جدول جو
جدول جو

معنی بزغوزک - جستجوی لغت در جدول جو

بزغوزک
(بَ زِ زَ)
بزغوژک. پژغوژک. پژ یا بز بمعنی گردنه و گریوه است و غوزک یا غوژک محلی بوده است که در آنجا جنگی میان سبکتکین و چیپال واقع شده است، اما محل آن در کتب جغرافیایی نیامده است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غوزک
تصویر غوزک
قوزک، برآمدگی استخوان مچ پا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوزک
تصویر بوزک
بورک، کپک نان، بوز
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
بتفوز. (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). و ظاهراً به تصحیف چنین خوانده شده است
لغت نامه دهخدا
(بُ)
بچۀ گاو کوهی وحشی یا وقتی که با مادر خود برفتار آید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به برغز و برغاز شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی از دهستان پیوه ژن بخش فریمان شهرستان مشهد. کوهستانی و معتدل است و 797 تن سکنه دارد. آب آن ازقنات و محصول آن غلات و میوه جات و شغل اهالی زراعت وراه آن مالرو است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9) ، کودک ظریف و ملیح، مرد ظریف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).
- قصر بزیع، قصری ظریف، و فی الحدیث: مررت بقصر مشید بزیع. قال صاحب النهایه: البزیع، الظریف من الناس. شبه القصر به لحسنه و کماله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ جَ)
قریه ای است از نیشابور و نسبت بدان بغوجکی است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(بَ زَ)
بوز است. و آن سبزیی باشد که بسبب رطوبت بر روی نان و گلیم و پلاس و امثال آن بندد. (برهان). بوز. (آنندراج). سبزیی یا سپیدیی پنبه مانند، که از هوای سرد بر نان کهنه یا آچار نشیند. (غیاث). سبزیی که بر نان و جزآن بواسطۀ رطوبت و نم نشیند. (رشیدی) :
تا تواند گفت نان را می خورم با نان خورش
میگذارد تا بر آن از کهنگی بوزک فتد.
(از رشیدی).
_ (رجوع به بوز شود.
لغت نامه دهخدا
(زَ / زُو زَ)
تخم یک نوع لوبیایی معروف به لوبیای خوک، نام علفی. (ناظم الاطباء). رجوع به لسان العجم شعوری ج 2 ورق 34 شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
غوز خرد. قوز کوچک. برآمدگی و خمیدگی کوچک. رجوع به غوز شود، استخوان برآمدۀ طرف علیای وحشی پای، و توسعاً دست. استخوان برآمدۀ ساق پا. کعب. اشتالنگ. شتالنگ. کوزک. (فرهنگ سروری). قوزک پا.
- غوزک پا، استخوان برآمدۀ پای از طرف وحشی متصل به کف. کعب.
- غوزک دست، استخوان برآمدۀ دست در طرف وحشی زند اعلی چسبیدۀ به کف.
- غوزک گلو، جوزک. برآمدگی حلقوم.
، غوزه. غوزۀ پنبه. رجوع به غوزه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از وزوزک
تصویر وزوزک
عهدشاه وزوزک. عهد عتیق زمان بسیاردور
فرهنگ لغت هوشیار
برآمدگی استخوان مچ پا غوز خرد خمیدگی کوچک، زایده سطح داخلی انتهای تحتانی استخوان درشت نی و زایده سطح خارجی انتهای تحتانی استخوان نازک نی که اولی تشکیل غوزک داخلی را می دهد و دومی تشکیل غوزک خارجی را در پا می دهد قوزک
فرهنگ لغت هوشیار
علفی تیغ دار که صحرایی است
فرهنگ گویش مازندرانی
اخمو
فرهنگ گویش مازندرانی