یعنی کسی که بز را تعلیم بازی و جستن و رقاصی دهد، عامل آن عمل را بزباز و آن عمل را بزبازی گویند. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). شعبده بازی که بز و بوزینه را با هم می رقصاند. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) : پهلوان طاهر بزباز که چندین زین پیش دهر دون زاده بدش منصب مخلص خانی. محسن دباغی (از بهار عجم). من گرگ پیر فضلم و بزباز این فلک میراندم بهر طرفی همچو گوسفند. ملک الکلام بهاءالدین محمد (از بهار عجم).
یعنی کسی که بز را تعلیم بازی و جستن و رقاصی دهد، عامل آن عمل را بزباز و آن عمل را بزبازی گویند. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). شعبده بازی که بز و بوزینه را با هم می رقصاند. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) : پهلوان طاهر بزباز که چندین زین پیش دهر دون زاده بدش منصب مخلص خانی. محسن دباغی (از بهار عجم). من گرگ پیر فضلم و بزباز این فلک میراندم بهر طرفی همچو گوسفند. ملک الکلام بهاءالدین محمد (از بهار عجم).
به عربی بسباسه خوانند و بعضی گویند پوست جوز است و بعضی دیگر گویند شکوفه و گل و بهار جوز است. (برهان) (آنندراج) (از انجمن آرای ناصری). بسباسه که قشر دوم جوزبوا باشد. (ناظم الاطباء). بسباس. (شرفنامۀ منیری). یک نوع دوائی است. (فرهنگ شعوری) : فلفل و میخک و بزباز و کبابۀ چینی جوز بویا بود و هیل و قرنفل در کار. بسحاق اطعمه، از عیوب مادرزادی اسب است. رجوع به صبح الاعشی ج 2 ص 25 شود
به عربی بسباسه خوانند و بعضی گویند پوست جوز است و بعضی دیگر گویند شکوفه و گل و بهار جوز است. (برهان) (آنندراج) (از انجمن آرای ناصری). بسباسه که قشر دوم جوزبوا باشد. (ناظم الاطباء). بسباس. (شرفنامۀ منیری). یک نوع دوائی است. (فرهنگ شعوری) : فلفل و میخک و بزباز و کبابۀ چینی جوز بویا بود و هیل و قرنفل در کار. بسحاق اطعمه، از عیوب مادرزادی اسب است. رجوع به صبح الاعشی ج 2 ص 25 شود
جامه فروش، چرا که بزّ بعربی جامه را گویند. (از غیاث اللغات از کشف و مؤید). جامه و متاع فروش. (منتهی الارب) (آنندراج). جامه و متاع فروش و آنکه پارچه های پنبه ای مانند چیت وچلوار و جز آن می فروشد. (ناظم الاطباء) : سائل از بخشش تو گشت شریک صراف زائر از خلعت تو هست ردیف بزاز. فرخی. آب جوئی و سقا را چو سفالست دهان جامه خواهی تو و شلوار ندارد بزاز. ناصرخسرو. بخوی خوب چو دیبا و چو عنبر شو گرچه در شهر نه بزاز و نه عطاری. ناصرخسرو. خواهندۀ مغربی در صف بزازان حلب میگفت... (گلستان). مجلس وعظ چون کلبۀ بزاز است آنجا تا نقدی نبری بضاعتی نستانی. (گلستان). دی گفت بدستار بزرگی بزاز در چارسوی رخت مزاد شیراز. نظام قاری (دیوان ص 123). بزاز رخت تا تو نرنجی ز بیش و کم بر تنگ را گشوده و کتان فراخ و تنگ. نظام قاری (دیوان ص 19)
جامه فروش، چرا که بَزّ بعربی جامه را گویند. (از غیاث اللغات از کشف و مؤید). جامه و متاع فروش. (منتهی الارب) (آنندراج). جامه و متاع فروش و آنکه پارچه های پنبه ای مانند چیت وچلوار و جز آن می فروشد. (ناظم الاطباء) : سائل از بخشش تو گشت شریک صراف زائر از خلعت تو هست ردیف بزاز. فرخی. آب جوئی و سقا را چو سفالست دهان جامه خواهی تو و شلوار ندارد بزاز. ناصرخسرو. بخوی خوب چو دیبا و چو عنبر شو گرچه در شهر نه بزاز و نه عطاری. ناصرخسرو. خواهندۀ مغربی در صف بزازان حلب میگفت... (گلستان). مجلس وعظ چون کلبۀ بزاز است آنجا تا نقدی نبری بضاعتی نستانی. (گلستان). دی گفت بدستار بزرگی بزاز در چارسوی رخت مزاد شیراز. نظام قاری (دیوان ص 123). بزاز رخت تا تو نرنجی ز بیش و کم بر تنگ را گشوده و کتان فراخ و تنگ. نظام قاری (دیوان ص 19)
دیدن بزار در خواب زینت دنیا است . اگر کسی به خواب دید بزازی همی کرد و بهای کالا درم و دینار بستد، دلیل که او را اندوهی و زیانی رسد. اگر دید که کالای دیگر به عوض کالای خویش بستد، دلیل که مرادش حاصل شود.
دیدن بزار در خواب زینت دنیا است . اگر کسی به خواب دید بزازی همی کرد و بهای کالا درم و دینار بستد، دلیل که او را اندوهی و زیانی رسد. اگر دید که کالای دیگر به عوض کالای خویش بستد، دلیل که مرادش حاصل شود.