جدول جو
جدول جو

معنی بزبزه - جستجوی لغت در جدول جو

بزبزه(اِ)
سخت راندن و شتافتن.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بزبز
تصویر بزبز
وز، صدای پشه یا مگس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بزبچه
تصویر بزبچه
بزغاله، بچۀ بز، بز کوچک، بزک، چپش، بزیچه
فرهنگ فارسی عمید
(بُ مَ زَ / زِ)
سوسمار که بعربی ضب گویند. (فرهنگ ضیاء). از جنس چلپاسه است که بزرگ شود. گویند بزیر بز آید و پستان او را بمکد و بعد از خوردن شیر سم او در بز اثر کند. معنی این اسم مکندۀ بز است چه مزیدن مکیدن است. وبزمجه تبدیل آنست. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(بِ زَ)
جامه و متاع فروشی. شغل بزاز. (ناظم الاطباء). بزازت
لغت نامه دهخدا
(بَ زِ)
زن عاشق. مرد عاشق. (ناظم الاطباء) (فرهنگ استینگاس)
لغت نامه دهخدا
(بُ بُ)
زورآور بددل. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). بزابز. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
تصویری از بزبچه
تصویر بزبچه
سه پایه قصابی، بزغاله بچه بر
فرهنگ لغت هوشیار