- بریق
- درخشندگی وتابش برق که از ابر جهد
معنی بریق - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کوزه، ضرف سفالین
آبریز، آوتابه
آراستگی، زیور بافت
شمشیر بسیار درخشنده، زن صاحب جمال
((ا ِ))
فرهنگ فارسی معین
کوزه، ظرف سفالین با دسته و لوله برای آب یا شراب، آفتابه، لولهین، مطهره، وزنی معادل دو من
نوعی ظرف سفالی یا بلوری لوله دار و دارای دسته که در آن آب یا شراب می ریختند
متعالی
آنولپ
جمع برق، درخش ها، آذرخشها
فرمانده درجه بالا
آفریدگان، آفریده، خلق
برتر، بالاتر
سپیده دم، گروزه (جماعت مردم)، افسون، گله بزو میش
فزونی یافته همایون فرخنده
خوشه انگور
نامه رسان، قاصد
خسته رنجور، آشکار
بیگناه پاک، بیزار برکنار
پرچم، پارچه های که بر سر چوب کشند و علامت یک کشور باشد
درخشان، درخشنده
راه، روش
جماعت، گروه مردم سواران
پارسی تازی شده برزک برزک از گیاهان
نادان، ناآگاه
اسب تیزرو، اسب اصیل
البته وحقیقتاً، براستی، مانند (امام برحق، دین برحق)
ترکی ک برچخ نیزه کوچک از خنجر دورویه سه کشور گرفتنش - وز برچخ سه پایه دو سلطان شکستنش (خاقانی)
مصغر ازرق زاغ کبود
آتش سوز، سوزان
زمین پست علفناک
خوردم، خوبروی، درخشان، خردچوز