جدول جو
جدول جو

معنی بزمی - جستجوی لغت در جدول جو

بزمی
(بَ)
نسبت است به بزم. اهل بزم. مقابل رزمی. اهل عیش و نوش
لغت نامه دهخدا
بزمی
(بَ)
میر بزمی، پسر میر ابوتراب علوی و سیدی صحیح النسب و در معاشرت ظاهرش از باطنش بهتر است. این ابیات ازوست:
میی خواهم کزو مست آنچنان در کوی یار افتم
که چون سر برزند صبح قیامت در خمار افتم.
ببزمش نانشسته خاطرش از من بتنگ آمد
بلب نابرده جامی شیشۀ عیشم بسنگ آمد.
(از مجمعالخواص ص 87) ، جای زدن، گاه زدن. (یادداشت بخط دهخدا) ، درست و تمام وقت کاری که در فوت آن زیان باشد. محل مساعد با مقصود. زمان مساعد. مکان مساعد. وضع مساعد با عنوان کردن منظوری. (یادداشت بخط دهخدا). در محاوره است که حالا بزنگاهش رسیده ایم یعنی به مخ آن کار رسیده ایم. (آنندراج). موقع باریک و حساس. (فرهنگ فارسی معین).
- سر بزنگاه، درست در مکان مساعد و لحظۀ مساعد. آنجا که مچ طرف را بگیرند. نقطۀ ضعف. (فرهنگ فارسی معین). سر وقت. بموقع. موقع مساعد.
، کنایه از دبر. (آنندراج). دبر. (فرهنگ فارسی معین) :
هرکه را شوق صحبتت چسپید
بوصالت چو احتلام رسید
نیست دشوارتر از این راهی
کس ندیده چنین بزنگاهی.
شفیع اثر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
بزمی
بزم نشین
متضاد: رزمی، مناسب بزم، مربوط به بزم، عیاش، خوش گذران، عشرت طلب
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بامی
تصویر بامی
(دخترانه)
درخشان، لقب شهر بلخ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بومی
تصویر بومی
محلی مثلاً گیاهان بومی، کسی که در زادگاه خود زندگی می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بزمه
تصویر بزمه
گوشه ای از بزمگاه، قسمتی از مجلس عیش و عشرت، برای مثال ارم نقشی از بزمۀ بزم اوست / قیامت نموداری از رزم اوست (خواجوی کرمانی - لغتنامه - بزمه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رزمی
تصویر رزمی
جنگجوی جنگاور حربی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بومی
تصویر بومی
منسوب به شهر و بلاد، اهل محل، اهل ناحیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزمی
تصویر عزمی
پایدار پایبند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بامی
تصویر بامی
درخشان درخشنده، لقب شهر بلخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزمه
تصویر بزمه
گوشه ای از بزمگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازمی
تصویر ازمی
منسوب به ازم و گروهی بدان نسبت دارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بامی
تصویر بامی
((مَ))
درخشان، صفت و عنوان شهر بلخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بومی
تصویر بومی
منسوب به بوم، اهل محل، اهل ناحیه، محلی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رزمی
تصویر رزمی
((رَ))
جنگجوی، نام عمومی نوعی ورزش شامل، کاراته، تکواندو، کونک فو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بومی
تصویر بومی
محلی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بومی
تصویر بومی
Endemic, Indigenous, Native, Natively
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بومی
تصویر بومی
endémique, indigène, natif, de façon native
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بومی
تصویر بومی
endemik, yerli, yerel olarak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بومی
تصویر بومی
고유한 , 토착의 , 본질적으로
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بومی
تصویر بومی
固有の , 土着の , ネイティブに
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بومی
تصویر بومی
אנדמי , ילידי , באופן ילידי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بومی
تصویر بومی
स्थानिक , स्वदेशी , आदिवासी , स्वदेशी रूप से
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بومی
تصویر بومی
endemik, pribumi, asli, secara asli
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بومی
تصویر بومی
พื้นเมือง , พื้นเมือง , พื้นเมือง , อย่างเป็นธรรมชาติ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بومی
تصویر بومی
эндемичный , коренной , на родном языке
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بومی
تصویر بومی
endemisch, inheems
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بومی
تصویر بومی
endémico, indígena, nativo, nativamente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بومی
تصویر بومی
endemico, indigeno, nativo, nativamente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بومی
تصویر بومی
endêmico, indígena, nativo, nativamente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بومی
تصویر بومی
地方性的 , 本土的 , 本地地
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بومی
تصویر بومی
endemiczny, rdzenni, rodzimy, rodzimie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بومی
تصویر بومی
ендемічний , корінний , рідною мовою
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بومی
تصویر بومی
endemisch, einheimisch, nativ
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بومی
تصویر بومی
asili, kiasili
دیکشنری فارسی به سواحیلی