- بزار
- از ریشه پارسی بر زفروش دانه فروش فروشنده روغن بزرک
معنی بزار - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آلت، افزار
وسیله، لوازم، آلت
هرچه به وسیلۀ آن کاری انجام شود، آلت، نوار باریک برجسته یا گود زینتی حاشیۀ چیزهایی از قبیل گچ بری، چوب و مانند آن، واسطه برای دستیابی به هدف، دستگاه یا وسیله ای که برای کارهای صنعتی به کار می رود، ادویه
افزار، آلت، وسیله، مایه، آن چه از ادویه که برای خوشبو کردن در غذا ریزند مانند، فلفل، زردچوبه و دارچین، نوار باریک گچ بری در قسمت بالای دیوار و نزدیک سقف یا در هر جای سطح آن، نقش تزیینی برجسته یا فرورفته روی چوب
اذیت
لاغر، ضعیف
گرفتار وپای بند، عاجز، محبوس
پارسی تازی شده، جمع بزر، برزها جمع تخمها تخمهای سبزی
در حال وزیدن
آب دهان که از شش غده زیر ربان ترشح میشود
چرب زبان
جامه فروش، پارچه فروش
آذربویه اشنان. قسمی شیشه که از ترکیب سیلیکات دو پتاسیم و سیلیکات دو پلمپ ساخته شود آبگینه صاف و شفاف
گاو دار، آهنگر
مشغول به کار، بافایده، مفید، لازم، ضروری
دور، جدا، برکنار
جمع بحر، دریاها
گازی است که از مواد مرطوب در حال تبخیر جدا شود یا بر اثر حرارت از مایعات یا جامدات بهوا رود
محل خرید و فروش کالا، و اجتماع خریداران و فروشندگان
(دخترانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
شکوفه، گل، سه ماه اول سال شمسی، نام اولین فصل سال، پس از زمستان و پیش از تابستان، شکوفه درختان خانواده مرکبات، کنایه از لطافت وزیبایی، نام شهری در کردستان، مرکز کردستان در دوره سلجوقی، لقب شاعر و نویسنده و محقق کرد (نگارش کردی: بههار)
آب دهان، آب دهن
نیست شدن، نابود شدن
داروهای گرمی که در طعامها ریزند مانند فلفل و قرنفل و دارچین و امثال آنها توابل
یکی از فصلهای چهارگانه سال، سه ماه اول سال خورشیدی: فروردین، اردیبهشت، خرداد
رنج عذاب شکنجه اذیت، تعب مشقت، کین کینه بغض عداوت، رنجیدگی رنجش شکراب، اندوه غم تیمار، تاء لم توجع، ضرب کوب صدمه، آفت، بیماری مرض ناخوشی بیماری مانند جنون و هاری
پیشی گرفتن شتافتن
وقت درو و فریز