- بریه
- آفریدگان، آفریده، خلق
معنی بریه - جستجوی لغت در جدول جو
- بریه
- مربوط به برّ مثلاً قوای بریه
- بریه ((بَ یِ))
- خلق، مخلوق، جمع برایا
- بریه ((بَ یِّ))
- صحرا، بیابان، جمع براری
- بریه
- صحرا، بیابان
- بریه
- خلق، مخلوق، مردم
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
سرنوشتیان
بیزار کردن
((جَ یَ))
فرهنگ فارسی معین
مجبره، نام یکی از فرقه های اسلام که انسان را صاحب اختیار در اعمال خودش نمی داند و همه اعمال را به اراده خداوند نسبت می دهد
فرقه ای اسلامی که قائل به جبر می باشد و بنده را فاعل مختار نمی داند و معتقدند تمام اعمال آدمی به ارادۀ خداوند است و بنده اختیاری از خود ندارد، مجبره، (صفت نسبی، منسوب به جبر) همراه با اجبار
متعالی
آنولپ
فیش، ورق، صفحه
غلام، کنیز، اسیر
نفحه
شکوفه روفاندار (درخت مسواک) دیگ دیگ سنگی افزاری است درودگر انرا که بوسیله آن چوب و تخته را سوراخ کنند مثقب
سوراخ (عموما)، سوراخ تنور (خصوصا)
برتر، بالاتر
سپیده دم، گروزه (جماعت مردم)، افسون، گله بزو میش
فزونی یافته همایون فرخنده
درخشندگی وتابش برق که از ابر جهد
خوشه انگور
اسم بریدن، قطع کرده، جدا شده، شکافته شده، زخم شده، مجروح، ختنه شده، مختون، جمع بریدگان
نامه رسان، قاصد
خسته رنجور، آشکار
بیگناه پاک، بیزار برکنار
روزگار، زمان
رنج، مصیبت
دلخواه
بازمانده، بقیه چیزی، مانده
گمراه ضال
مونث بحری: دریایی
شکاف جامه ای که دوخته شود، دوخت دراز و طولانی، شلال