جدول جو
جدول جو

معنی بزریش - جستجوی لغت در جدول جو

بزریش
(بُ)
آنکه ریش با نوک باریک دارد چون ریش بز. (یادداشت بخط دهخدا).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بِ)
پاشیدن و فرونشاندن. (برهان). تبدیل بریز است. (آنندراج). پاشیدگی و فرونشاندگی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
اسپ چپار، که خجکها دارد بخلاف رنگ خود. (منتهی الارب). اسپ چپار که خجکهای سفید یا سیاه بخلاف لون آن دارد. (آنندراج). به معنی أبرش است. (از ذیل اقرب الموارد از لسان). رجوع به ابرش شود، دو رشتۀ سرخ و سپید که زنان با هم تافته بر میان و بازو بندند. (منتهی الارب) ، نخی که از رشته های سپید و سیاه تافته باشند. (از اقرب الموارد) ، هرچه در آن دو رنگ مختلف باشد. (منتهی الارب) ، ریسمان تابیده. (از اقرب الموارد) ، ریسمانی است دورنگ مزین به جواهر و جز آن که زنان بر میان و بازو بندند. (منتهی الارب). ریسمانی است زنان را که از دو رنگ تشکیل شده مزین به جواهر است. (از اقرب الموارد) ، جامه که ابریشم و کتان در آن بکار رفته باشد، آبی که با آب دیگر مخلوط شده باشد. (از ذیل اقرب الموارد از لسان) ، حمایل مهره ها که برای دفع چشم زخم در گلوی اطفال کنند. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد از لسان) ، اشک آمیخته به سرمه، جماعت از هر جنس مردم، لشکری که از قبایل شتی گرد آمده باشد. (منتهی الارب). سپاه و لشکر، بجهت رنگهای مختلف شعار قبایل که در آن است. (از اقرب الموارد) ، افسون. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد از لسان) ، مرد متهم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ را)
زن سینه برآمدۀ پشت درآمده. (ناظم الاطباء) ، روشن شدن، تخم ریختن در زمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نسبت به بزر و آن دانه ایست که از آن روغن می گیرند. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
دم اسبیان، گیاهی علفی که در حاشیه ی جویبارها و زمین نمناک
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی جنگلی در مسیر مالرو سی سنگان به کجور
فرهنگ گویش مازندرانی