر بطو
درنگی وآهستگی، گرانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلو
تصویر بلو
آزمودن، دریافتن، آشکار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بتو
تصویر بتو
گره چوب یا ساقه گیاه
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی ک زولانه زاولانه آهنی که برپای ستوران بندند حلقه و زنجیری که دست و پای چهار پایان را بدان بندند بخاو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ببو
تصویر ببو
بی تجربه، جاهل، ابله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزق
تصویر بزق
خیو افکندن تف انداختن گلیزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازو
تصویر بازو
قسمتی از دست است که از دوش تا آرنج را شامل است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزل
تصویر بزل
شکافتن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزم
تصویر بزم
مجلس شراب و جشن ومهمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزن
تصویر بزن
دلاور، شجاع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزه
تصویر بزه
خطا، جرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازو
تصویر ازو
مخفف از او
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزور
تصویر بزور
پارسی تازی شده، جمع بزر، برزها جمع تخمها تخمهای سبزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزوش
تصویر بزوش
موی و پشم بر کرک بر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزوع
تصویر بزوع
دمیدن آفتاب سپیده دمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزوغ
تصویر بزوغ
آفتاب آمدن، تابیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزوغ
تصویر بزوغ
((بُ))
برآمدن، تافتن، تابیدن (آفتاب و ستارگان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بزم
تصویر بزم
ضیافت
فرهنگ واژه فارسی سره
پرزور، پرتوان، زورمند، قوی
متضاد: ضعیف، ناتوان
فرهنگ واژه مترادف متضاد